• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 269
تعداد نظرات : 379
زمان آخرین مطلب : 4387روز قبل
شهدا و دفاع مقدس
به نام خداوند مردان جنگ
دلیران چون شیر و ببر و پلنگ  

به نام خداوند مردان دین
زشک رفته مردان اهل یقین
به نام دلیران محمد نژاد
که شد شورشان غبطه گردباد
علی صولتانی که در خون شدند
به یک نعره از خویش بیرون شدند
به نام کسانی کنم ابتدا
که در خاک از آنهاست جوش صدا
به نام غیوران زهرا نسب
ز خود رستگان به حق منتسب
حسن مذهبان صبور آمده
می زهد نوشان آن میکده
خراباتیان حسین آشنا
به خون رنگی مشرق آشنا
اگر دم فرو بندم از ذکرشان
رها نیستم یک دم از فکرشان
من و یاد یاران که سر¬باختند
دلی بر ستم گردن افراختند
سحرگاه اعزامم یادش بخیر
و گردان گمنام یادش بخیر
لباسی که خاکی تر از خاک بود
ولی چون دل عاشقان پاک بود
من و چفیه ای ساده و بی ریا
رفیقانی افتاده و بی ریا
الهی به مستان بربط شکن
به مردان توفانی خط شکن
الهی به گردان زید و کمیل
دلیران چون رعد و توفان و سیل
به آنان که بی پا و سرآمدند
شید از دیار خطر آمدند
به مفقود و جانباز وایثارگر
که شد تیغ شان بر عدو کارگر
به مردان در کنج محبس قسم
به والفجر و بیت المقدس قسم
به خیبر که برکند مولا درش
به رأسی که صد پاره شد پیکرش
به دلتنگی کربلای چهار
به یاران بی مدفن و بی مزار
به فتح المبین و به فتح الفتوح
به توفان، به کشتی ، به دریا، به نوح
به مرصاد و مردان مرگ آفرین
منافق ستیزان تیغ آتشین
به آنان که:
رسم شهادت بجاست
مرا بر ولی خدا التجاست
زنده یاد محمد آقاسی
*************************************************************
 یاد و خاطره شهیدان  احمد کاظمی ،غلامرضا یزدانی و نبی الله شاهمرادی گرامی باد
*اللهم صل علی محمد و آل محمد*

يکشنبه 19/10/1389 - 9:37
شعر و قطعات ادبی

می دانم روزی می آید                            
  که خیال لحظه های با هم بودن را
   و اهداء غرور و تنهایی را قاب بگیریم
 شاید توانسته ام
         برای سایه ام دلیل تنهایی ام را...
 بهانه دیگر بیاورم...
قلمی خسته و یک عالمه حرف
  ای آشنای دور
   نبودی ببینی - و نبوده ای
که باز امشب
    کمند دود سوختن شمعی هوای پرگشودنم را
   در آغوش کشید و
                باخود برد

 

دست نوشته ح. میم . از دانشجویان ادبیات

البته با اندکی تغییر

 

سه شنبه 7/10/1389 - 10:40
شعر و قطعات ادبی

آه  اگر عشق گفتنی بود         

                                  

 اگر راز گفتنی بود 

 

اگر آن شب زنده داری های بی تو گفتنی بود

 

          بی گمان سکوت را  نزد من مأوایی نبود!

  

  آخر در خلوت خود بانگ برآوردم:

                         

              آن یار...

                        که صدایم را برید      

                                      « تصویر حلاج بر دار»

 

دست نوشته ح.میم- از دانشجویان ادبیات

 

سه شنبه 7/10/1389 - 10:26
سخنان ماندگار
 
  قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.

بعد از مرگم، انگشتهای مرا به رایگان در اختیار اداره انگشتنگاری قرار دهید.

به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!

ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک کاری کنند.

عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب اکیدا ممنوع است.

بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.

کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!

مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند.

روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست.

دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید!

کسانی که زیر تابوت مرا میگیرند، باید هم قد باشند.

شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید.

گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد.

در مجلس ختم من گاز اشک آور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.

از اینکه نمیتوانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش می طلبم

به بهشت نمیروم اگر مادرم آنجا نباشد....



دوشنبه 6/10/1389 - 11:12
شعر و قطعات ادبی
این ایمیل تازه برام اومده بود گفتم بزارمش تو مطالبم! امیدوارم براتون تکراری نباشه! اگه هم بود از روش رد شو!!!

آدمهای ساده را دوست دارم.
همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند.

همان ها که برای همه لبخند دارند.

همان ها که همیشه هستند، برای همه هستند.
آدمهای ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعتها تماشا کرد؛
عمرشان کوتاه است.
بسکه هر کسی از راه می رسد
یا ازشان سوءاستفاده می کند
یا زمینشان میزند
یا درس ساده نبودن بهشان می دهد.
آدم های ساده را دوست دارم.
بوی ناب "آدم" می دهند


شنبه 4/10/1389 - 21:23
خانواده

یادمان باشد که : او که زیر سایه ی دیگری راه می رود، خودش سایه ای ندارد.

یادمان باشد که : هر روز باید تمرین کرد دل کندن از زندگی را.

یادمان باشد که : زخم نیست آنچه درد می آورد، عفونت است.

یادمان باشد که : در حرکت همیشه افق های تازه هست.

یادمان باشد که : دست به کاری نزنم که نتوانم آنرا برای دیگران تعریف کنم.

یادمان باشد که : آنها که دوستشان می دارم می توانند دوستم نداشته باشند.

یادمان باشد که : حرف های کهنه از دل کهنه بر می آیند، یادمان باشد که دلی نو بخریم.

یادمان باشد که : فرار؛ راه به دخمه ای می برد برای پنهان شدن نه آزادی.

یادمان باشد که : لبخندم را توى آیینه جا نگذارم.

یادمان باشد که : آرزوهای انجام نیافته دست زندگی را گرفته اند و او را راه می برند.

یادمان باشد که : محبتی که به دیگری می کنم ارضای نیاز به نمایش گذاشتن مهر خودم نباشد.

یادمان باشد که : برای دیدن باید نگاه کرد، نه نگاه !

یادمان باشد که : اندک است تنهایی من در مقایسه با تنهایی خورشید.

یادمان باشد که : دلخوشی ها هیچکدام ماندگار نیستند.

یادمان باشد که : تا وقتی اوضاع بدتر نشده ! یعنی همه چیز رو به راه است.

یادمان باشد که : هوشیاری یعنی زیستن با لحظه ها.

یادمان باشد که : آرامش جایی فراتر از ما نیست.

یادمان باشد که : من تنها نیستم ما یک جمعیتیم که تنهائیم.

یادمان باشد که : برای پاسخ دادن به احمق، باید احمق بود !

یادمان باشد که : در خسته ترین ثانیه های عمر هم هنوز رمقی برای انجام برخی کارهای کوچک هست!

یادمان باشد که : لازم است گاهی با خودم رو راست تر از این باشم که هستم.

یادمان باشد که : سهم هیچکس را هیچ کجا نگذاشته اند، هر کسی سهم خودش را می آفریند.

یادمان باشد که : آن هنگام که از دست دادن عادت می شود، بدست آوردن هم دیگر آرزو نیست.

یادمان باشد که : پیش ترها چیزهایی برایم مهم بودند که حالا دیگر مهم نیستند.

یادمان باشد که : آنچه امروز برایم مهم است، فردا نخواهد بود.

یادمان باشد که : نیازمند کمک اند آنها که منتظر کمکشان نشسته ایم.

یادمان باشد که : من از این به بعد هستم، نه تا به حال.

یادمان باشد که : هرگر به تمامی ناامید نمی شوی اگر تمام امیدت را به چیزی نبسته باشی.

یادمان باشد که : غیر قابل تحمل وجود ندارد.

یادمان باشد که : خوبی آنچه که ندارم اینست که نگران از دست دادن اش نخواهم بود.

یادمان باشد که : با یک نگاه هم ممکن است بشکنند دل های نازک.

یادمان باشد که : بجز خاطره ای هیچ نمی ماند.

یادمان باشد که : وظیفه ی من اینست: حمل باری که خودم هستم تا آخر راه.

یادمان باشد که : منتظر ِ تنها یک جرقه است، انبار مهمات.

یادمان باشد که : کار رهگذر عبور است، گاهی بر می گردد، گاهی نه.

یادمان باشد که : در هر یقینی می توان شک کرد و این تکاپوی خرد است.

یادمان باشد که : همیشه چند قدم آخر است که سخت ترین قسمت راه است.

یادمان باشد که : امید، خوشبختانه از دست دادنی نیست.

یادمان باشد که : به جستجوى راه باشم، نه همراه.

یادمان باشد که : هوشیاری یعنی زیستن با لحظه ها.

یادمان باشد که ... خاطرمان تنها نماند ...

  .........................................................................................................................................

جمعه 3/10/1389 - 16:9
شعر و قطعات ادبی
 آخرتم را که ملاک و محور کار های من و 
 دینم را که خانه ی تلاش من و معاش من و
 دنیایم را که سرانجام من به سوی آن است  اصلاح فرما
 و زندگیم را وسیله ی برکت و خیر و مرگم را  وسیله رهایی و راحتی از هر شر و بدی قرار ده...
جمعه 3/10/1389 - 15:34
شهدا و دفاع مقدس

.... و تو ای آنکه در سال شصت و یکم هجری

هنوز در ذخائر تقدیر نهفته بوده ای و اکنون، در

این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه بشریت،

پای به سیاره زمین نهاده ای نومید مشو، که تو

را نیز عاشورائی است و کربلائی که تشنه خون

توست و انتظار می کشد تا تو زنجیر خاک از پای

اراده ات بگشایی و از خود و دلبستگی هایش هجرت کنی و به کهف حصین لا زمان و لا مکان ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مکان ، خود را به قافله سال شصت و یکم هجری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت رسی....
یاران! شتاب کنید، قافله در راه است. می گویند که گناهکاران را نمی پذیرند؟؟ آری گناهکاران را در این قافله راهی نیست... اما پشیمانان را می پذیرند....

سید شهیدان اهل قلم

پنج شنبه 25/9/1389 - 18:18
اهل بیت
بر ناقه عریان شتر نشسته بود ....
کسی که بعد از عاشورا چیزی فراتر از یک زن اسیر است؛ اسیر!
بی شباهت به اسیرِ تقدیرهای تلخ...         
   
موجودی با قابلیت جاودانه ماندن!
به آینده فکر کن زینب! به رسالتی که پیش روی توست.که بر دوش توست.
عون و جعفر را روی دست گرفته و پیش می آید. دو خط خون...
ردیف جا پاهای مرد را می پوشانند. خط خون دو فرزند...
حسین نگاهش به خیمه زنان است. صحرا بدجوری ساکت است...
از تمام درزهای خیمه زنان انگار سکوت می تراود.....
کجاست زن؟ کجاست عشق فرزند؟
سکوت... سکوتی که از جنس صبر حتی نیست، از جنس خالص عشق است.
راستی یک قطره از خون علی اصغر به زمین نچکید!
میان دست و بدن عباس چقدر فاصله افتاده بود؟!
هیچ کس آب نخورد، حتی وقتی که آب آزاد شد.

یادش به خیر!
قدیم ها دلمان می خواست قالب ها را بشکنیم؛ از هر چه قالب و قاب متنفر بودیم.
می دانستیم از یک تصویر ثابت بیش تریم... برتریم.
این روز ها،روز های عجیب.
خودمان خودمان را قاب می گیریم و تصویر ساده ای را که اراده ما در آفریدنش هیچ نقشی نداشته است می پرستیم...
قحطی، قحطی دست هایی است که تصویر خودشان را می سازند.قحطی دوست داشتنی است که انتخابش کرده ایم نه که او به اقتضای طبیعت، ما را انتخاب کرده است. در این قحطی که زن خودش را می پرستد، زینب چه گم شده غریبی است...
همه عزیزانش را سر بریده اند
اما او ایستاده است!
در دربار یزید
جایی که نفس مردها می برد- با بلاغتی که تن تاریخ را می لرزاند فریاد میزند:
"هر حقه ای می خواهی بزن ، تمام سعیت رابکن ؛ اما یقین داشته باش که نام ما را محو نمی کنی، آن که محو و نابود می شود تو هستی."
علامت سوال رو به رویم ایستاده است؛ کدام اسیریم؟ ما یا زینب؟
به حرم پیامبر که می رسی فریاد می زنی!
یا جداه! من خبر شهادت برادرم حسین را برایت آورده ام.
و همچون آفتابی که در آسمان عاشورا درخشید و در کوفه و شام به شفق نشست، در مغرب قبر پیامبر غروب می کنی!
پنج شنبه 25/9/1389 - 18:3
اهل بیت
و عاشورا...
طلوع و غروب ندارد!
روزی که در افق دید ما نمی گنجد!
که اگر می گنجید.....
تا ابد در صلاة ظهر عاشورا می ماندیم!
 


سه شنبه 23/9/1389 - 15:29
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته