• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 269
تعداد نظرات : 379
زمان آخرین مطلب : 4404روز قبل
اهل بیت

امشب، هفتمین شب است. شب نا امیدی از خاک. شب دل بستن به آب!

و خبر ساده و کوتاه است:              

« آب را بسته اند!»
خسته از هفت روز چنگ زدن در خاک ،

به خیمه می رسیم. خبر می رسد:
« آب را بسته اند!»
بی طاقتیم. بی تاب. لب ها ترک خورده....
یکی می گوید: الهه آب ها !رحمت!
یکی می نالد: خدای دریاها! ابر!
کسی می خواند: فرشته نزول! باران!
آهسته زیر لب می گوییم: « یا قمربنی هاشم!»
• همه ناگهان حیرت زده به ما خیره می شوند. همۀ آن هایی که ارتباط این اسم را با آب نمی دانند!

امشب، هفتمین شب است. شب دل بستن به عشق ....
امشب شب عجیبی است. شب عطش. هر کف دست که از آب پر می کنیم، ماه بنی هاشم در آن می لرزد.کنار نهر تشنه مانده ایم و آب امشب سر جرعه شدن ندارد.

امشب تنها امیدی که برای سیراب شدن هست، مشکی است که باید پاره شود و آبش بریزد روی خون....
امشب هفتمین شب است.شب عطش ...
و ما بد جوری به تو نیاز داریم...
به خود خودت...
به دست هایت که باز علم بگیرد.
به گریه ات پیش حسین برای رفتن...
به رفتنت...
به تصویر عشق دیدنت در کف دست پر آب...
قحطی عشق است.

بگو به برادر که عمود خیمه ات را بر ندارد...
بگو که می خواهیم برویم سر به عمود خیمه ای بگذاریم و تمام دلتنگی هامان را برای قامت « مردی که نیست» گریه کنیم!

منبع: خدا خانه دارد

يکشنبه 21/9/1389 - 11:44
اهل بیت

مرد این را نمی دانست وقتی تصمیمش را گرفت.

می خواست موازی بماند! گفت طوری

می رویم که به هم نرسیم.....
غلامی که آب می آورد از کنارش رد شد:

کاروانی را دیدم. همین نزدیکی .

از نام نشانشان پرسیدم. حسین بن علی

و همه ی خانواده اش و دوستانش بودند که به کوفه می رفتند.
دیدن یک کاروانِ دیگر، چیز عجیبی نبود! صحرا بزرگ بود به اندازه عبور ده ها قافله از کنار هم، این دل مرد بود که برای این عبور بزرگ نبود!
غلام را صدا زد: به همه بگو از کاروان حسین دور می مانیم. از دو راه جدا می رویم. هر جا هم که آن ها منزل کردند، ما جلوتر یا عقب تر خیمه می زنیم.
داخل خیمه نشست. رو به روی زن. صدای مردی از پشت در خیمه آمد:
«آقایم حسین می خواهد تو را ببیند زهیر!»
صدای زن چون عطر که بپاشند، روی تن خیمه ریخت: پسر پیغمبر تو را صدا کرده! تو تردید می کنی؟
بیابان سرد بود.مرد نمی لرزید.آقا را دیدم! گفتند با ما بیا! اسبم کجاست؟


*من عزادار راه سوم بودم که از دست می رفت. راه با حسین بودن! با هر گامی که آن دو برمی داشتند راه سوم بیش تر از دست می رفت. خط موازی می رفت که منطبق شود. من مانده بودم و این نتیجه تلخ که..

در عاشورا یا منطبق هستی « اَلاَرواحِ الَّتی حَلَّت بِفِنائِکَ »یا متقاطع!« شایَعَت و بایَعَت و تابَعَت علی قَتلِهِ»

در عاشورا برای موازی بودن هیچ راهی نیست.
غروب بود.زن غلامش را صدا زد: « این کفن را ببر و آقایت زهیر را کفن کن»
چیزی نگذشت. غلام برگشت.
غروب بود.
غلام گفت: « پسر پیغمبر کفن نداشت. روی خاک بود. نتوانسم زهیر را کفن کنم!»

 

منبع: شهیدی.فاطمه، خدا خانه دارد
شنبه 20/9/1389 - 11:49
اهل بیت
                                                        
گفت : فقیرم.
گفتند :نیستی
گفت: فقیرم .باور کنید!
گفتند: نه . نیستی
گفت: شما از حال و روزمن خبر ندارید.
و حال و روزش را تعریف کرد...
ولی امام هنوز نگاهش می کردند.
گفت: به خدا قسم چیزی ندارم
گفتند: صد دینار به تو بدهم حاضری بروی و همه جا بگویی که از ما متنفری؟ از ما فرزندان محمد(ص)
گفت: نه ! به خدا قسم نه
- « هزار دینار؟»
- نه !
- دهها هزار؟
- نه! باز دوستتان خواهم داشت
گفتند : پس چطور می گویی فقیری وقتی چیزی داری که به این قیمت گزاف هم نمی فروشی؟
«چطور می گویی فقیری وقتی کالای عشق به ما در دارایی تو هست؟»
 

امالی- ج7. ص147. روایت مردی که به خدمت امام صادق(ع) رسید.
منبع: شهیدی.فاطمه، خدا خانه دارد

 

*****************************

 چه می رود به سر شهر ما ، که می داند؟
کجاست آنکه در این شهر نور تاباند؟
خدا کند که بیاید کسی از آن سو ها
که راه عشق خدا را به ما بفهماند

 

«اللهم عجل لولیک الفرج»


پنج شنبه 18/9/1389 - 17:32
خانواده

بارالها ...
  اجلم را با تأخیر انداز...
   چند روزی است دلم تنگ محرم شده است

دوشنبه 15/9/1389 - 17:24
دعا و زیارت
خدایا ای که جاودانگی را ویژه خود ساخته ای و بر بندگان مرگ و زندگی و فنا را رقم زده ای
ای که کار تو سخن است و سخنت فرمان و فرمانت به آنچه بخواهی نافذ و گذراست
تو را به نامی می خوانم که دوستت حضرت ابراهیم خواند.
آنگاه که نمرودیان او را در آتش افکندند.
تو را به نامی می خوانم که موسی کلیم در طور سینا خواند
و به نامی که با آن عیسی را از دم روح القدس آفریدی
و به نامی که بدان نام به ذکریا، یحیی بخشیدی و رنج و اندوه ایوب را از خاطرش زدودی
و به نامی که با آن ، توبه داوود را پذیرفتی
و باد و دیوها را به فرمان سلیمان درآوردی                   

و به نامی می خوانمت که بدان نام عرش و کرسی را آفریدی
و به نامی که به آن نام هر چه می خواستی آفریدی؟
در هر چه می خواستی توانا بودی
خداوندا تو را به همه این نام ها می خوانم.
خواسته ام را عطا کن و نیاز هایم را برآور
یا کریم....

يکشنبه 14/9/1389 - 9:28
شعر و قطعات ادبی
انگار مدتی است که احساس می کنم               

خاکستری تر از دو سه سال گذشته ام
احساس می کنم که کمی دیر است
دیگر نمی توانم
     هر وقت خواستم
در بیست سالگی متولد شوم
انگار...
فرصت برای حادثه
    از دست رفته است
از ما گذشته است که کاری کنیم

کاری که دیگران نتوانند
فرصت برای حرف زیاد است
اما
اما اگر گریسته باشی...
  آه...

مردن

چقدرحوصله می خواهد                           
بی آنکه در سراسر عمرت
یک روز، یک نفس
بی حس مرگ زیسته باشی!

انگار
این سالها که می گذرد
      چندان که لازم است
                            دیوانه نیستم
احساس می کنم که پس از مرگ
عاقبت
یک روز
دیوانه می شوم!
شاید برای حادثه باید
گاهی کمی عجیب تر از این
باشم
با این همه تفاوت
احساس می کنم که کمی بی تفاوتی

بد نیست
حس می کنم که انگار
  نامم کمی کج است
     و نام خانوادگی ام، نیز
از این هوای سربی
                 خسته است
                             امضای تازه من
دیگر
امضای روزهای دبستان نیست
ای کاش
آن نام را دوباره
پیدا کنم
ای کاش
آن کوچه را دوباره ببینم
                      آنجا که ناگهان
یک روز نام کوچکم از دستم
افتاد

و لا به لای خاطره ها گم شد
آنجا که
         یک کودک غریبه
با چشم های کودکی من نشسته است
از دور
لبخند او چقدر شبیه من است!
آه، ای شباهت دور!
                ای چشم های مغرور!
این روزها که جرأت دیوانگی کم است
بگذار باز هم به تو برگردم!
   بگذار دست کم
گاهی تو را به خواب ببینم!
        بگذار در خیال تو باشم!
بگذار....
                بگذریم!

این روزها
خیلی برای گریه دلم تنگ است!

زنده یاد قیصر امین پور

دوشنبه 8/9/1389 - 10:56
اهل بیت

روزی گفتند که اگر همچو علی در دنیا بودی جهان گلستان می شد.
گفتند که علی مظهر عدل است و انصاف و سرچشمه کرامت.
از دوست و دشمن گفتند که علی ینبوع هر فضیلت و هر نیکی است؛ تمثالی از سجایا
اما خاموش و باز گفتند ای کاش می بود و دوباره می آمد.

اما غافل اند آنان که چنین سخن می رانند و به خوابی عمیق فرو رفته اند و در خیالی واهی!

.... نمی بینند یا نمی فهمند که هست،

 

گویی چشم بسته اند و می گویند کجاست.
اما همچو علی را باید احساس کرد،

مگر آنان که علی را دیدند چه کردند؛
آری همه شنیده بودند که امام مثل کعبه است ...

مردمان باید به گردش گردند. همه شنیده اند اما

و تنها آنهایی از او هدایت خواستند که علی را با تمام وجود باور کردند.
و هر کس در غدیر بیعت نمود

و نه در کنار برکه خم بلکه در سراسر گیتی و در گستره تاریخ

با مردی بیعت نمودند که همچو علی است.
نه همچو علی بلکه خود اوست در پیکری دیگر
روح ولایت در او دمیده اند و او با ذوالفقار حیدر و رحمت دنیا را فتح خواهد کرد.

مردم سراسر تاریخ با مردی بیعت کردند که زاده ی علی است.
از نسل او و از نور و از خون علی است .

رسول خدا در کنار برکه خم نامش را فریاد زد.
آری
رسول خدا گفت که مردی می آید همچو علی از نسل او.
گفت که کیست؛
نامش نام من است ؛ آری فریاد زد...
همه از آمدن مردی سخن می گویند که همچو علی است.
و تو می دانی که نامش چیست ، نسبش چگونه است و او را چه می خوانند

ولی ...
آیا این کافی است؟
امام را باید باور کرد ؛

حاضر یا غایب؛ که امام سرچشمه ایست که آب هدایت را به کام تشنگان می نشاند

و آخرین امام را که نه به چشم ظاهر بلکه به قلب باید احساس کرد ،

او که سرچشمه هدایت است و گشایشگر هر مشکل
ای صد افسوس و هزاران آه که امام هنگام مصایب و مشکلات برایمان معنا می یابد
امام را فقط باید در سختی خواند؟!
نه...
هدایت را باید از او خواست

و مهدی آخرین جانشین اولین وصی رسول خداست

مهدی همان مردی است که دنیا به دنبال اوست .
و هدایت همچو رودی است که مردم به دنبال سرچشمه آنند

و مهدی سرچشمه عالم و آرامش جان و منزلگه هدایت است.
و او حضور دارد...

هدایت می کند و دستگیری می نماید.                

و به هنگام ظهور هر آنچه امیرمومنان کرد و

هر آنچه رخصت انجامش به او ندادند، خواهد کرد.
هر آنه رسول خدا خواست و نتوانست ، خواهد کرد
مهدی دنیا را پر از عدل و داد می نماید
      هم او که فرزند رحمة للعالمین است

و مهدی همان علی است در ظاهری دیگر...
 
 
 
 


پنج شنبه 4/9/1389 - 15:42
شعر و قطعات ادبی
من اکنون احساس می کنم
بر تل خاکستری از همه ی آتش ها و امیدها و خواستن هایم
تنها مانده ام
و گرداگرد زمین خلوت را می نگرم                        

و اعماق آسمان ساکت را می نگرم
و خود را می نگرم
و در این نگریستن های همه دردناک و همه تلخ
این سوال همواره در پیش نظرم پدیدار است
و هر لحظه صریح تر و کوبنده تر
که تو این جا چه می کنی؟
امروز به خودم گفتم:
من احساس می کنم
که نشسته ام زمان را می نگرم که می گذرد
همین و همین....

دفترهای سبز به قلم دکترعلی شریعتی...
چهارشنبه 3/9/1389 - 16:20
اهل بیت

در نقطه غدیر توقفی باید،
که با حقیقت انسان سروکار دارد.
1400 سال است که شیعه زلال پر برکت غدیر را به پای درختان ولایت می افشاند و از آن بیابان خشک باغ های پر ثمر اعتقادی و گل های زیبای محبت را پرورش می دهد.

غدیر یعنی جلوه ی عدالت
غدیر یعنی موج دریاها و زلال چشمه ی انسانیت    
غدیر یعنی هزار برگ در نهال سبز ولایت
غدیر روزی است که
آفتاب تیغه ی نورانیش را بر ساحل دل ها کشید
و گل محبت شکفت.
غدیر یعنی آخرین پیام، آخرین پیامبر (ص)
غدیر یعنی روایت فاطمه (س)
و غدیر یعنی عدالت
یعنی صلح
یعنی سرنگونی ظلم
یعنی انتظار
یعنی فرج

و غدیر یعنی مهدی (عج)                  


**به امید روزی که در کنار صاحب غدیر حضرت بقیه الله ، غدیر را به جشنی دیگرنشینیم و داستان آن روزهای شیرین را از زبان مبارک آن حضرت بشنویم.**
 
 
**عاشقان عیدتان مبارک**

 

چهارشنبه 3/9/1389 - 10:57
اهل بیت
غدیر میعادگاه بیعت و بندگی است
غدیر تجلیگاه ارادت و احسان است
در آسمان روشن غدیر تفسیر آیه « الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی...» جلوه آراسته است.
ساکنان آسمان و زمین ژرفترین سخنان پیامبر(ص) را نظاره گرند.
ولایت مفهوم واقعی به خود گرفته است و امیر مومنان (ع) در رکاب پیشوای مکتب اسلام ، به عنوان برگزیده او و مولای متقیان به همکان معرفی می گردد.
( کتاب خطبه غدیر، ص35)
********************
چقدر سبز و ساده ای، چقدر بی ریا علی  
               
چقدر مثل فاطمه ، چقدر با صفا علی

تویی یگانه لافتی، تو مقتدای ذوالفقار

تو معنی کرامتی، دلیل هل اتی علی

غدیر می رسد و ما، تو را بهانه می کنیم

چقدر بی تو بی کسیم ولی مصطفی، علی

تمام می شود غزل، سکوت می کنیم دگر

و غرق می شود دلم میان ذکر یا علی
**** عید ولایت بر شما مبارک*****
سه شنبه 2/9/1389 - 9:31
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته