• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1568
تعداد نظرات : 388
زمان آخرین مطلب : 3848روز قبل
آموزش و تحقيقات
جام جم آنلاین: تحقیقات علمی جدیدی نشان می دهد که برای چرایی شاد بودن افراد چاق شواهد ژنتیکی وجود دارد.

دانشمندان ژن چاقی را با ژن شادی نسبت داده اند و برخی از این افراد چاق به گونه ای رفتار می کنند که به اندازه کافی در این رابطه دارای اعتماد به نفس هستند.

این تحقیقات می تواند توضیحی برای این مسئله باشد که چرا شخصیت های داستانی و افسانه ای چاق همواره افرادی مهربان و شاد به تصویر کشیده می شوند.

دانشمندان دانشگاه «مک مستر» کانادا به این نتیجه رسیده اند که «FTO» به عنوان ژن چاقی ژن شادی نیز محسوب می شود.

«FTO» سهم مهمی از نظر ژنتیکی در چاقی دارد اما این ژن به کاهش هشت درصدی افسردگی نیز نسبت داده شده است.

محققان دانشگاه «مک مستر» کانادا درحال تحقیق روی ارتباط میان چاقی و افسردگی بودند اما آنها وضعیت ژنتیکی و روانپزشکی افرادی را که در این تحقیق شرکت کرده بودند مورد بررسی قرار داده و عکس موضوع مورد تحقیق خود را در یافتند.

افراد این تحقیق در مطالعه EpiDREAM موسسه تحقیقات سلامت جمعیت شرکت کرده بودند، این تحقیق نمونه «دی ان ای» 17200 نفر را از 21 کشور مورد بررسی قرار داده است.

نتایج این تحقیق نشان می دهد که افرادی که پیشتر دارای ژن «FTO» ( ژن چاقی) بوده اند نشانه های بسیار کمتری از افسردگی دارند.

یافته های این تحقیق به واسطه تحلیل های وضعیت ژنتیکی بیماران در سه تحقیق بین المللی دیگر نیز مورد تأیید قرار گرفت.

«دیوید میر» از دانشگاه «مک مستر» کانادا اظهار داشت: ما می خواستیم مسیر متفاوتی را دنبال کنیم و از این فرضیه آغاز کردیم که می گوید هم افسردگی و هم چاقی دارای یک نوع فعالیت مغزی هستند. ما فرض کرده بودیم که ژنهای چاقی و افسردگی به هم ارتباط دارند.

وی افزود: ژن چاقی کاهش هشت درصدی افسردگی را هم به دنبال دارد و این امر تغییر چندانی در وضعیت روزانه بیمار ایجاد نمی کند. این درحالی است که ما یک پایه ملکولی جدید برای افسردگی یافتیم و این اولین شواهدی است که نشان می دهد ژن چاقی FTO با حفظ فرد علیه افسردگی نسبت دارد. (مهر)

سه شنبه 7/9/1391 - 17:50
پوست و مو

خبرگزاری فارس: یک متخصص پوست و مو گفت: علت اصلی ریزش دایره‌ای شکل موی سر استرس و گاهی کم کاری تیروئید است.

خبرگزاری فارس: استرس عامل اصلی ریزش سکه‌ای موی سر

مجتبی امیری در گفت‌وگو با خبرنگار بهداشت و درمان فارس در خصوص علت ریزش سکه‌ای مو در سر و صورت گفت: ریزش سکه‌ای مو یا آلوپسی‌آرتا یک بیماری ایمونولوژیک است که سلول‌های ایمنی خود فرد موهای این ناحیه را از بین می‌برد.

وی ادامه داد: استرس نقش عمده‌ای در ایجاد این بیماری دارد که گاهی کم‌کاری تیروئید و برص نیز در آن دخیل است.

به گفته این متخصص پوست و مو 3 تا 5 درصد افراد جامعه به ریزش سکه‌ای مو مبتلا می‌شوند که محدودیت سنی برای آن وجود ندارد.

امیری تأکید کرد: در اکثر موارد امکان بهبودی خودبه‌خودی وجود دارد اما افراد باید مراقب باشند که اجازه ندهند بیش از 3 تا 6 ماه از ایجاد این ضایعه بگذرد تا برای درمان مراجعه کنند چون امکان درمان سخت تر خواهد بود.

عضو هیئت علمی دانشگاه بقیة‌الله خاطرنشان کرد: ممکن است در این بیماری فرم‌های خفیف آن از اندازه یک سکه شروع می‌شود تا ریزش کل موی سر رخ بدهد یا حتی افرادی که به آلرژی پوستی مبتلا هستند ناحیه دور سر درگیر شود.

این متخصص پوست و مو بهترین درمان برای این بیماری را تزریق دارو روی بخش‌هایی که مو ریزش داشته عنوان کرد و افزود: باید این تزریق‌ها به فاصله یک ماه و چند مرتبه انجام شود تا مو در ناحیه آسیب‌دیده دوباره بروید.

امیری به این نکته اشاره کرد که در ابتدای رویش، موها کرکی شکل هستند که به مرور به حالت طبیعی برمی‌گردند و اما موهای سفید از ریزش سکه‌ای مستثنی هستند.

سه شنبه 7/9/1391 - 17:49
شعر و قطعات ادبی

خبرگزاری فارس: سعید بیابانکی در وصف مصیبیت‌های بعد از عاشورا و از زبان حضرت زینب (س) شعر زیبایی سروده و با صدای خودش خوانده است.

خبرگزاری فارس: کسی که از همه زخم زبان شنیده منم+صوت

به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات فارس، سعید بیابانکی در وصف مصیبیت‌های بعد از عاشورا و از زبان حضرت زینب (س) شعر زیبایی سروده و با صدای خودش خوانده است. این شعر به همراه شعر خوانی بیابانکی به شرح زیر است.

 

شبی دراز شبی خالی از سپیده منم

طلوع تلخ غروبی به خون تپیده منم

 

پی نظاره‌ات ای یوسف سراپا حسن

کسی که دست و دل از خویشتن بریده منم

 

شعرخوانی سعید بیابانکی از زبان حضرت زینب(س)

 

خوشا به حال تو ای سرو رسته بر سر نی

نگاه کن منم این بید قد خمیده منم

 

کسی که از همه سو زخم تیغ دیده تویی

کسی که از همه زخم زبان شنیده منم

 

اگر به کوره‌ی داغ تو سوختم خوش باش

غمت مباد که شمشیر آبدیده منم

 

فتاده آتش غم بر دوازده بندم

غزل تویی و سرآغاز این قصیده منم

*

خوشا به حال تو این ره به پای می‌پویی

کسی که این همه ره را به سر دویده منم ...

سه شنبه 7/9/1391 - 17:36
تاریخ

یازدهم محرم سال 61 هجری قمری برای حضرت زینب(س) روزی به مراتب سخت تر از عاشورا بود؛ چراکه با چشمان خود اسارت، اهل بیت داغدیده سید الشهدا را نظاره گر بود. اسیرانی که در عین اسارت درس آزادگی را با افشاگری و برداشتن نقاب از چهره دشمن زبون به جهانیان آموختند و پیام آور واقعه عاشورا شدند.

هنگامی که معاویه برخلاف قرارداد صلح خود با امام حسن(ع) یزید را که فردی فاسد و شرابخوار بود را به جانشینی برگزید؛ امام حسین(ع) سومین پیشوای شیعیان جهان، آشکارا به مخالفت با وی برخاست و از بیعت با او خودداری کرد.

امام حسین(ع) که با آغاز خلافت یزید، اصل و شریعت اسلام را در خطر می دید؛ بر خود واجب دانست تا با حکومت دین ستیز او به مبارزه برخیزد.

یزید که مخالفت آشکار امام (ع) را شاهد بود به عبیداللّه بن زیاد حاکم کوفه فرمان داد یا از امام حسین(ع) بیعت بگیرد یا به نبرد با او برود، عبیدالله نیز عمر بن سعد را با وعده حکومت ری، به مصاف با امام حسین(ع) در کربلا فرستاد و لشکریان یزید در روز دهم محرم سال 61 هجری قمری، در نبردی نابرابر امام حسین(ع) دردانه حضرت فاطمه(س) را به همراه تعدادی از یارانش به شهادت رساندند.

عصر عاشورا سر مقدس امام به کوفه فرستاده شد و فردای عاشورا برابر با یازدهم محرم، عمر بن سعد دستور داد زنان، کودکان و اهل بیت امام به عنوان اسیر به کوفه برده شوند. هنگام خروج از سرزمین کربلا، آنان را از کنار پیکرهای بی سر شهیدان عبور دادند. کاروان اسرا شب هنگام به کوفه رسیدند و اهل بیت داغدار امام را تا صبح پشت دروازه های کوفه نگه داشتند و آنها را به مدت یک ماه در کوفه زندانی کردند.

سپس کاروان اسیران بجای مانده از قیام کربلا، بسوی شام روانه شدند؛ روایت است که سه روز نیز پشت دروازه شام منتظر نگه داشته شدند. یزیدیان شهر را آذین بستند و در حالیکه با طبل و دهل به شادمانی پرداختند به استقبال اسرا رفتند.

حضرت زینب(س ) پس از ورود به شام و حضور در مجلس یزید، با سخنان علی گونه اش چنان او را رسوا کرد و چهره پلیدش را به همگان نشان داد که توان پاسخ گویی از یزید سلب شد. حضرت زینب(س) در بخشی از خطابه اش اینگونه فرمودند:

ˈآیا گمان کرده ای، ای یزید، که چون زمین و آسمان را بر ما تنگ گرفتی و ما همانند اسیرانِ دربند، [به این سو و آن سو] کشیده می شویم، ما در پیشگاه خداوند فروافتاده و پستیم و تو در پیش او بزرگی و کرامت داری؟... و اگر مصیبتها، سخن گفتن با تو را بر من بار کرده است اما من منزلت تو را کوچک می دانم و کوبیدنت را باارزش می شمارم و توبیخ تو را بزرگ. لیکن چشمها اشکبار است و سینه ها سوزان.ˈ

یزید از شنیدن این سخنان، از وحشت و تاثر بر خود می لرزید و توان پاسخگویی را از دست داده بود؛ ناچار روی را از زینب(س ) برگرداند.

حضرت سجاد(ع) نیز که در جریان واقعه عاشورا بیمار بودند و نتوانستند پا در رکاب پدر نهند در سخنانی به روشنگری فلسفه قیام کربلا و رسوا کردن حکومت دین ستیز یزید پرداختند. یزید که دیگر قدرت رویارویی با اهل بیت امام حسین(ع) را نداشت دستور داد تا اهل بیت با کمال احترام به مدینه برگردانده شوند.

بدون شک همین روشنگری های امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س) موجبات رسوایی بنی امیه و سقوط آنان را فراهم کرد.

همان گونه که قیام امام حسین(ع) برای همه آزادگان در طول تاریخ الگو و سرمشق است؛ حماسه شجاعت های حضرت زینب(س) و امام سجاد(ع) نیز الگویی ابدی برای همه اسیران دربند شد؛ تا هرگز مرعوب قدرت ظاهری دشمنان کوردل و کفار نشوند.

انقلاب اسلامی ایران نیز که با الگو گرفتن از قیام کربلا و لزوم ایستادگی در برابر حکومت های فاسد و وابسته به پیروزی رسیده بود؛ در سال های ابتدایی حیات خود با حمله و یورش رژیم بعث عراق روبرو شد، که این جنگ تحمیلی هشت سال بطول انجامید و خسارات غیر قابل جبرانی را به مردم و انقلاب نوپای ایران وارد ساخت.

دفاع مقدس جز لاینفک تاریخ انقلاب اسلامی است؛ اسرا و مفقودین این جنگ نابرابر نیز بعنوان یادگاران آن دوران هستند آنان که چند سال از عمر خود را در زندان های مخوف رژیم بعثی سپری کردند و در برابر آزار و اذیت های بعثیان مقاومت نشان دادند و با تاسی از پیشوا و مقتدای خود امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س) شجاعانه دوران پر مخاطره اسارت را با آزادگی به پایان رساندند وسرفرازانه به میهن بازگشتند.

روز یازدهم محرم، در تقویم ایران اسلامی، روز تجلیل از اسرا و مفقودین نام گرفت تا بهانه ای باشد برای تقدیر از انسانهای والا مقامی که در راه دفاع از ارزش ها و آرمان های خویش به مبارزه با یزیدیان زمان پرداختند.

ایرنا

دوشنبه 6/9/1391 - 18:9
شهدا و دفاع مقدس

خبرگزاری فارس: تعداد شهدایى که سرهایشان بین قبایل تقسیم شد و از کربلا به کوفه برده شد، 77 سر بود. تقسیم سرها به این صورت بود: «قیس بن اشعث»، رییس بنى‌کنده 13 سر، «شمر» رییس هوازن 12 سر و ...

خبرگزاری فارس: سرهای شهدای کربلا به کدام قبیله‌ها رفت

به گزارش خبرنگار «تکیه خبر» خبرگزاری فارس، نقش آمار در ارایه سیماى روشن از هر موضوع و حادثه، غیر قابل انکار است، ولی ‌در حادثه کربلا و مسایل قبل و بعد از آن، با توجه به اختلاف نقل‌ها و منابع، نمى‌توان در بسیارى از جهات، آمار دقیق و مورد اتّفاق ذکر کرد و آنچه نقل شده، گاهى تفاوت‌هاى‌بسیارى با هم دارد، در عین حال بعضى از مطالب آمارى، حادثه کربلا را گویاتر مى‌سازد.

به همین منظور نمونه‌هایى از آمار و ارقام واقعه جانسوز دشت نینوا از کتاب «فرهنگ عاشورا» نوشته جواد محدثی ارایه می‌شود که در بخش دوم به آمار سرهای شهدای کربلا و نحوه تقسیم‌بندی آن‌ها اشاره می‌شود:

  *آمارشهدایى که سرهایشان بین قبایل تقسیم شد و از کربلا به کوفه بردند

 

قبیله  تعداد سرها
بنى‌کنده «رییس: قیس بن اشعث»  13
هوازن «رییس: شمر» 12
بنى‌تمیم 17
بنی‌اسد 16
مذحج 6
افراد متفرقه از قبایل دیگر 13
مجموع 77

 

شاید این سؤال برای خوانندگان گرامی پیش بیاید که تعداد یاران امام حسین(ع) 72 تن بود، پس چگونه 77 سر به قبیله‌ها فرستاده شد؟!

در پاسخ باید گفت تعداد دقیق شهدای کربلا مشخص نیست اما دانشنامه امام حسین(ع) پس از بررسی منابع معتبر، از 155 شهید نام می‌برد و آن‌ها را در چهار گروه «صحابه پیامبر»، «صحابه امیرالمؤمنین(ع)»، «اهل بیت امام حسین(ع)» و «یاران امام حسین(ع)» دسته‌بندی می‌کند.

 

*تعداد سپاه کوفه نیز بدین صورت گزارش شده است:

نوبت تعداد
اول  22 هزار نفر
  عمر بن سعد 6 هزار نفر
  سنان 4 هزار نفر
  عروة بن‌قیس 4 هزار نفر
  شمر 4 هزار نفر
  شبث بن ربعى 4 هزار نفر
دوم 11 هزار نفر
  یزید بن ‌رکاب کلبى 2 هزار نفر
  حصین بن نمیر 4 هزار نفر
  مازنی 3 هزار نفر
  نصر مازنى 2 هزار نفر
مجموع ==========> 33 هزار نفر

 

دوشنبه 6/9/1391 - 18:5
اهل بیت

بنا به نقل ابن قولویه و مسعودی، حسین بن علی(ع) آنگاه که نماز صبح را بجای آورد، رو به سوی نمازگزاران کرده پس از حمد و سپاس خداوند به آنان چنین فرمود: ˈخداوند به کشته شدن شما و کشته شدن من در این روز اذن داده است و بر شماست که صبر و شکیبایی در پیش گرفته و با دشمن بجنگید.ˈ

مرحوم شیخ صدوق از امام سجاد(ع) مطلبی بدین مضمون نقل می کند که: در روز عاشورا، حسین بن علی(ع) و یارانش هرچه فشار بیشتر و فاصله آنان با شهادت نزدیک تر می شد از آرامش و سکون خاطر بیشتری برخوردار می شدند و در حالیکه به قیافه روحانی حسین بن علی(ع) اشاره می کردند به یاران خود چنین گفتند: ˈبه حسین بن علی(ع) نگاه کنید که از مرگ و شهادت کوچکترین ترسی به خود راه نمی دهد.ˈ

آن حضرت چون این جمله بشنید یاران خویش را این چنین مورد خطاب قرار داد: ˈای بزرگ زادگان، صبر و شکیبایی به خرج دهید که مرگ چیزی جز یک پل نیست که شما را از سختی و رنج عبور داده به بهشت پهناور و نعمت های همیشگی آن می رساند، چه کسی است که نخواهد از یک زندان به قصری انتقال یابد و همین مرگ برای دشمنان شما مانند آن است که از کاخی به زندان و شکنجه گاه منتقل شوند.ˈ

پدرم از پیامبر (ص) بر من نقل کرد که می فرمود: دنیا برای مومن همانند زندان و برای کافر همانند بهشت است. مرگ پلی است که این گروه مومن را به بهشتشان می رساند و آن گروه کافر را به جهنمشان. آری، نه دروغ شنیده ام و نه دروغ می گویم.ˈ

آن حضرت پس از این بیان، صفوف لشکر خویش را که بنا به مشهور از 72 تن تشکیل می یافت منظم کرد، میمنه سپاه را به زهیر بن قین و میسره را به حبیب بن مظاهر و پرچم را به برادرش عباس بن علی(ع) سپرد و خود و افراد خاندانش در قلب سپاه قرار گرفتند.



** دعای امام در صبح عاشورا

در این هنگام عمر بن سعد نیز به آرایش و تنظیم صفوف لشکر خویش مشغول بود و چون چشم امام(ع) به انبوه جمعیت لشکر دشمن افتاد و در مقابل خویش سیلی عظیم و موجی خروشان از دشمن را دید دست ها را به سوی آسمان بلند کرد و این دعا را خواند: ˈخدایا! تو در هر غم و اندوه پناهگاه و در هر پیشامد ناگوار مایه امید من هستی و در هر حادثه ای سلاح و ملجا من چه بسیار غم های کمرشکن که دل ها در برابرش آب و راه هرچاره در مقابلش مسدود می شود، غم های جانکاهی که با دیدن آنها دوستان، دوری جسته و دشمنان زبان به شماتت می گشودند، در چنین مواقعی تنها به پیشگاه تو شکایت آورده و از دیگران قطع امید کرده ام و تو بودی که به داد من رسیده و این کوه های غم را برطرف کرده ای و از این امواج اندوه نجاتم بخشیده ای. خدایا! تویی صاحب هر نعمت و تویی آخرین مقصد و مقصود من.ˈ



** نخستین سخنرانی امام (ع) در روز عاشورا

امام حسین(ع) پس از تنظیم صفوف لشکر خویش، سوار بر اسب شد و از خیمه ها قدری فاصله گرفت و با صدای بلند و رسا خطاب به لشکر افراد عمر بن سعد چنین فرمود: ˈمردم! حرف مرا بشنوید و در جنگ و خونریزی شتاب نکنید تا من وظیفه خود را که نصیحت و موعظه شماست، انجام بدهم و انگیزه سفر خود را به این منطقه توضیح بدهم، اگر دلیل مرا پذیرفتید و با من از راه انصاف درآمدید راه سعادت را دریافته و دلیلی برای جنگ با من ندارید و اگر دلیل مرا نپذیرفتید و از راه انصاف نیامدید، همه شما دست به هم بدهید و هر تصمیم و اندیشه باطل که دارید درباره من به اجرا بگذارید و مهلتم ندهید ولی به هرحال امر بر شما پوشیده نماند، یار و پشتیبان من خدایی است که قرآن را فرو فرستاد و اوست یار و یاور نیکان.ˈ

این سخنرانی ها و این هدایت و راهنمایی ها در روز عاشورا با نداشتن فرصت از سوی امام (ع)، مکرر انجام گرفته است.

امام حسین(ع) در اولین خطبه خود می فرماید: ˈبندگان خدا! از خدا بترسید و از دنیا در حذر باشید که اگر بنا بود همه دنیا به یک نفر داده شود و یا یک فرد برای همیشه در دنیا بماند پیامبران برای بقا سزاوارتر و جلب خشنودی آنان بهتر و چنین حکمی خوشایندتر بود ولی هرگز! زیرا خداوند دنیا را برای فانی شدن خلق کرده که تازه هایش کهنه و نعمت هایش زایل و سرور و شادی اش به غم و اندوه مبدل خواهد شد، دون منزلی است و موقت خانه ای. پس برای آخرت خود توشه ای برگیرید و بهترین توشه آخرت تقوا و ترس از خداست.

مردم! خداوند دنیا را محل فنا و زوال قرار داد که اهل خویش را تغییر داده وضعشان را دگرگون می سازد، مغرور و گول خورده کسی است که گول دنیا را بخورد و بدبخت کسی است که مفتون آن شود.

مردم ! دنیا شما را گول نزند که هرکس بدو تکیه کند ناامیدش سازد و هرکس بر وی طمع کند به یاس و ناامیدی اش کشاند و شما اینک به امری هم پیمان شده اید که خشم خدا را برانگیخته و به سبب آن، خدا از شما اعراض کرده و غضبش را بر شما فرستاده است چه نیکوست خدای ما و چه بد بندگانی هستید شماها که به فرمان خدا گردن نهاده و به پیامبرش ایمان آوردید و سپس برای کشتن اهل بیت و فرزندانش هجوم کردید، شیطان بر شما مسلط شده و خدای بزرگ را از یاد شما برده است ننگ بر شما و ننگ بر ایده و هدف شما. ما برای خدا خلق شده ایم و برگشتمان به سوی اوست. (سپس فرمود): اینان پس از ایمان، به کفر گراییده اند، این قوم ستمگر از رحمت خدا دور باد.

گفتار حسین بن علی(ع) که بدینجا رسید، سکوت کامل بر سپاه کوفه حکمفرما بود و هیچ عکس العمل و پاسخی از طرف آنان مشاهده نمی شود که امام چند تن از افراد سرشناس کوفه را که از آن حضرت دعوت کرده و در میان لشکر عمر بن سعد حضور داشتند، خطاب کرد و چنین فرمود: ˈای شبث بن ربعی و ای حجار بن ابجر و ای قیس بن اشعث و ای یزید بن حارث! آیا شما برای من نامه ننوشتید که میوه هایمان رسیده و درختانمان سرسبز و خرم است و در انتظار تو دقیقه شماری می کنیم، در کوفه لشکریانی مجهز و آماده در اختیار تو است.ˈ

این افراد در مقابل گفتار امام پاسخی نداشتند جز انکار و گفتند ما چنین نامه ای به تو ننوشته ایم.

در اینجا قیس بن اشعث با صدای بلند گفت: یا حسین! چرا با پسرعمویت بیعت نمی کنی(تا راحت شوی)؟ که در این صورت با تو به دلخواهت رفتار خواهند کرد و کوچکترین ناراحتی متوجه تو نخواهد شد.

امام در پاسخ فرمود: ˈنه به خدا سوگند! نه دست ذلت در دست آنان می گذارم و نه مانند بردگان از صحنه جنگ و از برابر دشمن فرار می کنم.ˈ

سپس آیه ای را که گفتار حضرت موسی(ع) را در مقابل عناد و لجاجت فرعونیان نقل می کند، قرائت فرمود: ˈمن به پروردگار خویش و پروردگار شما پناه می برم که گفتار مرا دور می افکنید. پناه می برم به پروردگار خویش و پروردگار شما از هر شخص متکبری که ایمان به روز جزا ندارد.ˈ



** دومین سخنرانی امام حسین(ع) در روز عاشورا

خوارزمی می گوید، دومین سخنرانی امام(ع) در روز عاشورا و در سرزمین کربلا بدین صورت بود: پس از آنکه هر دو سپاه کاملا آماده شدند و پرچم های عمر بن سعد برافراشته شد و صدای طبل و شیپورشان طنین افکند و سپاه دشمن از هر طرف دور خیمه های حسین بن علی(ع) را فرا گرفته و مانند حلقه انگشتری در میان خویش گرفتند، حسین بن علی(ع) از میان لشکر خویش بیرون آمد و در برابر صفوف دشمن قرار گرفت و از آنان خواست تا سکوت کنند و به سخنان وی گوش فرا دهند، ولی آنها همچنان سروصدا و هلهله می کردند که امام حسین(ع) با این جملات به آرامش و سکوتشان دعوت کرد: ˈوای بر شما! چرا گوش فرا نمی دهید تا گفتارم را - که شما را به رشد و سعادت فرامی خوانم - بشنوید هرکس از من پیروی کند خوشبخت و سعادتمند است و هرکس عصیان و مخالفت ورزد از هلاک شدگان است و همه شما عصیان و سرکشی کرده و با دستور من مخالفت می کنید که به گفتارم گوش فرا نمی دهید. آری، در اثر هدایای حرامی که به دست شما رسیده و بر اثر غذاهای حرام و لقمه های غیر مشروعی که شکم های شما از آن انباشته شده، خدا این چنین بر دل های شما مهر زده است، وای بر شما! آیا ساکت نمی شوید؟ˈ

چون سخن امام حسین(ع) بدینجا رسید لشکریان عمر بن سعد همدیگر را ملامت کردند که چرا سکوت نمی کنند و همدیگر را وادار به استماع سخنان آن حضرت کردند.

چون سکوت بر صفوف دشمن حاکم شد امام(ع) در ادامه سخنان خود چنین فرمود: ˈای مردم! ننگ و ذلت و حزن و حسرت بر شما باد که با اشتیاق فراوان ما را به یاری خود خواندید و آنگاه که به فریاد شما جواب مثبت داده و به سرعت به سوی شما شتافتیم، شمشیرهایی را که از خود ما بود، علیه ما به کار گرفتید و آتش فتنه ای را که دشمن مشترک برافروخته بود، علیه ما شعله ور ساختید، به حمایت و پشتیبانی دشمنانتان و علیه پیشوایانتان بپا خاستید، بدون اینکه این دشمنان قدم عدل و دادی به نفع شما بردارند و یا امید خیری در آنان داشته باشید مگر طعمه حرامی از دنیا که به شما رسانیده اند و مختصر عیش و زندگی ذلت باری که چشم طمع به آن دوخته اید.

ˈقدری آرام ! وای بر شما! که روی از ما برتافتید و از یاری ما سرباز زدید بدون اینکه خطایی از ما سرزده باشد و یا رای و عقیده نادرستی از ما مشاهده کنید آنگاه که تیغ ها در غلاف و دل ها آرام و رای ها استوار بود، مانند ملخ از هرطرف به سوی ما روی آوردید و چون پروانه از هرسو فرو ریختید، رویتان سیاه که شما از سرکشان امت و از ته ماندگان احزاب فاسد هستید که قرآن را پشت سر انداخته اید، از دماغ شیطان در افتاده اید، از گروه جنایتکاران و تحریف کنندگان کتاب و خاموش کنندگان سنن هستید که فرزندان پیامبران را می کشید و نسل اوصیا را از بین می برید. شما از لاحق کنندگان زنازادگان به نسب و اذیت کنندگان مومنان و فریادرس پیشوای استهزاگران هستید که قرآن را مورد استهزا و مسخره خویش قرار می دهند.ˈ

آنگاه امام حسین(ع) این اشعار را خواند: اگر ما بر دشمن پیروز شویم در گذشته هم پیروزمند بوده ایم و اگر شکست بخوریم باز هم شکست از آن ما و ترس از شئون ما نیست ولی اینک حوادثی به ما رخ داده و سودی ظاهرا به دیگران رسیده است.

ˈشماتت کنندگان ما را بگو بیدار باشید که آنان نیز مثل ما با شماتت کنندگان مواجه خواهند شد که مرگ هروقت شتر خویش را از کنار دری بلند کرد، در کنار در دیگری خواهد خواباند.ˈ

آنگاه فرمود: ˈآگاه باشید! به خدا سوگند. پس از این جنگ به شما مهلت داده نمی شود که سوار بر مرکب مراد خویش شوید، مگر همان اندازه که سوارکار بر اسب خویش سوار است تا اینکه آسیاب حوادث شما را بچرخاند و مانند محور و مدار سنگ آسیاب مضطربتان گرداند و این، عهد و پیمانی است که پدرم علی(ع) از جدم رسول خدا(ص) بازگو کرده است، پس با همفکران خود دست به هم بدهید و تصمیم باطل خود را پس از آنکه امر بر شما روشن شود، درباره من اجرا کنید و مهلتم ندهید، من بر خدا که پروردگار من و شما است توکل می کنم که اختیار هر جنبنده ای در ید قدرت اوست و خدای من بر صراط مستقیم است.ˈ

سپس آن حضرت دست های خود را به سوی آسمان برداشت و لشکریان عمر بن سعد را این چنین نفرین کرد: خدایا! قطرات باران را از آنان قطع کن و سال های (سختی) مانند سال های یوسف(ع) بر آنان بفرست و غلام ثقفی را بر آنان مسلط گردان تا با کاسه تلخ ذلت، سیرابشان سازد و کسی را در میانشان بدون مجازات نگذارد، در مقابل قتل، به قتلشان برساند و در مقابل ضرب، آنان را بزند و از آنان انتقام من و انتقام خاندان و پیروانم را بگیرد؛ زیرا اینان ما را تکذیب کردند و در مقابل دشمن، دست از یاری ما برداشتند و تویی پروردگار ما، به تو توکل کرده ایم و برگشت ما به سوی تو است.ˈ

ایرنا

دوشنبه 6/9/1391 - 17:59
اهل بیت

پس از آنکه امام حسین(ع) شب عاشورا را مهلت گرفت، تمام این شب را به نماز تهجد، نیایش و مناجات، قرائت قرآن و گفتگو با اصحاب و اهل بیت خود گذرانید.

هنگامی که بامداد روز عاشورا دمید و نماز صبح را به جماعت برگزار کردند، از صبح این روز تا شامگاه حوادث مهمی در سرزمین کربلا روی داد که در تاریخ اسلام و تاریخ بشریت، ماندنی و جاودانه شده است.

در این روز، دو سپاه در برابر یکدیگر قرار گرفتند که فاصله میان آنان گرچه از نظر فیزیکی بسیار نزدیک، ولیکن از نظر روحی و معنوی تفاوت بسیار بود، فاصله ای بین ابتدا و انتهای آفرینش، تفاوتی بین تمام جهل و کفر و نفاق و تمام ایمان و تقوا.

به همین جهت امام حسین(ع) درباره اصحاب خویش در شب عاشورا فرمود: همانا من اصحابی باوفاتر و بهتر از اصحاب خود نمی دانم و اهل بیتی از اهل بیت خود نیکوتر ندانم. خداوند شما را جزای خیر دهد.

در روز عاشورا امام حسین(ع) لشکریانش را به این شرح تنظیم کرد: زهیر بن قین به فرماندهی بخش میمنه، حبیب بن مظاهر به فرماندهی بخش میسره و پرچم سپاه را به دست برادرش عباس سپرد. تعداد یاران امام حسین(ع) در بامداد عاشورا، 32 نفر سواره و 40 تن پیاده بودند.

و به روایتی تعداد پیادگان 82 تن بود و به روایت دیگر از امام محمد باقر(ع)، تعداد سوارگان 45 تن و تعداد پیادگان یکصد نفر بوده اند.

اما سپاه عمر بن سعد که تعدادشان حداقل شش هزار نفر بود، در میمنه، عمرو بن حجاج زبیدی و در میسره، شمرابن ذی الجوشن و بر سوارگان، عروة بن قیس و بر رجاله و ریش سفیدان، شبث ابن ربعی قرار داشتند و پرچم سپاه به دست ˈدریدˈ غلام عمرابن سعد بود.

امام حسین(ع) پیش از شعله ور شدن جنگ، بر مرکبی سوار شد و در مقابل سپاه دشمن قرار گرفت و برای آنان خطبه بلیغی ایراد کرد و آنان را از اقدام به جنگ و خونریزی و متابعت باطل برحذر داشت.

گرچه سخنان پندآمیز امام حسین(ع) در قلوب سیاه اکثریت سپاه دشمن، تاثیر مثبتی برجای نگذاشت، ولیکن تعداد اندکی را از خواب غفلت بیدار کرد و آنان را از کرده خویش پشیمان ساخت.

معروف ترین شخصیتی که در روز عاشورا، سپاه دشمن را رها کرد و به سپاه نور پیوست، ˈحر بن یزید ریاحیˈ بود که به اتفاق پسر و برادر خویش، پس از پیوستن به امام حسین(ع) با دشمنانش به نبرد برخاستند.

پس از خطبه امام حسین(ع)، جنگ گروهی بین دو سپاه با تیرانداختن عمرابن سعد به سوی خیمه های امام حسین(ع) آغاز شد و ساعتی به طول انجامید و شهامت و دلیری یک سپاه کمتر از صد تن در مقابل یک سپاه سی هزار نفری، تماشایی و غیرقابل توصیف بود.

پس از فروکش کردن حمله گروهی، نبرد انفرادی آغاز شد که بی تردید برتری سپاهیان امام که با کمال ایمان و یقین می جنگیدند بر سپاهیان عمر بن سعد که در کمال شک و تردید، مجبور به جنگ شده بودند، هویدا بود. در این مرحله یاران امام حسین(ع) با اجازه آن حضرت، از یکدیگر سبقت می گرفته و پس از جنگ با دشمن به شهادت می رسیدند.

به هنگام ظهر، امام حسین(ع) با اندک یار باقی مانده خویش، به نماز ایستاد و دشمن (که از نماز، همیشه وحشت داشته و دارد) آن حضرت را از دور تیرباران کردند.

پس از نماز، باقی یاران امام حسین(ع) یکی پس از دیگری به میدان رفته و به درجه شهادت نایل آمدند. معروف ترین اصحاب و یاران حضرت که شربت شهادت نوشیدند عبارتند از: حضرت عباس ابن علی قاسم ابن حسن، عبدالله ابن مسلم، عبدالله ابن حسن، ابوبکر ابن حسن، شوذب و عابس ابن ابی شبیب، حنظله ابن اسعد، نافع ابن هلال، زهیر ابن قین، ابوثمامه صیداوی، مسلم ابن عوسجه، علی ابن مظاهر، حبیب ابن مظاهر، بریر ابن خضیر، وهب ابن عبدالله و حر ابن یزید ریاحی.

عصر عاشورا پس از شهادت همه یاران و اصحاب امام حسین(ع)، آن حضرت لباس رزم به تن پوشید و عازم جهاد شد.

ابتدا لشکریان عمر ابن سعد را برای چندمین بار، پند و موعظه کرد و آنان را به جدا شدن از صفوف جنگ طلبان و خون آشامان عبیدالله ابن زیاد دعوت کرد.

پس از آن، با آنان به نبرد برخاست و تعداد زیادی را به خاک هلاکت رسانید.

سرانجام پلیدان کربلا، آن حضرت را محاصره کرده و به طرز فجیعی او را به شهادت رساندند. گرچه تعدادی از منافقان در شهادت آن حضرت مشارکت داشتند ولیکن شمرابن ذی الجوشن، سر آن حضرت را از بدن جدا کرد.

پس از شهادت امام حسین(ع) خیمه های اهل بیت را غارت کردند و فرومایگان از برداشتن هیچ چیزی دریغ نکردند. حتی پوست گوسفندی را که امام زین العابدین(ع) در شدت تب و بیماری روی آن، خوابیده بود، به غارت بردند.

پس از غارت خیمه ها، به دستور عمرابن سعد، خیمه ها را آتش زدند و زنان و کودکان امام حسین(ع) و بازماندگان شهدا به بیابان ها پراکنده شدند.

در این روز بازماندگان اهل بیت(ع) را برای اسارت آماده کردند و عمرابن سعد پس از شهادت امام حسین(ع)، سر آن حضرت را به ˈخولیˈ سپرد تا به تعجیل به نزد عبیدالله ابن زیاد در کوفه برساند.

سرهای سایر شهدا را نیز از بدن جدا کردند و آنها را بین سران قبایل تقسیم کرده و به سرپرستی شمر به کوفه فرستادند تا در نزد عبیدالله، تقرب جویند.

ایرنا

دوشنبه 6/9/1391 - 17:58
اهل بیت

خبرگزاری فارس:هنگامی که حضرت از خواب برخاست، فرمود: «خواهر جان! جدم رسول خدا (ص)‌، پدرم علی، مادرم فاطمه و برادرم حسن را در خواب دیدم که همگی به من می‌گفتند: «حسین جان! فردا نزد ما خواهی بود.»

خبرگزاری فارس: رؤیای صادقه سیدالشهداء(ع) در شب عاشورا

به گزارش خبرنگار «تکیه خبر» خبرگزاری فارس، یکی از مواردی که اطلاعات درست و صحیحی را از زندگانی و نحوه شهادت امام حسین علیه‌السلام در اختیار ما قرار می‌دهد دسترسی به منابع مطمئن و متقن است. کتاب مقتل «لهوف» سید بن طاووس از جمله آثار مکتوب مستندی است که وقایع و جریاناتی را که شهادت حسین بن علی علیه‌السلام و هفتاد و دو تن از یارای باوفای ایشان رقم زد را به طور واقعی و به دور از هر گونه تحریف و خرافاتی بیان کرده است.

از این رو همزمان با فرارسیدن ایام شهادت حضرت ابا عبدالله الحسین علیه‌السلام، بر آن شدیم تا با ذکر مطالبی از کتاب «لهوف» سید بن طاووس را برای عاشقان و علاقه‌مندان حسینی بازگو کنیم. بخش دیگری از این نوشتار در ادامه می‌آید:

* فروختن آخرت به دنیا

روای گفت: ابن‌زیاد لشکریان خویش را برای جنگ با امام حسین (ع) آماده می‌نمود و آنان نیز اطاعت امر می‌کردند، او سربازان خویش را به چنین کار پستی وادار نمود و آنان نیز فرمانبرداری کردند.

ابن‌زیاد آخرت ابن سعد را به دنیایش فروخت و او را سرسپرده بنی‌امیه کرد، او نیز قبول نموده و همراه با یک لشکر چهار هزار نفری برای جنگ با امام حسین (ع) خارج شد، در طی این مدت ابن زیاد پیوسته برای او سربازانی می‌فرستاد تا آن که شماره سربازان در روز ششم ماه محرم به بیست هزار نفر رسید.

* آیا مرا می‌شناسید؟

(سپاه ابن سعد) کار را آنچنان بر امام حسین (ع) و یارانش سخت گرفتند که تشنگی به شدت برایشان فشار می‌آورد، امام حسین (ع) برخاست، بر شمشیر خویش تکیه داده، با صدای بلند (خطاب به لشکر ابن سعد) فرمود: «شما را به خدا سوگند می‌دهم، آیا مرا می‌شناسید؟»

لشکریان ابن سعد گفتند: آری، تو پسر پیامبر و نوه او هستی!

امام (ع) فرمودند:‌ «شما را به خدا سوگند می‌دهم، آیا می‌دانید که جدّ من پیامبر خدا (ص) است؟»

گفتند: آری! به خدا سوگند (می‌دانیم)

امام (ع) فرمودند: «شما را به خدا سوگند می‌‌دهم،‌ آیا می‌دانید پدر من علی بن ابی‌طالب است؟»

آنها گفتند: آری، به خدا سوگند (می‌دانیم)

امام (ع) فرمودند: «شما را به خدا سوگند می‌دهم، آیا می‌دانید که فاطمه زهرا دختر محمد مصطفی، مادر من است؟»

لشکریان ابن سعد گفتند: آری، به خدا سوگند (می‌دانیم)

امام حسین (ع) فرمودند: «شما را به خدا سوگند می‌دهم، آیا می‌دانید که بزرگ همه شهدا و سید شهیدان حمزه، عموی من است؟»

آنها گفتند: آری، به خدا سوگند (می‌دانیم)

امام (ع) فرمودند: «شما را به خدا سوگند می‌دهم، آیا می‌دانید جعفر طیار که خداوند در عوض دو دست او که در جهاد جدا شد دو بال به او عطا کرد که در بهشت پرواز کند، عموی من است؟»

آنها گفتند: آری، به خدا سوگند (می‌دانیم).

امام (ع) فرمودند: «شما را به خدا قسم می‌دهم، آیا می‌دانید که این شمشیر، شمشیر رسول خدا (ص) است که من بر کمر بسته‌ام؟»

لشکریان پاسخ دادند: آری، به خدا قسم می‌دانیم!

امام (ع) فرمودند: «شما را به خدا سوگند می‌دهم، آیا می‌دانید که این عمامه رسول خدا (ص) است که بر سر نهاده‌ام؟»

لشکریان ابن سعد (در کمال وقاحت و بی‌شرمی) گفتند:‌ آری! به خدا سوگند می‌دانیم.

امام حسین (ع) فرمودند: «شما را به خدا سوگند می‌دهم، آیا می‌دانید که نخستین مسلمان و دانشمندترین مردم و بردبارترین خلق و ولی هر مرد و زن مؤمن علی (ع) بود؟»

آنها گفتند: آری! به خدا سوگند می‌دانیم.

امام (ع) فرمودند: «پس چرا ریختن خون مرا حلال می‌دانید؟ با این که پدر من (صاحب کوثر است) کسانی را از حوض کوثر دور می‌کند و آنها را همانند شتری که از آب برانند، از کنار حوض خواهد راند و رأیت حمد در روز قیامت به دست او است؟»

آنها گفتند: ما تمامی این سخنانی را که تو بیان نمودی می‌دانیم اما با این وجود این، تو را رها نخواهیم کرد تا آن که تشنه جان بسپاری!

* برخاستن صدای شیون از اهل حرم

حضرت سیدالشهداء (ع) این سخنان را می‌فرمود که صدای شیون و ناله دختران و خواهر زینب (ع) برخاست، آنها سیلی بر صورت خویش می‌زدند و با صدای بلند می‌گریستند، امام برادر خود عباس (ع) را به همراه علی‌اکبر (ع) فرزندانش، به سوی زنان روانه کرد و فرمود: «زنان را ساکت کنید، زیرا به جان خودم سوگند آنها مصائب و گریه‌های فراوانی در پیش‌روی خواهند داشت.»

* جنگ را به تأخیر میانداز!

راوی گفت: نامه‌ای از ابن‌زیاد به دست عمر بن سعد رسید که در آن نامه دستور داده بود: هر چه زودتر جنگ را شروع کن و این امر را به تأخیر میانداز!

هنگامی که لشکریان ابن سعد از متن نامه خبردار شدند، شروع به پیشروی به سوی خیام حسینی نمودند.

* امان‌نامه شمر

«شمر بن ذی‌الجوشن» - که خداوند او را لعنت کند- نزدیک خیام امام حسین (ع) آمده و فریاد زد: کجایند پسران خواهر من: عبدالله و جعفر و عباس و عثمان؟

امام حسین (ع) فرمودند: «جوابش را بگویید، هرچند که او شخصی است فاسق؛ زیرا او یکی از دایی‌های شماست.»

آنها گفتند: «با ما چه کار داری؟»

شمر گفت: خواهرزاده‌های من! شما در امان هستید و خود را برای برادرتان حسین (ع) به کشتن ندهید و از امیر مؤمنان یزید اطاعت کنید!

* نفرین خدا بر تو و امان تو

راوی گفت: حضرت عباس (ع) فرزند امام علی (ع) فریاد زد: «دستانت بریده باد! لعنت خدا بر تو و بر امان تو! ای دشمن خدا! آیا تو به ما می‌گویی که دست از یاری سید و سرورمان، حسین پسر فاطمه (ع) برداریم و مطیع و فرمانبر ملعونان و ملعون‌زادگان شویم؟!»

* بازگشت خشمگینانه

راوی گفت: هنگامی که شمر ملعون پاسخ (کوبنده) حضرت عباس (ع) را شنید، با خشم به سوی لشکرگاه خود بازگشت.

* طلب‌مهلت

راوی گفت: امام حسین (ع) هنگامی که شتاب لشکر ابن سعد را برای شروع جنگ دید و فهمید که رفتار و گفتار موعظه‌آمیز او اثری (در این قوم شقی) ندارد، به برادرش حضرت عباس (ع) فرمود: «برادر جان! اگر می‌توانی امروز را از ایشان مهلت‌ بگیر و آنها را از جنگ منصرف نما، باشد که امشب را نیز در حضور پروردگارمان به نماز بایستیم؛ زیرا خداوند می‌داند که من نماز خواندن و تلاوت قرآن را دوست دارم.»

* موافقت با تقاضای مهلت

راوی گفت: حضرت عباس (ع) از لشکر ابن سعد درخواست تأخیر جنگ را نمود، ابن سعد سکوت کرد، در این حال «عمرو بن حجاج زبیدی» گفت: به خدا سوگند، اگر قوم تُرک و دیلم هم این درخواست را از ما می‌کردند می‌بایست می‌پذیرفتیم تا چه رسد به این که این‌ها فرزندان پیامبرند!

* رؤیای صادقه حسین (ع)

راوی گفت: امام حسین (ع) بر زمین نشسته بود و در این حال خواب اندکی حضرت را ربود، هنگامی که از خواب برخاست، فرمود: «خواهر جان، هم‌اینک جدّم رسول خدا (ص)‌، پدرم علی (ع)، مادرم فاطمه زهرا (ع) و برادرم امام حسن (ع) را در خواب دیدم که آنها همگی‌شان به من می‌گفتند: «حسین جان! به زودی (طبق روایتی دیگر: فردا) نزد ما خواهی بود.»

* خواهرم! آرام باش

راوی گفت: هنگامی که حضرت زینب (ع) این سخن را شنید، بر صورت خود سیلی زد و با صدای بلند شروع به گریستن نمود، امام حسین (ع) به او فرمود: «خواهرم! آرامش خود را حفظ کن و کاری مکن که دشمن زبان به طعن و ملامت ما بگشاید.»

دوشنبه 6/9/1391 - 17:44
شعر و قطعات ادبی

خبرگزاری فارس: حمید رضا برقعی شعری برای روز نهم محرم و در وصف حضرت عباس(ع) سروده است و آن را برای خبرگزاری فارس خوانده است.

خبرگزاری فارس: مشک برداشت که سیراب کند دریا را+ صوت

به گزارش خبرنگار فارس، حمید رضا برقعی شعری برای روز نهم محرم و در وصف حضرت عباس(ع) سروده است. این شعر به همراه فایل صوتی شعرخوانی برقعی به شرح زیر است:

 

مشک برداشت که سیراب کند دریا را

رفت تا تشنگی‌اش آب کند دریا را

 

آب روشن شد و عکس قمر افتاد درآب

ماه می‌خواست که مهتاب کند دریا را

شعر خوانی حمیدرضا برقعی برای حضرت عباس(ع)

 

کوفه شد، علقمه شق القمری دیگر دید

ماه افتاد که محراب کند دریا را

 

تا خجالت بکشد،سرخ شود چهره آب

زخم می‌خورد که خوناب کند دریا را

 

ناگهان موج برآمد که رسید اقیانوس

تا در آغوش خودش خواب کند دریا را

 

آب مهریه گل بود و الا خورشید

در توان داشت که مرداب کند دریا را

 

روی دست تو ندیده است کسی دریا دل

چون خدا خواست که نایاب کند دریا را

شنبه 4/9/1391 - 0:28
شهدا و دفاع مقدس

خبرگزاری فارس: امام عرض کرد: خدایا! بر این گروه ستمگر گواه باش که اینک جوانى به مبارزه با آنان مى‌‏رود که از نظر صورت و سیرت و گفتار، شبیه‏‌ترین مردم به رسول تو، حضرت محمّد صلى الله علیه و آله است.

خبرگزاری فارس: چگونگی شهادت علی‌اکبر(ع) + متن روضه شهید مطهری

به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، روز هشتم محرم، عزاداران و مداحان اهل بیت(ع) علاوه بر مصیبت‌های گوناگون کربلا، از حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام یاد می‌کنند و برای آن جوان شهید، نوحه می‌خوانند. در این یادداشت، کیفیت شهادت ایشان بیان می‌شود.

حضرت على بن الحسین علیه‌‌السلام (على اکبر) اولین فرد از بنى هاشم بود که آماده نبرد شد.

او زیباترین و خوشخوترین مردم بود. سنّ شریف آن حضرت را در هنگام شهادت 19 سال یا 18 سال و به روایتى 25 سال نوشته‌‏‌اند.

علی اکبر، اوّلین شهید از آل ابى طالب است که روز عاشورا نزد پدر گرامى‌‌‏اش آمد و اذن میدان طلبید. امام علیه‌السلام بى درنگ به او اجازه فرمود و در همان حال ناامید از حیات او، به قامت رعنایش نگریست و باران اشک از دیدگانش فرو ریخت.

هنگامى که امام علیه‌السلام به چهره نورانى فرزندش «على اکبر» نگریست، سر به سوى آسمان برداشت و عرض کرد:

«اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلى‏ هؤُلاءِ الْقَوْمِ، فَقَدْ بَرَزَ إِلَیْهِمْ غُلامٌ اشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلْقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِکَ مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و آله، کُنَّا إِذَا اشْتَقْنا إِلى‏ نَبِیِّکَ نَظَرْنا إِلى‏ وَجْهِهِ، اللَّهُمَّ امْنَعْهُمْ بَرَکاتِ الْأَرْضِ، وَ فَرِّقْهُمْ تَفْریقاً، وَ مَزِّقْهُمْ تَمْزیقاً، وَ اجْعَلْهُمْ طَرائِقَ قِدَداً، وَ لا تُرْضِ الْوُلاةَ عَنْهُمْ أَبَداً، فَإِنَّهُمْ دَعَوُونا لِیَنْصُرُونا ثُمَّ عَدَوا عَلَیْنا یُقاتِلُونَنا».

خدایا! بر این گروه ستمگر گواه باش که اینک جوانى به مبارزه با آنان مى‌‏رود که از نظر صورت و سیرت و گفتار، شبیه‏‌ترین مردم به رسول تو، حضرت محمّد صلى الله علیه و آله است. ما هر زمان که مشتاق دیدار پیامبرت مى‏‌شدیم، به چهره او مى‏‌نگریستیم. خدایا! برکات زمین را از آنان دریغ‌‏دار، و اجتماع آنان را پراکنده و متلاشى ساز و آنان را گروه‌‏هاى مختلف و متفاوتى قرار ده، و والیان آنها را هیچگاه از آنان راضى مگردان! که اینان ما را دعوت کردند تا به یارى ما برخیزند ولى اینک ستمکارانه به جنگ با ما برخاستند».

پس امام علیه‌السلام رو به عمر بن سعد کرده، فریاد زد:

«مالَکَ؟ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَکَ! وَ لا بارَکَ اللَّهُ لَکَ فِی أَمْرِکَ، وَ سَلَّطَ عَلَیْکَ مَنْ یَذْبَحُکَ بَعْدی عَلى‏ فِراشِکَ، کَما قَطَعْتَ رَحِمی وَ لَمْ تَحْفَظْ قَرابَتی مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه و آله»

خدا نسل تو را ریشه کن کند و به هیچ کارت برکت ندهد و بر تو کسى را چیره سازد که سرت را بعد از من در بستر از تن جدا سازد، همان گونه که تو رشته رحم مرا قطع کردى، و پیوند مرا با رسول خدا نادیده گرفتى!».

آنگاه امام با صداى رسا این آیه را تلاوت کرد: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى‏ آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ ذُرِّیَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»؛ خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برترى داد، آنها فرزندان (و دودمانى) بودند که (از نظر پاکى و تقوى و فضیلت) بعضى از بعضى دیگر گرفته شده بودند و خداوند شنوا و داناست.

در این هنگام على اکبر بر سپاه اموى حمله کرد در حالى که این رجز را مى‏‌خواند:

أنَا عَلىُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِىٍّ / نَحْنُ وَ بَیْتِ اللَّهِ اوْلى‏ بِالنَّبِىِ‏

وَاللَّهِ لَایَحْکُمُ فِینَا ابْنُ الدَّعِىِّ / أَطْعَنُکُمْ بِالرُّمْحِ حَتّى‏ یَنْثَنی‏

أَضْرِبُکُمْ بِالسَّیْفِ أَحْمی عَنْ أبی / ضَرْبَ غُلامٍ هاشِمِىٍّ عَلَویّ‏

منم على، پسر حسین فرزند على، به خانه خدا سوگند! ما به رسول خدا از همه کسى سزاوارتریم.

به خدا سوگند! پسر زیاد را نمى‌‏رسد که درباره ما حکم کند. آنقدر با نیزه بر شما بزنم تا کج شود، در حمایت از پدرم، با شمشیر بر شما ضربت فرود آورم ضربتى چون ضربت جوان هاشمى علوى.

پس از آن بر سپاه دشمن تاخت و بسیارى از آنان را به هلاکت رساند به گونه‏‌اى که دشمن از کثرت کشته‌‏شدگان به فغان آمد.

با آن که تشنگى بر آن حضرت چیره شده بود یکصد و بیست نفر را به خاک افکند، و در حالى که زخم‌‏هاى زیادى برداشته بود، نزد پدر آمد و عرض کرد: «یا أبَهْ! ألْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنی، وَ ثِقْلُ الْحَدیدِ أَجْهَدَنی، فَهَلْ إِلى‏ شَرْبَةٍ مِنْ ماءٍ سَبِیلٌ أَتَقَوّى‏ بِها عَلَى الْأَعْداءِ»

پدر جان! تشنگى مرا از پاى درآورد و سنگینى سلاح ناتوانم ساخت. آیا جرعه آبى هست که بتوانم بنوشم و به جنگ ادامه دهم؟!

امام علیه‌السلام فرمود: «یا بُنَىَّ یَعِزُّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ عَلى‏ عَلِىٍّ وَ عَلى‏ أَبیکَ، أَنْ تَدْعُوهُمْ فَلا یُجیبُونَکَ، وَ تَسْتَغیثَ بِهِمْ فَلا یُغیثُونَکَ، یا بُنَىَّ هاتِ لِسانَکَ»

پسر جان! چقدر بر حضرت محمّد و على و پدرت، ناگوار است که آنان را بخوانى ولى پاسخى به تو ندهند و از آنان یارى بطلبى ولى یاریت نکنند. اى فرزندم! زبان خود را نزدیک آر!

آنگاه ‏امام علیه‌السلام زبان على‏اکبر را در دهان گرفت و مکید و انگشتر خود را به او داد و فرمود: «خُذْ هذَا الْخاتَمَ فی فیکَ وَ ارْجِعْ إِلى‏ قِتالِ عَدُوِّکَ، فَإِنّی أَرْجُو أَنَّکَ لا تُمْسی حَتّى‏ یَسْقِیَکَ جَدُّکَ بِکَأْسِهِ الْأَوْفى‏ شَرْبَةً لا تَظْمَأُ بَعْدَها أَبَداً»

این انگشتر را در دهانت بگذار و به نبرد با دشمن بازگرد امیدوارم که هنوز به شب نرسیده جدّت رسول خدا با جامى سرشار از شربت بهشتى تو را سیراب سازد، به گونه‏‌اى که پس از آن هرگز تشنه نگردى! (اعیان الشیعه، ج 1 ص 607 ؛ فتوح ابن اعثم، ج 5 ص 207 ؛ بحارالانوار، ج 45 ص 42)

على اکبر علیه‌السلام به میدان بازگشت و همانند پدر و جدش على مرتضى علیه‌السلام در هنگام نبرد بر یمین و یسار لشکر کوفه حمله مى‏‌نمود و به هر سو رو مى‏‌کرد جمعیت انبوهى از او مى‏‌گریختند یا به خاک مى‌‏افتادند.

«مُرّة بن مُنقِد» ناجوانمردانه با نیزه‏‌اش از پشت بر او حمله کرد که على اکبر از روى زین اسب افتاد و مرّة با شمشیر بر فرق آن حضرت زد و سرش را شکافت.

دشمن خونخوار و سنگدل و وحشى اطرافش را گرفتند و با شمشیرها بدن پاکش را قطعه قطعه نمودند.

در آخرین دقائق، على اکبر علیه‌السلام صدا زد: «یا أَبَتاهُ السَّلامُ عَلَیْکَ هذا جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ قَدْ سَقانِی بِکَأْسِهِ الْأَوْفى‏ وَیُقْرِئُکَ السَّلامَ وَ یَقُولُ: عَجِّلْ الْقُدُومَ إِلَیْنا فَإِنَّ لَکَ کَأساً مَذْخُورَةً» سلام بر تو یا أبتاه (خداحافظ پدرجان)، این جدم رسول خداست که مرا سیراب کرد و بر تو سلام مى‏‌رساند و مى‏‌گوید در آمدنت به نزد ما شتاب کن، که براى تو جامى از شراب بهشتى ذخیره نموده‏‌‌ام. آنگاه فریادى زد و به شهادت رسید. (مقاتل الطالبین، ص 52 ؛ بحارالانوار، ج 45 ص 44)

امام علیه‌السلام با شنیدن صداى على اکبر علیه‌السلام چون بازشکارى خود را کنار پیکر غرقه به خون فرزندش رساند.

بنا به نقل سید بن طاووس: «فَجاءَ الْحُسَیْنُ علیه‌السلام حَتَّى وَقَفَ عَلَیْهِ، وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلى خَدِّهِ» امام علیه‌السلام بر بالین على اکبر حاضر شد و صورت به صورت فرزندش نهاد. (لهوف، ص 167)

وضعیّت دلخراشى بود، چنان آن صحنه امام علیه‌السلام را متأثر ساخت که آن قوم را نفرین کرد: «قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوکَ» خداوند بکشد قومى که تو را شهید کرد.

در آن حال امام علیه‌السلام سخت منقلب شد به گونه‌‏اى که صداى گریه آن حضرت بلند شد در حالى که کسى تا آن زمان صداى گریه او را نشنیده بود.

آنگاه فرمود: «عَلَى الدُّنْیا بَعْدَکَ الْعَفا» پس از تو، افّ بر این دنیا باد. (ارشاد مفید، ص 459)

در زیارتى که با سند صحیح از امام صادق علیه‌السلام نقل شده است درباره شدت این مصیبت مى‌‏خوانیم: «وَلاتَسْکُنُ عَلَیْکَ مِنْ أَبیکَ زَفَرَةٌ» سوز و گداز پدرت بر داغ تو هرگز تسلّى نیافت. (کمال الزیارات، باب 79)

طبرى مى‌‏نویسد: «حمید بن مسلم» مى‏‌گوید: در همین حال دیدم زنى سراسیمه از خیمه‏ها خارج شد و فریاد مى‏‌کشید: «واحَبِیباه، یَابْنَ أُخَیَّاه» او به سرعت به طرف قتلگاه على اکبر مى‌‏آمد، پرسیدم، او کیست: گفتند: زینب دختر على بن ابى‏طالب علیه‌السلام است.

آمد و خود را روى پیکر على اکبر انداخت، امام علیه‌السلام دستش را گرفت و به سوى خیمه‏ها برگرداند.

آنگاه به جوانان بنى‏هاشم خطاب کرد و فرمود: «یا فُتْیانَ بَنِی هاشِمٍ إحْمِلُوا أَخاکُمْ إلى‏ الْفُسْطاطِ» اى جوانان بنى‏هاشم، برادرتان را به خیمه‏‌ها ببرید. (عاشورا ریشه‏ها، انگیزه‏ها، رویدادها، پیامدها، ص 477)

روضه علی‌اکبر(ع) از زبان استاد شید مرتضی مطهری

نوشته‏‌‌اند تا اصحاب زنده بودند، تا یک نفرشان هم زنده بود، خود آنها اجازه ندادند یک نفر از اهل بیت پیغمبر، از خاندان امام حسین، از فرزندان، برادرزادگان، برادران، عموزادگان به میدان برود.

مى‏‌گفتند آقا اجازه بدهید ما وظیفه‏‌مان را انجام بدهیم، وقتى ما کشته شدیم خودتان مى‏دانید.

اهل بیت پیغمبر منتظر بودند که نوبت آنها برسد. آخرین فرد از اصحاب اباعبداللَّه که شهید شد، یک‌مرتبه ولوله‏اى در میان جوانان خاندان پیغمبر افتاد.

همه از جا حرکت کردند. نوشته‏اند: «فَجَعَلَ یودَعُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً» شروع کردند با یکدیگر وداع کردن و خداحافظى کردن، دست به گردن یکدیگر انداختن، صورت یکدیگر را بوسیدن.

از جوانان اهل بیت پیغمبر، اول کسى که موفق شد از اباعبداللَّه کسب اجازه کند، فرزند جوان و رشیدش على اکبر بود که خود اباعبداللَّه درباره‌‏اش شهادت داده است که از نظر اندام و شمایل، اخلاق، منطق و سخن گفتن، شبیه ترین فرد به پیغمبر بوده است.

سخن که مى‌‏گفت گویى پیغمبر است که سخن مى‏‌گوید. آنقدر شبیه بود که خود اباعبداللَّه فرمود: خدایا خودت مى‏‌دانى که وقتى ما مشتاق دیدار پیغمبر مى‏‌شدیم، به این جوان نگاه مى‌‏کردیم. آیینه تمام نماى پیغمبر بود. این جوان آمد خدمت پدر، گفت:

پدرجان! به من اجازه جهاد بده. درباره بسیارى از اصحاب، مخصوصاً جوانان، روایت شده که وقتى براى اجازه گرفتن نزد حضرت مى‏‌آمدند، حضرت به نحوى تعلّل مى‌‏کرد (مثل داستان قاسم که مکرر شنیده‌‏اید) ولى وقتى که على اکبر مى‏‌آید و اجازه میدان مى‏‌خواهد، حضرت فقط سرشان را پایین مى‏‌اندازند. جوان روانه میدان شد.

نوشته‌‏اند اباعبداللَّه چشمهایش حالت نیم خفته به خود گرفته بود: «ثُمَّ نَظَرَ الَیْهِ نَظَرَ ائِسٍ» به او نظر کرد مانند نظر شخص ناامیدى که به جوان خودش نگاه مى‏‌کند.

ناامیدانه نگاهى به جوانش کرد، چند قدمى هم پشت سر او رفت. اینجا بود که گفت: خدایا! خودت گواه باش که جوانى به جنگ اینها مى‌‏رود که از همه مردم به پیغمبر تو شبیه‏‌تر است. جمله‏‌اى هم به عمر سعد گفت، فریاد زد به طورى که عمر سعد فهمید: «یَابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَکَ» خدا نسل تو را قطع کند که نسل مرا از این فرزند قطع کردى.

بعد از همین دعاى اباعبداللَّه، دو سه سال بیشتر طول نکشید که مختار، عمر سعد را کشت. پسر عمر سعد براى شفاعت پدرش در مجلس مختار شرکت کرده بود. سر عمر سعد را آوردند در مجلس مختار در حالى که روى آن پارچه‌‏اى انداخته بودند، و گذاشتند جلوى مختار. حالا پسر او آمده براى شفاعت پدرش. یک وقت به پسر گفتند: آیا سرى را که اینجاست مى‏‌شناسى؟ وقتى آن پارچه را برداشت، دید سر پدرش است. بى اختیار از جا حرکت کرد. مختار گفت: او را به پدرش ملحق کنید.

این‏‌طور بود که على اکبر به میدان رفت. مورخین اجماع دارند که جناب على اکبر با شهامت و از جان گذشتگى بى‌‏نظیرى مبارزه کرد.

بعد از آن که مقدار زیادى مبارزه کرد، آمد خدمت پدر بزرگوارش- که این جزء معماى تاریخ است که مقصود چه بوده و براى چه آمده است؟- گفت: پدرجان «الْعَطَش»! تشنگى دارد مرا مى‏‌کشد، سنگینى این اسلحه مرا خیلى خسته کرده است، اگر جرعه‌‏اى آب به کام من برسد نیرو مى‏‌گیرم و باز حمله مى‏‌کنم.

این سخن جان اباعبداللَّه را آتش مى‏‌زند، مى‏گوید: پسر جان! ببین دهان من از دهان تو خشکتر است، ولى من به تو وعده مى‌‏دهم که از دست جدّت پیغمبر آب خواهى نوشید. این جوان مى‏‌رود به میدان و باز مبارزه مى‌‏کند.

مردى است به نام حمید بن مسلم که به اصطلاح راوى حدیث است، مثل یک خبرنگار در صحراى کربلا بوده است.

البته در جنگ شرکت نداشته ولى اغلب قضایا را او نقل کرده است. مى‏گوید: کنار مردى بودم. وقتى على اکبر حمله مى‌‏‌کرد، همه از جلوى او فرار مى‌‏‌کردند. او ناراحت شد، خودش هم مرد شجاعى بود، گفت: قسم مى‌‏‌خورم اگر این جوان از نزدیک من عبور کند داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت.

من به او گفتم: تو چکار دارى، بگذار بالأخره او را خواهند کشت. گفت: خیر. على اکبر که آمد از نزدیک او بگذرد، این مرد او را غافلگیر کرد و با نیزه محکمى آنچنان به على اکبر زد که دیگر توان از او گرفته شد به طورى که دستهایش را به گردن اسب انداخت، چون خودش نمى‌‏توانست تعادل خود را حفظ کند. در اینجا فریاد کشید: «یا ابَتاه! هذا جَدّى رَسولُ اللَّه»

پدر جان! الآن دارم جدّ خودم را به چشم دل مى‏‌‌بینم و شربت آب مى‌‏‌نوشم. اسب، جناب على اکبر را در میان لشکر دشمن برد، اسبى که در واقع دیگر اسب سوار نداشت. رفت در میان مردم. اینجاست که جمله عجیبى نوشته‏اند: «فَاحْتَمَلَهُ الْفَرَسُ الى‏ عَسْکَرِ الْأعْداءِ فَقَطَّعوهُ بِسُیوفِهِمْ ارْباً ارْباً» و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه‏ (مجموعه‏ آثار استاد شهید مطهرى، ج‏17 ، ص 345)

شنبه 4/9/1391 - 0:26
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته