• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 104
تعداد نظرات : 397
زمان آخرین مطلب : 4168روز قبل
خانواده

چقدر این روزها زود می گذره

عین باد

 اینقدر سرم شلوغه كه گاهی اوقات یه لحظه می ایستم و از خودم می پرسم دارم چیكار می كنم و دوباره مشغول میشم

روزهای كاری وحشتناكی هستند تقریبا 18 ساعت در روز

گاهی اوقات تو خواب هم دارم كار می كنم

حتّی به مادرم هم هنوز سر نزدم

ولی شكر خدا نمازم بهتر شده و  همون اوّل وقت می خونم هر چند شاید رئیسم گاهی اوقات بهم بگه خود شیرین ولی ارزشش رو داره

 نمی دونم الآن وسط این همه كار چرا دارم یاداشت روزانه می نویسم ؟ ؟

اینم یه طورشه دیگه

خوبه حدّاقل امید دارم كه عید 5 روز تعطیلم

می تونم به همه سر بزنم و  از دلشون در بیارم

راستی شما مسافرت عید كجا می رین ؟؟

یعنی كجا بهتره ؟؟

برام می نویسید ممنون میشم    

يکشنبه 16/12/1388 - 13:11
خاطرات و روز نوشت

خسته ام

 خیلی خسته ام

اینقدر این روزها سرم شلوغ بوده كه حتی فرصت نكردم از مادرم یه حالی بپرسم

اون همیشه آرامش بخش بوده

كاش می تونستم چند روز ی پیشش باشم

اینطوری همه مشكلاتم حل می شد

 كاش ما آدمها خیلی بهتر از این همدیگر رو درك می كردیم اونجوری راحتتر می شد زندگی كرد

خدایا می خوای با این بنده همیشه گناهكارت چیكار

كنی قول می ده و می زنه زیر قولش

قرار می ذاره و ....

می دونم نماز می خونم ولی چه خوندنی

حتما فرشته هات می گن بهتره این نماز نخونه اینطوری خیلی بهتره

خودت كمك كن

نگذار دوباره اشتباه كنم

خواهش می كنم من اراده ام ضعیفه

نذار گناه رو دوباره تكرار كنم

خدایا كمكم كن  

 

دوشنبه 10/12/1388 - 10:53
خانواده

خیلی دل تنگم

خیلی تنهام

دلم گرفته

نمی دونم پیش كی برم با كی حرف بزنم

نماز می خونم ولی حواسم نیست یهویی می بینم نماز تموم شده ولی نمی دونم چطوری خوندمش

می دونم بخاطر اینكه كه باید یه سری كارها رو انجام ندم ولی هنوز انجامشون می دم

آخه خیلی سخته كه عادت به یه كاری داشتی ، عادت به یه كسی داشتی حالا همه رو ترك كنی

واقعا سخته

می دونم ارتباط هام نادرسته باید تركشون كنم ولی ترك كردنشون خیلی سخته

خدایا كمكم كن بتونم ترك كنم وابستگی های اشتباهم رو

شاید از این دل تنگی نجات پیدا كنم

خدایا فقط تو می تونی

كمكم كن

چهارشنبه 5/12/1388 - 11:39
خاطرات و روز نوشت

در باغ دلم جوانه ای باید و نیست

شوق و غزل و ترانه ای باید و نیست

 خواهم كه تو را بینم اما چه كنم

دیدار تو را بهانه ای باید و نیست .......

این یك شعر از یه دوست خوب بود كه برام فرستاده

خواستم منم برا شما بنویسم

بازم ممنون كه بهم روحیه می دین

از تك تك تون نهایت تشكر رو دارم

چهارشنبه 28/11/1388 - 9:48
موسيقي

امروز سه روزه كه از قرار اصلیم با خدا می گذره و من موفق شدم سر قولم باشم

باور كنید حسی كه دارم رو شاید در تمام عمرم نداشته ام

خیلی خوبه یك احساس آرامش

و جالب اینجاست همین نماز خوندن ها باعث می شه خیلی از كارهای كه انجام می دادم و برام اهمیت نداشت كه گناه داره یا نه رو  انجام ندم

مثلاً من اهمیت نمی دادم كه با برادرهای همسرم دست بدم و یا چیزهای دیگه ولی نمی دونم چطوری شده كه دیگه این كار رو نمی كنم

و یا اینكه وقتی میرم بیرون دیگه آرایش نمی كنم چون احساس زیبایی خاصی دارم شاید از نظر دیگران چنین نباشه ولی احساس می كنم همین طوری خیلی جالب ترم

و جالب تر اینكه به چند تا از دوست های دیگه ام هم این جریان رو گفته ام و قرار شده صبح ها هر كی زودتر بیدار شد برای بقیه تك زنگ بزنه

و هر كی زودتر این كار رو كرد جایزه داره

ولی این یك جریان جالبی بین ما شده كه هم باعث شده نمازامون رو سر وقت بخونیم هم كه سر هر كی دیرتر بیدار می شه كلی بخندیم

خدایا شكرت

شادی حقیقی رو دارم پیدا می كنم

من از همین جا با خدایا خودم عهد می بندم كه تا سال دیگه تا همین روز سر قول قرارم باشم و نمازم رو اول وقت بخونم

خدایا كمكم كن سرفراز بیرون بیام

 

سه شنبه 27/11/1388 - 9:6
خانواده

سلام

بازم ممنون

ممنون بخاطر پیام هاتون واقعا خوشحال می شم وقتی می بینم كه برام پیام گذاشتیم

می خواستم از این نماز اول وقت خوندن هام برا اونای كه میخوان شروع كنن یه چیزای بگم

مثلاً اینكه یك روز تو راه بودیم و وقت اذان شد من به همكارام گفتم اگه ممكنه همین اطراف یا یه مسجدی توقف كنید تا نماز بخونیم یه طوری با هام برخورد كردند كه نه بابا تو هم مسلمان شدی یا گفتند كه یا ساعت دیرتر اتفاقی نمی افته منم برا اینكه زیر قول قرارم نزنم اصرار كردم

اونا تو رود بایستی ایستادند و لی بعد یك طوری باهام رفتار می كردن كه آره این برا خود شیرینی جلو همكارا این كار رو كرده

یك دفعه هم تو كلاس بودم وقت اذان شد بلند شدم رفتم نماز خوندم برگشتم استادم تذكر داد كه دیگه بیرون نرم منم خیلی تعجب كردم

چرا این كار رو كرد

بعد گفت اگه تكرار كنی بهتر كه نیایی

منم كلاسش رو كنسل كردم

با یه استاد دیگه برداشتم

می دونید چون همچین آدم مقید ی نبودم این كارها برای اطرافیانم یكمی سنگین بود و فكر می كردند من دارم براشون ادا در می آرم

ولی خواهرهام خیلی مشوقم بودن و شما بچه های تبیان

از همه تون ممنونم

 

 

سه شنبه 20/11/1388 - 9:21
خانواده

 

سلام

سلام به همه بچه های كه با حمایت هاشون باعث محكم بودن من می شن

واقعا ممنونم

راستش فقط چند روز دیگه مونده تا قول و قرارم ولی می خوام تا یكسال دیگه تمدیدش كنم

یك جای شنیدم كه مومن ها تا چهل روز اگه  یك كاری رو مرتب انجام بدن اون عمل براشون نهادینه می شه

البته من مومن نیستم ولی خیلی دلم می خواد این نماز اول وقت خوندن هام برام نهادینه بشه

راستی باید از كجا فهیمد كه بخشیده شدی ؟

 

دوشنبه 19/11/1388 - 10:11
خانواده

سلام

سلام به همه بچه هایی كه با تشویق هاشون به من كمك كردن و امیدوارم كردن

سعی كردم تا الان سر قول و قرارم با خدا بمونم بجز سه بار

یك بار صبح كه خواب موندم و 2 بار ظهر كه در سفر بودم

امید وارم بتونم تا آخرش سر قول و قرارم با خدا بمونم

مطمئنم خدا كمكم می كنه

پنج شنبه 15/11/1388 - 11:5
خانواده

خدا رو شكر راه افتادم خیلی خوب شدم

كم كم دارم توجهاتم رو زیاد می كنم

خیلی زندگیم روبه راه شده باور كنید شعار نیست عین واقیعت

جاهای كارام درست می شه كه هیچ وقت فكرش رو هم نمی كردم

باور نكردنی كه اینقدر تغییر كردم

پنج شنبه 1/11/1388 - 10:12
خانواده

دارم كم كم راه می افتم

دیگه ساعتهام رو طوری تنظیم می كنم كه به اذان برسم

این خیلی خوبه تقریبا یك نظمی پیدا كردم و كاش بتونم تو زندگیم هم نظم بهتری داشته باشم

و اینكه سعی كنم دروغ نكم اگه این اتفاق بیفته خیلی خوب می شه

خدایا كمكم كن

 

سه شنبه 22/10/1388 - 13:0
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته