• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 104
تعداد نظرات : 397
زمان آخرین مطلب : 4167روز قبل
خانواده

می نویسم برای تو خدا

برای تو كه بهتر از هر كسی این بنده گناهكارت رو می شناسی

من نا امید نشدم خدایا

ولی خودت خوب می دونی كه بازم اشتباه كردم و دوباره كوتاهی كردم

بازم یعنی برای بی نهایت بار منو ببخش و مطمئن باش كه دوباره تلاش می كنم

مطمئن باش كه نمی ذارم شیطان بگه دیدی اینم بنده ای كه فكر می كردی خوب شده

دیدی چطور با یك اشاره به  سمت من امد

من دوباره خودم رو می سازم و اونی میشم كه تو می خوای

تا بهم افتخار كنی

فقط خودت كمكم كن

فقط خودت

 

 

پنج شنبه 23/2/1389 - 10:44
خانواده

خیلی وقته یاداشت ننوشتم

و خیلی هم دلم می خواد بنویسم از خودم بگم ولی فكر می كنم اگه زیاد بنویسم شاید مغرور بشم

من نمی خوام در این یكی مورد مخصوصاً غرور به سراغم بیاد

برا همون تا یه مدت در مورد نمازم نمی خوام چیزی بنویسم

دلم بدجور هوای كربلا رو كرده

چند روز پیش خاله ام از كربا اومد و وقتی داشت از اونجا تعریف می كرد یهویی خیلی دلم هوای اونجا رو كرد

ولی وقتی خونه مطرحش كردم موافقت نشد

خیلی دلم می خواد برم

نمی دونم این حال و هوا تا كی با من می مونه ولی حس غیربیه و یكمی سخت

خدایا خودت كمكم كن فقط خود خودت

وخیلی هوامو داشته باش من زیاد بچه خوبی نیستم  

سه شنبه 14/2/1389 - 12:1
خانواده

این روز ها یه حسی دارم

شبیه حس پرواز خیلی خوبه

خیلی دارم  با خودم كلنجار می رم 

 همه رفتارهام رو دارم عوض می كنم خیلی خیلی سخته

همه چیز رو دارم دوباره می سازم

ولی خدایشش شیطان هم خیلی قویه بارها و بارها اراده ام رو ضعیف كرده ولی باز دوباره تلاش  كردم و دارم تلاش می كنم

تازه این روزها می فهمم خدا چقدر هوای بنده هاش رو داره تا كجاها ......

شاید بعضی هاش برام باور كردنی نبود

با بعضی از دوستام كلاً خداحافظی كردم  چون راهمون یكی نیست

با بعضی هام داریم با هم خوب میشیم یعنی همه با هم داریم راهمون رو عوض می كنیم

ولی دنیایی داره ها

یكی از بچه ها می گفت چند شب پیش كه داشته نماز مغرب و عشاء رو برا اولین بار تو مسجد می خونده احساس می كرده چند تا فرشته اطرافش هستن كلی هم بابت این موضوع ذوق كرده بود

بعد وقتی بهش می گفتیم كه خوب شاید تلقین كردی به خودت

می گفت نه واقعا فرشته بودند این موضوع برام خیلی جالب بود

در ضمن دارم چادر سرم می كنم

خدایا خودت كمكم كن

فقط خود خودت

 

دوشنبه 6/2/1389 - 12:28
خانواده
 

خوب از اونجایی كه خیلی بچّه بدی شدم و مثل آدم های معتادی كه یه بار ترك می كنن دوباره شیطون گولشون می زنه و دوباره سراغش می رن منم نماز خوندم رو خوب شروع كردم ولی توایّام عید واقعاً كوتاهی كردم و از خودم و خدای خودم خیلی شرمنده ام

ولی دوباره یه تصمیم جدّی تر گرفتم ( البتّه بگم تحت تأثیر یه مطلب خیلی جالب توی تبیان قرار گرفتم )

اونم اینكه بجای اینكه نماز اوّل وقت خوندن هام رو یك سال تمدیدش كنم یه ماه اش كنم و هر یك ماه تمدیدش كنم

می دونید شاید حرفم اصلاً منطقی و درست نباشه ولی اینطور فكر می كنم كه چون یك سالش كردم و یه جوری به خودم فرصت زیاد دادم خودم از خودم سوء استفاده كردم

برای همون یك ماهش می كنم كه دوباره از خودم سوءاستفاده نكنم

البتّه قبول دارم كه من اراده ام توی این موارد خیلی ضعیفه

و با یكی دو تا از دوستام و دو تا از خواهرم تصمیم گرفیتم كه هم بهم دیگه كمك كنیم و هم جشن یك ماه برای هم بگیریم یعنی هر ماه كه هر كسی موفّق تر بود سر نماز اوّل وقت خوندنش بقیّه براش یك كاری بكنن ( البتّه بگم این به دلخواه هست )

خوب از بچّه تبیان و دوستای عزیزم می خوام به من كمك كنن تا بتونم یه روزی با اراده قوی نمازهام رو بخونم

از خدا هم می خوام مثل همیشه كه حمایتم كرده و هوای این بنده گناهكارش رو داشته هوامو داشته باشه

سعی می كنم هر و روز یكبار گزارش نماز خوندن خودم و دوستام رو بنویسم

خدایا خودت كمكم كن

چهارشنبه 18/1/1389 - 11:6
داستان و حکایت

یه دوستی یه مطلب قشنگ رو برام ایمیل كرده حیف اومد كه برا شما نذارم

تقدیم به شما بچه های تیبانی

جعبه عبادت

======= ===== ==== دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن كرده بود؛ فریب می‌فروخت. تفاخر می فروخت،  به ظاهر ارزان ولی بس گران، به قیمت انسانیت و شرف و وجدان مردم دورش جمع شده‌ بودند،‌ هیاهو می‌كردند و هول می‌زدند و بیشتر می‌خواستند.
 
توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص،‌دروغ و جنایت ،‌ جاه‌طلبی و ... هر كس چیزی می‌خرید و در ازایش چیزی می‌داد. بعضی‌ها تكه‌ای از قلبشان را می‌دادند و بعضی‌ پاره‌ای از روحشان را. بعضی‌ها ایمانشان را می‌دادند و بعضی آزادگیشان را
.
 
شیطان می‌خندید و دهانش بوی گند جهنم می‌داد. حالم را به هم می‌زد. دلم می‌خواست همه نفرتم را توی صورتش تف كنم
.
 
انگار ذهنم را خواند. موذیانه خندید و گفت: من كاری با كسی ندارم، ‌فقط گوشه‌ای بساطم را پهن كرده‌ام و آرام نجوا می‌كنم. نه قیل و قال می‌كنم و نه كسی را مجبور می‌كنم چیزی از من بخرد. می‌بینی! آدم‌ها خودشان دور من جمع شده‌اند
.
 
جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزدیك‌تر آورد و گفت‌: البته تو با اینها فرق می‌كنی. تو زیركی و مومن. زیركی و ایمان، آدم را نجات می‌دهد. اینها ساده‌اند و گرسنه. به جای هر چیزی فریب می‌خورند
.
 
از شیطان بدم می‌آمد. حرف‌هایش اما شیرین بود. گذاشتم كه حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت
.
 
ساعت‌ها كنار بساطش نشستم تا این كه چشمم به جعبه‌ی عبادت افتاد كه لا به لای چیز‌های دیگر بود  دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم
.
 
با خودم گفتم: بگذار یك بار هم شده كسی، چیزی از شیطان بدزدد. بگذار یك بار هم او فریب بخورد
.
 
به خانه آمدم و در كوچك جعبه عبادت را باز كردم. توی آن اما جز غرور چیزی نبود. جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت. فریب خورده بودم، فریب. دستم را روی قلبم گذاشتم،‌نبود! فهمیدم كه آن را كنار بساط شیطان جا گذاشته‌ام
.
 
تمام راه را دویدم. تمام راه لعنتش كردم. تمام راه خدا خدا كردم. می‌خواستم یقه نامردش را بگیرم. عبادت دروغی‌اش را توی سرش بكوبم و قلبم را پس بگیرم. به میدان رسیدم، شیطان اما نبود
.
 
آن وقت نشستم و های های گریه كردم. اشك‌هایم كه تمام شد،‌ بلند شدم تا بی‌دلی‌ام را با خود ببرم كه صدایی شنیدم، صدای قلبم را و همان‌جا بی‌اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم. به شكرانه ی قلبی كه پیدا شده بود.

============ =====
به امید این که در سال جدید هیچ قلبی به بهانه ی

عبادت کنار بساط شیطان جا نماند.  

 

سه شنبه 17/1/1389 - 12:21
خانواده

نو روز شده

چرا من نو نشدم

همه چی عوض شده  چرا من عوض نشدم

خیلی دلم می خواد عوض بشم

از این كه هستم خیلی ناراضیم

می خوام خود واقعی ام بشم نه اون چیزی كه دیگران برداشت می كنن

من الآن  كمی تنها كمی بیكس كمی از یادها رفته

نمی دونم چیكار كنم

ظاهراً شاد ولی واقعاً شاد نیستم

هیچ وقت در زمان حال زندگی نمی كنم

از اونچه كه در حال گذر هست لذّت نمی برم

خوشبختی باهامه ولی احساس خوشبختی نمی كنم

چرا

چرا

و واقعاً چرا

همیشه یا در آینده ام و یاد در گذشته

احساس آرامش ندارم

خدایا خودت كمكم كن كه عوض بشم

تنها تو می تونی و تنها توئی كه بهم كمك كنی

خدایا از خودت می خوام

شنبه 14/1/1389 - 12:4
خانواده

یكی كمكم كنه

باز دوباره دارم بچّه بدی می شم

تو رو خدا نصیحتم كنید

 دعوام كنید

نمی دونم فقط یك كاری كنید كه بچّه خوبی بشم

نماز دزدی كردم !!!!!!!!!!!!!!!

من كه زدم زیر قولم ؛ نمیدونم تحت تأثیر جو این چندتا مهمانی كه توی عید رفتم شدم یا مهموناش یا ... نمی دونم ولی بچّه بدی شدم

واقعاً داره این كارم عذابم می ده واقعاً داره عذابم می كشم

یعنی اینقدر اراده ام ضعیف شده

خدایا هوای بنده گناهكارت رو داشته باش

قول می دم تكرارش نكنم

خدایا كمكم كن    

 

يکشنبه 8/1/1389 - 10:37
خاطرات و روز نوشت

سلام  سلام  سلام

به همه بچّه های بااحال تبیان عید همه تون مبارك

سلام به همه بچّه های تبیان كه با مطلباشون خیلی حال می كنم

دقیقاً یك هفته است نیامدم و 2 ساعته كه دارم مطلبای همه رو می خونم تا عقب نباشم

می بینم هانی چون مطلب جدید تبت نكرده خیلی تأسّف خوردم چون همیشه مطلبای اونو می خوندم

خوب از عید بگم

خوب بود

تقریباً عالی بود

هیچ مسافرتی نرفتم

ولی بجاش رفتم عید دیدنی ، خونه هر كسی كه فكر كنید رفتم

از خاله و دایی و عمّه گرفته تا .......

دیگه خودتون تا آخرش بخونید تقریباً به 40 تا فامیل رو سر زدم تا به همه بگم امسال عید بچّه خوبی شدم و به همه سر می زنم

از نماز خوندن هام بگم

یكمی تنبل شدم گاهی اوقات دیرتر نماز خوندم و گاهی هم قضا كردم

ولی سعی می كنم تكرار نشه آخه گاهی اوقات آدم وسوسه می شه و من سعی می كنم تكرارش نكنم

فكر كنم دارم خاطرات می نویسیم ولی خوب اینم یه جورشه

و دوباره كار شروع شد

امروز اوّلین روز كاریه ولی تقریباً هیچ كدوم از همكارا نیومدن فقط چند نفر هستیم اونم بخاطر اینكه سفر نرفتیم

خوب امیدوارم همه سال خوبی رو شروع كنن

 

پنج شنبه 5/1/1389 - 12:37
خانواده

سلام به بچّه های تبیانی

فكر كنم یك هفته می شه كه یاداشت روزانه ننوشتم

خوب امروز و فردا آخرین روز كاری هستش

امیداوارم حقّ كسی رو توی عیدی ها اضافه كار و غیره ضایع نكرده باشیم هر چند من در اصل قضیّه كاره ای نیستم ولی خوب امیدوارم در حد خودم به كسی ظلم نكرده باشم

آگه ظلم كردم منو ببخشه چون عمدی نبوده

گاهی اوقات حتّی سعی می كنم از حق خودم هم بگذرم چون این روزهای آخر خیلی برای همه سخته كه به حق واقعیشون نرسن یك روزای برای خودم هم بوده و همیشه می دیدم چقدر ناحقی می شه

بگذریم

به همه بچّه تبیانی و دوستای عزیز پیاپیش عید رو تبریك می گم

امیدوارم سالی پر بركت ، شیرین و با آرزوها و امید های فراوان رو پیش رو داشته باشید

از همه كه كمكم كردن توی نماز خوندن هام   ممنونم

خیلی بهم لطف داشتین

خیلی دوسسسسستتتتتتتتووووووننننننن دارررررررررررررررررررررررررررررم

تا سال دیگه

خداحافظ

سلامت باشید
چهارشنبه 26/12/1388 - 13:47
خانواده

خوب نزدیك شدن به عید هم خودش دنیایی داره

 الآن ساعت 5/4 نیم هست هنوز نهار نخوردم

ترجّیح می دم قبل از نهار یه یاداشت روزانه بنویسم

اسفندماه :

همه سند ها باید پاس بشه

لیست حقوق باید كامل بشه

 عیدی كسی از قلم نیفته

 و ...............

 و ...............

كه آگه بخوام بنویسیم می شه 30 روز كاری پر و طاقت‌فرسا

ولی مزش به روزهای آخره كه همه دارن می دون حتّی به یكی از همكارا سلام نمی كنی بعد كه علتش رو جویا می شه میگی فكر كردم دیدمت و شروع می كنی به خندیدن

 این روزها همه دارن حین كار برای مسافرت هم نقشه می كش

ن هر چند طبق معمول آقای رئیس روزای آخر تو تیپ همه می زنه و چند نفر رو می ذاره

 كشیك

 ........................... 

حساب حال گیری می شه تا عید  

چهارشنبه 19/12/1388 - 16:37
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته