• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 104
تعداد نظرات : 397
زمان آخرین مطلب : 4168روز قبل
خانواده

وقتی در شادی بسته می شود، در دیگری باز می شود

ولی معمولاً آنقدر به در بسته شده خیره می مانیم

كه دری كه برایمان باز شده را نمی بینیم

يکشنبه 3/5/1389 - 13:44
خانواده

 تو اتاق انتظار نشسته بودم

دل توی دلم نبود

 همش با خودم می گفتم یعنی چی می شه

اینقدر فكر و خیال كرده بودم توی این دو سه روزه كه دیگه نمی دونستم چیكار كنم

من بخاطر موقعیت شغلیم همیشه با استرس و حساسیّت سروكار دارم و بلدم وانجا چطور اوضاع رو كنترل كنم ولی برای خودم و اینجا اصلاً قابل كنترل نبود 

 پاهام رو آروم آروم  به زمین می زدم تا اسم منو صدا زد

وقتی وارد اتاق شدمو پاكت رو بهش دادم اینقدر با خونسردی رفتار می كرد كه داشت حرصم رو در می آورد

 خیلی مؤدّبانه بهشون گفتم امكان داره زودتر پاكت رو باز كنید و جوابش رو بهم بگین خیلی نگرانم

 یه نگاهی بهم انداخت و شروع كرد به سئوال پرسیدن در مورد هر چی كه فكر كنین ولی پاكت رو باز نمی كرد

ولی وقتی دید سئوالاهاشو نیمه كاره رها می كنم بالأخره پاكت رو باز كرد داشت

قلبم فرو می ریخت

دیگه ذهنم كار نمی كرد اینقدر كه فكرهای مختلفی توش بود

 رو كرد بهم و گفت نا امید نباشید تنها به این یك بار نمی شه اكتفاء كرد و نظر داد

 پرسیدم كه جوابش منفیه

خیلی معمولی گفت بله

و نمی دونست كه چطور اعصابم خورد شد از همه‌جا نا امید شدم

یه لحظه همه چیز ثابت مونده بود

 فكر كنم متوجّه حالم شد

و بعد بهم گفت شما می تونید دو ماه بعد تشریف بیارین تا نتیجه اصلی رو بهتون بدم با این تنها نمی شه نتیجه گیری كرد  

می دونم شاید دارم امتحان می شم

 می دونم شاید نتونم تحمّل كنم

ولی خدایا نا امید نمی شم و نشدم

خدایا یه قدرتی بده تا تحمّل كنم

و ممنونم از همه شما دوستای عزیز كه بهم روحیّه دادین                          

سه شنبه 29/4/1389 - 12:5
خانواده

ماه شعبانه و من باید  خودم رو كامل بسازم

 وقت زیادی ندارم

خیلی دلم می خواد وقتی نماز می خونم همه توجهم به نماز باشه

دارم خیلی تلاش می كنم ولی موفقیت خیلی كمه

تنهایی نمی تونستم یعنی زود كم می آوردم حالا دو نفریم

هر دوتایی داریم برا هم تلاش می كنیم

دوستای خوبم ، قراره یه خبر كاملا حیاتی به من بدن

سه روز دیگه

خواهش می كنم برام دعا كنید جوابش مثبت باشه

برام خیلی مهمه خیلی خیلی

ممنونم

شنبه 26/4/1389 - 9:59
خانواده

تا بحال دلتون شكسته ؟

كسی دلتون رو شكسته ؟

امیدوارم هیچ وقت كسی دلتون رونشكنه بزرگترین غمه

امروز دلم شكست

بدجور هم شكست

كسی كه همیشه پشتیبانش بودم ، همیشه حمایتش می كردم

چه كارش درست بود چه اشتباه بهش احترام می ذاشتم

قبولش داشتم

امروز در كمال ناباوری دلم رو شكست

بهم گفت جز دردسر براش چیزی نبودم

گفت كه من نذاشتم خودش باشه

و .....

....

...

....

خدایا تو خودت می دونی كه چقدر براش تلاش كردم صادقانه

امیدوارم هیچ كس تو دنیا این حس  روتجربه نكنه

خیلی سخته

خدایا كمكم كن سعه صدر داشته باشم

چهارشنبه 16/4/1389 - 12:54
دانستنی های علمی

چو باران باشیم

                   رنج جداشدن از آسمان را در سبز كردن زندگی جبران كنیم

 

چهارشنبه 16/4/1389 - 9:51
خاطرات و روز نوشت

 سلام به همه دوستای تبیانی خودم امیدوارم سلام و سلامت باشید

خوب همه تون می دونید كه دیروز و دور روز قبلش كنكور بود

 من حفاظت آزمون توی یكی از حوزه های تو یه شهرستان بودم 

 بخاطر این كه  اوّلین سال بودكه تو شهرستان این كار رو قبول می كردم  سعی كردم خیلی  دقیق كارهام انجام بشه

 و باید دیدنی های جالب روز كنكور رو تو شهرستان براتون بگم فكر كنم آگه همشو بنویسیم یه دفترچه پر بشه چون خیلی اتّفاقات كه حتّی فكرش رو هم نمی كردم اونجا افتاد

تقریباً همه با هم آشنا بودن همه مراقبها و جالب اینجا بود كه هر كدوم كار یكی دیگه رو انجام می داد و من من با تعجّب به اینها نگاه می كردم

اصلاً براشون مهم نبود كه ابلاغشون چیه و مسئولیّت اصلیشون چیه

 چون سالهای پیش كه  برای كنكور دعوت می شدیم دیده بودم كه تو آزمونهای اینجا هیچ كس بجز مسئولیّت خودش كار دیگه ای رو انجام نمی ده و این برای من خیلی جالب بود و این حس همكاری همه جانبه رو فكر نكنم بشه الآن جایی پیدا كرد !

و از داوطلبین بگم  خیلی جالب بودن

-          همگی تقریباً 90 درصدشون به اندازه یك پیك نیك رفتن با خودشون خوراكی آورده بودن

-          یكی از موارد بسیار جالب و متعجّبانه من آوردن تخمه بود اینقدر تعجّب كرده بودم كه نتونستم خودم رو كنترل كنم و گفتم ببخشید شما فرصت هم می كنید از این تخمه ها استفاده كنید و ایشون جواب داد فكر می كنم !

و جالب تر هاش رو روزهای بعد براتون می نویسم منتظر باشید
يکشنبه 13/4/1389 - 8:2
خواستگاری و نامزدی

زندگی آرام است، مثل آرامش یک خواب بلند.

زندگی شیرین است، مثل شیرینی یک روز قشنگ.

زندگی رویایی است، مثل رویای ِیکی کودک ناز.

زندگی زیبایی است، مثل زیبایی یک غنچه ی باز.

زندگی تک تک این ساعتهاست،

 زندگی چرخش این عقربه هاست

، زندگی راز دل مادر من. زندگی پینه ی دست پدر است

، زندگی مثل زمان در گذر...

پنج شنبه 10/4/1389 - 11:26
خانواده

خدا چقدر بزرگه

واقعا چقدر بزرگه و چقدر بخشنده

یك هفته بود كه گره ای تو زندگیم خورده بود و هیچ جوری و از هیچ جای و تقریبا هیچ كسی نمی تونش حلش كنه

دیگه خسته شده بودم خیلی

هیچ كس كوتاه نمی اومد و همه حرف خودشون رو می زدن

دیروز دیگه در اوج ناراحتی رفتم بیرون یه قدمی بزنم شاید كمی آروم بشم با همه اخم و نارحتی كه تو چهره ام داد می زد از خدا خواستم یكمی آرومم كنه 

 داشتم تو پارك راه می رفتم و بعد یه گوشه ای نشستم یه دختر بچه ای كه داشت اونجا بازی می كرد ازم خواست برم  و باهاش بازی كنم  نمی دونم چرا ولی خیلی زیبا بود دلم نیومد بهش بگم نه با همه بی حوصلگیم رفتم و باهاش بازی كردم اونم دنبال بازی اینقدر دو تایی خندیدم كه نهایت نداشت بعد ازش پرسیدم مامانت كجاست خونشون رو نشون داد گفت خونمون نزدیكه تنها اومدم

نمی دونید وقتی رفت چقدر احساس آرامش و راحتی كردم و انگار كه یكی اومده باشه و همه غم هام رو برده باشه

خیلی خدا رو شكر كردم بابت این حس و این دختر بچه مهربون كه منو از اون غم سنگین با خنده هاش و خوشگل حرف زدناش رها كرد

هر چند هنوز مشكلات هست ولی من آرامم  می دونم كه انشاء اله بزودی حل می شه

شمام برام دعا كنید كه زودتر حل بشه

خدایا ازت ممنونم و كمكم كن

 

پنج شنبه 10/4/1389 - 8:8
خانواده
خدایا هرگز نگویمت که دستم بگیر                                                                         عمریست گرفته ای رهایش مکن!
دوشنبه 7/4/1389 - 13:24
خانواده

خدایا درقفس یكریز می گویم

                                                                       مگر  در را به روی من تو بگشایی

خدایا كمكم كن

 

دوشنبه 7/4/1389 - 7:52
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته