• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 104
تعداد نظرات : 397
زمان آخرین مطلب : 4168روز قبل
خاطرات و روز نوشت

سلام به دوستان عزیز

یه سئوالی دارم

اگه یكی خیلی خیلی خسته باشه باید چیكار كنه ؟

من این روزها خیلی خیلی خسته ام

نه روزهام روزه نه شبهام

دقیقا تا 8 شب اداره ام و تا 11 استراحت می كنم 11 تا صبح درس می خونم

نمی دونم از فرط خستگی چیكار كنم

یكی بهم كمك كنه

 

شنبه 18/10/1389 - 13:19
خاطرات و روز نوشت

امروز حسابی وقتم آزاده

 همه رفتن من جای همگی دوستان سنگر رو نگه داشتم تا اونا زنگ بصیرت رو بزنن و بیان

 احتمالاً تا ساعت 2 طول بكشه

می خوام هر چقدر توی این مدّت نتونستم مطلب ثبت كنم امروز جبران كنم

 یكمی هم گزارش همكار جونا رو بدم

آخه یه عدّه ای دارن سراغشون رو میگیرن

 نمی دونم از كجا شروع كنم

 اینقدر كه این همكار جونا گلن

باور كنید !

نمی دونم من كم تحمّل شدم یا همكار جونا دارن شورش رو در میارن

 من شدم رابط مشاور جوان و.... یه همچین چیزی توی ادارمون

آخه یكی نیست بهم بگه تو كم مشغله داری اینم اضافی

 خوب این از مزایای با رئیس جور بودنه !

 دیگه این شده بود بهونه همكار جونا

تا جایی میخوان برن یا كاری می خوان دسته‌جمعی انجام بدن من از قافله عقبم

وقتی هم علّت رو جویا میشم میگن شما نبودی رفته بودی به كارای جوانان برسی 

به همین خاطر استفاء رو نوشتم و دو دستی تقدیم رئیس جون كردم

 كه دیگه دست هیچ بنی بشری بهانه نداده باشم

و همكار جونها به من ثابت كردن كه من بدون موافقت و همكاری اونها هیچ كاری نمی تونم انجام بدم !

باور كنید !

پنج شنبه 9/10/1389 - 12:59
خاطرات و روز نوشت

امروز یه مدرسه ای از این مناطق یه جلسه داشتن برای دخترای مدرسه

از مدیر سازمان هم دعوت كرده بودن

مدیر هم زنگ زد به من گفت من نمی تونم برم شما خانم هم هستی برو براشون سخنرانی كن

بعد از 5/2 نیم ساعت رانندگی به اون مدرسه رسیدم

كلّی هم مطالعه كردم و مطلب جمع كردم كه چیزی كم نباش

وقتی وارد مدرسه شدم زنگ تفریح بود

از اونجایی كه رئیس جان یه سری سفارشات دیگه هم به من كرده بودن رفتم داخل بچّه هاتا یكمی باهاشون حرف زدم

و مطالب جالبی دستگیرم شد

بماند

زنگ كلاس خورده شد

بچّه داشتن می رفتن كلاس كه بنده وارد دفتر كلاس شدم

خانم مدیر چنان با من بد برخورد كرد كه یك آن موندم

فكر كرد من دانش آموزم و گفت دختره .......برو كلاست

بعد هم فرمودند شما آدم بشو نیستید

همینطور وا مونده بودم

بهشن گفتم یه لحظه اجازه می دین

گفت خوب بگو

گفتم من برای سخنرانی جلسه ساعت بعد اومدم

گفت لازم نكرده شما سخنرانی كنی شما همون درست رو بخون كافیه

نمی دونم بخدا اینقدر هم قیافه ام بچّه گانه نیست كه اشتباه بگیرن

بعد اجازه صحبت نداد و گفت برو سر كلاست

هیچی دیگه منم یه لبخندی زدم و گفتم باشه

سه طبقه رو بالا رفتم دوباره كه برگشتم دیگه همه سالن ها خلوت شده بود

دوباره وارد دفتر شدم و قبل از اینكه خانم مدیر محترم چیزی بگه سریع خودم رو معرفی كردم و گفتم از كجا اومدم

خانم مدیره رو برق گرفته بود

به جان خودم تا 10 دقیقه بعد از سلام كردنشون با سكوت نشسته بود و هیچی نمی گفت

حالا بعد از سخنرانی و پایان مراسم

تنها یه چیز اومد بهم گفت كه خواهشن چیزی در مورد رفتار من توی گزارشتون ننویسید

حالا چیكار كنم

توی گزارشم بنویسم یا نه

آگه بنویسم براش بد میشه

آگه ننویسم چی ؟

بهترش كدومه ؟

چهارشنبه 8/10/1389 - 14:5
خاطرات و روز نوشت

شادی و ندای عزیز

 

ثبت اختراع تون و پیوستن شما  به جمع نخبگان كشوری

رو تبریك می گم

و از صمیم قلب خوشحالم و آرزوی موفّقّیت هر چه بیشتر شما دو عزیز گرامی رو دارم

شادی عزیز : روحیه شاد و دوست داشتنی شما و ندای عزیز : متانت و وقار و اون چادر قشنگی كه داری برای من قابل تحسینه

امیدوارم روزی همه دانش آموزان به این مرحله برسند و مثل شما برای ما افتخار آفرین باشند

دوستی شما برای من افتخار بزرگی هست

( راستی رفتم از بنرتون عكس بندازم ولی خیلی جالب نشد برای همون نتونستم تصویرش رو اینجا داشته باشم )

 

دوشنبه 6/10/1389 - 10:18
شعر و قطعات ادبی

برای تو می نویسم

تو كه می دانم می خوانی

دلم تنگ است

خیلی خیلی گرفته است

خودت می دانی چرا

مهربانیهایت بی نهایت است

و محبتت

كاش وقتی گرفته ام

وقتی خیلی حوصله ندارم هم

دركم كنی

درك كنی كه شاید تنهایی برایم بهتر است

درك كنی كه شاید نیاز دارم فكر كنم

باور كن بی اعتنا نیستم

می خواهم خودم را پیدا كنم

خواهش می كنم این فرصت را به من بده  
پنج شنبه 2/10/1389 - 12:55
خاطرات و روز نوشت

سلام به همه دوستان عزیز

شب یلداتون پیشاپیش مبارك

دو روزه می خوام مطلب ثبت كنم هر دفعه یه مشكلی برام پیش میاد

امیدوارم امروز دیگه تكرار نشه  

اگه مطلبای قبلی منو خونده باشید می دونید كه جریان چیه

توی مطلب قبلیم ارمیای عزیز نظر داده بود كه یه جمله در مورد بیت المال بنویسم و بزنمش روی پرینتر یا فتو یا ... و بنویسم استفاده شخصی از بیت المال ممنوع

خیلی دنبال یه حدیث یا یه  جمله گشتم كه كوتاه و خلاصه باشه ولی چیزی پیدا نكردم

برا همون با كارشناس تكنولوژی و گروههای آموزشی مشورت كردم ( البته بگم ایشون اطلاعات عمومی بالا و پر هستند  )

ایشون هم  با همین موضوع یه مسابقه طراحی كردند و فرستادن به مناطق برای ارسال به مدارس

جایزه  بهترین جمله رو هم به عهده من گذاشتن ( نمی دونن كه من برا یارانه ثبت نام نكردم ! )

دو هفته دیگه قراره جوابها ارسال بشه

خوب شما هم می تونید توی این مسابقه شركت كنید

عنوان مسابقه :

بهترین جمله تاثیر گذار برا استفاده بهینه از بیت المال

بهترین جمله تاثیر گذار برا استفاده نكردن از بیت المال برا موارد شخصی

و ....

من خودم جایزه شما رو بر عهده می گیرم و براتون ارسال می كنم


 خدایشش ببینید ما توی سازمانمون چقدر خلاقیم !

منتظر جملاتتون هستم

ولی این همكار جونا و رئیسی كه من می شناسم هیچ جمله ای براشون تاثیر گذار نیست

سه شنبه 30/9/1389 - 12:34
خاطرات و روز نوشت

نذر من

اینقدر غرق گناه شده بودم كه حتی فكر كردن به گناه هم برام  عادی شده بود

دیگه اصلا گناهاموم گناه نمی دیدم

توی محرم یك تلنگر باعث شد به خودم بیام

نذر كردم  برا اینكه خدا كمكم كنه تا از دست گناهام نجات پیدا كنم تا چهل و هشتم محرم تموم نمازهامو اول وقت بخونم

تا الان موفق بودم

خدا كنه كه خدا كمكم كنه شاید كمی رو به راه بشم

خدایا كمكم كن

یکشنبه 20/10/1388-10:3


 مطلب بالا رو پارسال نوشتم

چقدر روزهای خوبی داشتم

واقعا حرف دلم بود

 جدا از اونچیزی كه به ظاهر هستم

می خواستم از همه اون چیزیهایی كه برا من خیلی عادی بود جدا بشم

یكی از بچه برام نظر داده بود كه اگه تا دوسال روی نماز اول وقت خوندم توجه نشون بدم خدا همه چیز بهم میده

زندگی خوبی – كار خوب  و .....

باور كنید خدا خیلی چیزها به من داد

همین ارتقا شغلی كه گرفتم كه اصلا باورم نمی شد

و هزار چیز دیگه ............

ولی ای كاش ........

ای كاش ادامه میدادم

چند بار كوتاهی كردم و دوباره درستش كردم

و دوباره..........

و دوباره .......

از این دوباره های خودم خسته شدم

 .

.

.

ولی بازم دوباره می خوام تلاش كنم  

كه نمازم رو اول وقت بخونم

خدایا می خوام دوباره نذر كنم نا امید نیستم خدایا خودت كمكم كن  
سه شنبه 23/9/1389 - 12:18
خاطرات و روز نوشت

این شبها كه گریه می كنیم

این شبها كه عزا داریم

در این شبها ....

میون گریه هام همیشه فكر می كنم بعنی من كدوم طرفی بودم ؟

من كه اغلب حق و باطل هام رو اشتباه می كنم !

حتما طرف مقابل امام حسین بودم !

یعنی اینقدر از مرحله پرت بودم ؟

شاید هم نه !

ولی امكانش بیشتر كه اون طرف واقعه  بودم ، طرف باطل !

با الان خودم مقایسه می كنم

الان اگه بین حق و باطلی گیر كنم طرف حق رو می گیرم ؟

به فكر منافع خودم هستم یا نه ؟

 یعنی از منافع خودم می گذرم ؟

شاید به حرف آره؟ ولی آیا در عمل هم همینه ؟

یعنی از دوست و همكار عزیزم می گذرم كه حق رو به كسی بدم كه خیلی باهاش خوب نیستم ولی حق هم با اونه ؟

مشكله .......

خیلی مشكله ...........

حسابی با خودم درگیرم

اگه دوستی بیاد كارش گیر ما باشه با یه تلفن حلش می كنیم

ولی ارباب رجوعی كه استخدامش به نامه ما بستگی داره

خدایشش چقدر اذیتش می كنیم ؟

بیچاره هم چون داره استخدام میشه لام تا كام اعتراض نمی كنه كه نكنه ماها بهمون بربخوره و ناراحت بشیم و كاراش بازم عقب تر بیفته

داریم گریه می كنیم  ولی كاش جای گریه كمی عمل بود

يکشنبه 21/9/1389 - 11:52
خاطرات و روز نوشت

خودسازی از خودشناسی آغاز می‏شود. نخست باید خود را شناخت تا بتوان خود را ساخت؛ چرا كه با خودشناسی، خداشناسی تحقّق می‏یابد و اگر خدا را شناختیم، خود را ساخته‏ایم.

در آغاز باید دید چرا پدید آمده‏ایم؟ و هدف از پیدایش و خلقت ما چیست؟ خداوند در قرآن كریم تصریح كرده‏است كه: «و ما خلقت الجنّ و الإنس إلاّ لیعبدون؛ من جن و انس را نیافریدم، جز برای این كه عبادت كنند».

در تفاسیر زیادی «لیعبدون» به معنای «لیعرفون» آمده‏است؛ یعنی هدف از خلقت شناخت است و گرنه عبادت فقط نماز و روزه و در سجاده نشستن و خدا را نیایش كردن نیست. نماز و روزه و ...، شعبه‏ای از عبادت است كه شاید از عبادت اجتماعی اهمیتش كم‏تر باشد، زیرا در آن جا انسان فقط به خود می‏اندیشد، و عبادت در معنای گسترده‏تر با دیگران و به دیگران اندیشیدن است.


 راستش این خودسازی خیلی خیلی منو به خودش مشغول كرده و كاملا درگیرش شدم

بچه خوبی شدم از پاركینگ بیرون  استفاده می كنم

هنوز هیچ تلفن شخصی نزدم و سر قولم هستم و یه سری كارای دیگه

ولی یه مشكل اساسی دارم

نمی دونم با درخواست ها شخصی مافوق هام چیكار كنم

این برا من شده یه معضل

وقتی رئیسم ازم یه كار شخصی می خواد مثلا پرینت های شخصی و كارهای شخصی من كاری از دستم بر نمیآد

واقعا شما بگید چیكارش می شه كرد

اینكه بهشون بگیم این كار شخصیه بیشتر شبیه شعار هست و برداشت بد می شه

برا همون گفتن ما كارایی نداره

شما بگید من باید با رئیسم و مافوق هام چیكار كنم ؟

حتی مافوق نه همكاری كه باهاش رودربایسی  دارم با اون چیكار كنم ؟

واقعا موندم
سه شنبه 16/9/1389 - 11:36
شعر و قطعات ادبی

آن شب بیابان در بیابان شور و شر بود  

 دشت بلا آبستن خوف و خطر بود

 

شاه شهیدان با دلی آرام و خرسند

گرم سخن با كردگار دادگر بود

 

حرف از شكست و صلح و پیروزی نمی زد

سودای او بالاتر از سود وضرر بود

 

 یاران خود را یك به یك پس می فرستاد

این ماجرا از شام تا وقت سحر بود

 

می گفت برگردید ، ما را جنگ تلخ است

شمشیر ما تنها برای دفع شر است

 

در حیرتم از این همه عزم و درایت!

او قهرمان اوّل نوع بشر بود

 

در چنگ مشتی وحشی و نامرد و خونخوار

از جنگ و كشتار و خشونت بر حذر بود

 

هفتاد و دو دلباخته ماندند و ماندند

افسانه رفتن در آنان بی اثر بود

 

فردا كه شد تاریخ را تسخیر كردند

 سودای جنگ نابرابر مختصر بود

 

آنجا سپاه تیرگی از پا در آمد

آن ضربه كاری بود آن خون كارگر بود

 

 خون شهیدان آسمان را سقف بگشاد

سقفی كه از فكر بشر كوتاهتر بود

 

آنجا زمین دور مداری تازه می گشت

آنحا زمان با شرمساری در گذر بود

 

آنجا فرات از شرمساری سرخ می شد

آمیزه ای از اشك و خوناب جگر بود

 

در گوشه محمل ، زنی چون كوه الوند

با كوله‌باری پر ز سوغات سفر بود

 

 از كربلا تا شام ، شعر آتشین گفت

آن شیر زن صاحبدل و صاحب نظر بود

 

پیغام سرخش در رگ تاریخ جاریست


                                                                                 استاد عزیزم دكتر مصطفی حق جو

 
 
سه شنبه 16/9/1389 - 11:1
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته