• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 104
تعداد نظرات : 397
زمان آخرین مطلب : 4168روز قبل
شعر و قطعات ادبی

و اين براي توست

براي تو که مرا  تنها گذاشته اي

در زماني که از هر زمان ديگر بيشتر به تو احتياج دارم

به شانه هايت

به مهرباني هايت

به ....

کاش مي دانستي که از هرکس به من نزديکتري

کاش اندوه مرا در پشت اين چهره به ظاهر خندان مي ديدي

و به راحتي مرا در تنهايي هايم رها نمي کردي

کاش کمي بعد از کار به خودم توجه مي کردي

از حال خودم جويا مي شدي

تا بيش ازاين تنهايي و غصه عذابم ندهد

دقت کرده اي ؟؟!!

دو ماه است که فرصت نکرده اي به درد و دل هايم گوش دهي

حتي زماني که از تو خواسته ام ؛ باز هم بهانه آورده اي

من تو را مي خواهم

مرا درياب

 

سه شنبه 24/3/1390 - 12:13
خاطرات و روز نوشت

 امسال براي اولين بار ابلاغ  امتحانات خردادماه رو قبول کردم

واقعاً حال وهواي جالبي داره

مخصوصاً دقيقه هاي آخرش که ديگه خيلي کار هيجان داره

و هر روز هم تکرار ميشه

همون استرسي که بچّه ها دارن تا سر جلسه برن

همون استرس رو هم ما داريم که چطور برگه ها به  جلسه برسن

کار ما اينطور که بعد از اينکه سئوالات تکثير شد اونا رو به تعداد حوزه ها داخل پاکت بذاريم

خوب کار حساسيه برگه اضافي نبايد بذاريم و دقيقا به تعداد  شرکت کننده ها بايد برگه گذاشته بشه

چون در جمع کل کم مياريم ؛ پاکتهاي حوزه ها با هم جابجا نشه ؛ کوچکترين اشتباه همه رو زير سئوال ميبره و اشتباهي نبايد در کار باشه

اين جريان وقتي جالب تر ميشه که چندتا امتحان در يک روز هستن

يعني بچّه هاي راهنمايي ، دبيرستان و فني همزمان با هم در يه ساعت امتحان دارن

آدم  ياد فيلم هاي  جبهه مي افته

تند تند همه کار مي کنن ؛ همه کارهاي هم ديگه رو انجام ميدن بدون هيچ توقعي  ؛ هيچ کس حتي يه دقيقه هم بيکار نيست

حتي وقتي کارها تموم ميشه باز براي اينکه اشتباه نشه براي چندمين بار پاکتها  شمرده ميشه ، حوزه ها مجدّد دسته بندي ميشه و .....

اينقدر اين حالت رو دوست دارم که نهايت نداره

چون همه چي و همه کس رو فراموش مي کني و به تنها چيزي که فکر مي کني همون پاکتها و سئوالات هستن

تنهايي هات فراموش ميشه ؛ غصّه هات فراموش ميشه و......

اين روزها آرزو مي کنم کاش همه ساعتها امتحان باشه

بعد دنيا چقدر قشنگ ميشه ......

 

دوشنبه 23/3/1390 - 11:20
سخنان ماندگار

خدا آن حس زيبايي است

که در  تاريکي صحرا ، زماني که هراس مرگ مي دزدد سکوتت را ؛ يکي پيوسته مي گويد

« کنارت هستم اي زيبا »

و دل آرام مي گيرد

پنج شنبه 12/3/1390 - 9:59
خاطرات و روز نوشت

نمي دونم بايد اين مطلب رو چطور شروع کنم

از ديشب دارم بهش فکر مي کنم

به صداقت خودم

انگار من صداقت رو طوري که ديگران بهش نگاه مي کنن نگاه نمي کنم ؛

من تا به حال به خاطر نوع نگاهم به صداقت سه نفر رو رنجوندم و لي هر گز چنين قصدي رو نداشتم

اولين بار اين بود که من موضوعي رو به همسرم نگفته بود نه از روي عمد ؛ بلکه فکر مي کردم نيازي به گفتنش نيست و زماني که متوجّه شدند صداقت من رو زير سئوال بردن

و دومين بار ........

و سومين بار همين چند روز پيش بود من دوست عزيزي دارم که خيلي بهش احترام ميزارم و خيلي براشون و براي دوستيمون احترام قائلم

من يه سري مطالب رو در مورد خودم ، نه به عمد بلکه چون فکر ميکردم مهم نيست و با خودم فکر ميکردم من نمي تونم همه وقت مزاحمش باشم به ايشون نگفته بودم

وقتي متوجّه اين مطلب شدند از من دلگير شدن

هر چند اينقدر با موضوع خوب و متينانه برخورد کردند که من شرمنده شدم

ولي صداقت من رو زير سوال بردن

نمي دونم نگاهم به صداقت درست هست يا نه ؟؟؟

قصد من از نگفتن دروغ گويي نبوده ؛ فقط به سبک خودم مسئله رو مي بينم

خيلي فکرم رو مشغول کرده ، نمي دونم اشتباه مي کنم يا نه ..........

چهارشنبه 11/3/1390 - 10:53
خاطرات و روز نوشت
 سلام به همه دوستان عزیز

خب کنکور که شکر خدا تموم شد ؛ من در این سه روز پنج شنبه صبح  حفاظت بودم ؛ جمعه عصر مراقب بودم و شنبه رو قبول نکردم ؛

ولی روزی که مراقب بودم نکاتی رو دیدم که خیلی خیلی برام جالب بود

از اونجایی که فکر کنم پشت کنکوری بودن خیلی بهتر از دانشجو بودن هست

چون تقریبا تمام خانواده و امکانات در اختیارتون هست تا بتونید یک سال رویایی رو پیش رو داشته باشید

حتی برنامه خانواده و مسافرت رو شما تنظیم می کنید ( یعنی از این بهتر هم میشه !!) و به نظرم طلایی ترین دوره عمرتون هست ( برعکس ما که بدترین دوره عمرمون بود )

خب مشکل قبولی هم ندارید چون ظرفیت دانشگاهها دو برابر ظرفیت داوطلبان هست پس غمی نیست

پس نکاتی رو یادآوری می کنم که بتونید از این دوران طلایی نهایت استفاده رو بکنید و یه سال دیگه هم تمدیدش کنید

قبل از جلسه :  

*تمام خوراکیهای مورد علاقه تون رو از روز قبل لیست کنید و به  پدر جان بدهید تا برایتان تهیه کنه ( مطمئن باشید از هر کدومش چندتا و بهترین هاش رو میخره )

* گونه پدر و مادر و خواهر  رو ببوسید و طوری رفتار کنید که انگار دارید به سفر آخرت میرین تا حسابی حالشون گرفته شه 

* سعی کنید شب قبل طوری رفتار کنید که خانواده دلشان حسابی به حالتان بسوزه مثلاً هر چند لحظه یکبار ضعف کنید و مدام تاکید کنید که استرس فراوانی دارید

اقدامات سر جلسه :

از اونجایی که خودتون بهتر از هر کسی میدونی که با اون درس خوندنی که داشتید فقط در دانشگاه پیام نور ناکجا آباد قبول میشید پس بهتره سعی کنید چند نفر رو هم همراه خودتون کنید و کاری کنید که نتونن سئوالات رو درست جواب بدن پس :

1- سعی کنید چند جین کامل از خودکار و مدادهای مختلف همراه ببرید  و هر چند لحظه یکبار خودکار و مدادهاتون رو  به وسط سالن پرتاب کنید تا تمرکز بقیه به هم بخوره

2-حتی الامکان سعی کنید وقتی مراقبی را صدا می زنید با صدای بلند این کار رو انجام بدید

3- می توانید 50 نوع رانی با خود بیارید و هر دفعه باز بازکردن یکی از اونا توجّه دیگران را به خود تون  جلب کنید

4- سعی کنی از چند ماه مانده به کنکور ناخن ها رو بلند نگه دارید تا مراقب مجبور بشه  رانی تون رو براتون  باز کنه ( من برای 6 نفر این کار رو انجام دادم )

5- عمداً سئوالات را اشتباهی جواب بدید تا یک سال دیگر هم بتوانید از دوران طلایی قبل از کنکور لذت کافی رو  ببرید

6- سر جلسه کنکور بهترین زمان جبران کسر بی خوابی های شبانه است همون شبهای که مجبور بودید بخاطر اس ام اس بازی با دوستان بیدار باشید

7- سعی کنید جهت جلب توجّه بیشتر مخالف عموم باشین یا گرمتون باشه  یا سردتون  بطوری که مجبور بشن یه کار  مخصوص براتون انجام بدن

8- بهترین زمان برای فکر و خیالها و بلند پروازی های شماست مثلاً اگر قصد دارید مخ پسر های خوشتیپ محلتون رو بزنید بهترین زمان برای فکر کردن به راه حل های مختلفه چون کسی مزاحم نمیشه نه مادر صدا می کنه نه برادر کوچیکه کاری به کارت داره و البتّه زمان خوبیه که  به راههای سریع شوهر کردن هم فکر کنید

9- اینقدر دستتون رو بالا نگه دارید که بشکنه  ( حتماً باید این مورد رو بگم سر جلسه به بچّه گفته شد برگه های نظر خواهی رو بالا نگه دارند و بخاطر اینکه یه مقدار زمان برد تا برگه های جمع بشه این خانم اینقدر دستش رو بالا نگه داشته بود که وقتی رابط برگه  رو از دستش گرفت با عصبانیت گفت دستم شکست چقدر دیر اومدید دیگه نمی تونم سئوالات رو جواب بدم !!!!!)

10- سعی کنید در قسمت  «محل انجام محاسبات » جهت نوشتن خاطرات استفاده کنید تا نفر بعدی که سئوالات رو می بینه برای کنکور سال اینده حسابی سر حال بیاد ( اگه شماره تلفن هم بنویسین که عالی میشه )

11-در برگه نظر خواهی حتماً  از سئوالات کنکور ایراد بگیرید ؛ اینکه چرا  از عکس و تصاویر  جالب استفاده نمی کنن ؛ چرا از مبل راحتی به جای صندلی استفاده نمی کنند و ...

مطمئن باشید با اقدامات بالا حتماً یه سال دیگه از مزایای پشت کنکوری بودن استفاده می کنید 

يکشنبه 12/4/1390 - 10:57
خاطرات و روز نوشت

مدتی بود که حال و حوصله هیچ کاری و هیچ کسی رو نداشتم

حتی حوصله خودم رو  هم نداشتم

برا اینکه به کسی و چیزی فکر نکنم ابلاغ امتحانات پایان سال رو قبول کردم که دقیقا 40 روز درگیر باشم

دیگه حوصله همکار جونها رو که اصلاً نداشتم

دیروز بعد از اینکه امتحان شیفت صبح تموم شد اومدم اتاقم که کارهای عقب‌مانده رو یکمی سرو سامان بدم

همکار جونها هم انگار بچّه های فهمیده ای شدند ؛دیگه از حالم می فهمن که نباید اذیتم کنن

ولی دیروز حرکات مشکوکی انجام میدادن و این حرکاتشون خیلی تابلو بود

نه اینکه همگی آقا هستن نمی دونن چطور کار مخفیانه انجام بدن که از چشم ما خانم ها دور بمونه

کم کم بهشون شک کردم ؛یکی چسب می برد دوباره برمی گشت دومی قیچی می برد دوباره برمیگشت بعد همه با هم می رفتن و یکی یکی برمی گشتن ؛ خیلی هم آهسته حرف می زدند

وای داشتم میمردم از کنجکاوی ولی از اونجای که حوصله هیچ ماجرای جدیدی رو نداشتم هیچ سئوالی نپرسیدم

ساعت 5/2 که میخواستم برم خونه یکی از همکار گفت که صبر کنید مدیر کل باهاتون کار داره

به جان خودم اصلاً حوصله مدیر کل رو نداشتم

ولی جای دوستان خالی همکار جونا و مدیر کل با یه دسته گل و یک کادو که همانا یک چادر بود وارد اتاق شدند و کلی منو ذوق زده کردند

 حسابی آخر وقت کف زدند و خندیدند

بعدشم هم در کمال تعجّب (!) منو به یک  شام ملوکانه  دعوت کردند

تا شب فکر میکردم فقط خودم و همکار جونا دعوتیم

وقتی رفتم تالار دیدم 600 نفر دیگه هم غیر خودم و همکار جونا دعوت دارند

رئیس جان چندتا مناسبت رو با هم جشن گرفته بود

یکی روز زن بود دومیش سوّم خرداد و بچّه های مقام آور المپیاد و جشنواره و خوارزمی و ...... رو با هم دعوت کرده بود تا با یک شام همه دوستان رو یکجا خوشحال  و خیال خودش رو راحت کنه

ولی مدیر کل محترم و گرامی و مهربان سنگ تموم گذاشت

و  به همه ما خانم های سازمان  یه ربع سکه هدیه داد  ( احتمالاً دیروز متوجّه ارزونی سکه شده  )

اینقدر با همکارای خانم ذوق کردیم که نهایت نداشت

و شام مدیرعزیز و گرامی برای ما همکارهای خانم  مثل یک شام ملوکانه بود

اینقدر لذّت داشت که نهایت نداشت

بعد از روزها گرفتگی دیشب کلی خندیدم

و دوباره پی بردم که چه دنیای کوچک و چه خدای بزرگی داریم

با یه رفتار اینقدر ناراحت و با یک رفتار دیگه چقدر خوشحال میشیم

و آرزو کردم خدا هم این توفیق رو به من بده که همیشه با رفتارهام باعت خوشحالی دیگران بشم

 واقعا لذت داره

چهارشنبه 4/3/1390 - 9:46
خاطرات و روز نوشت

دیشب همه توانم رو جمع کردم که فقط اشک نریزم

اصلاً دلم نمی خواست کسی اشکم رو ببینه

مخصوصاً اونی که خیلی دلش میخواست  اشکهام رو ببینه

احساس می کردم دارم منفجر میشم ، قلبم داشت تکه تکه میشد ، حالت خفگی داشتم  ولی مجبور بودم بایستم و لبخند بزنم

بایستم و حالت آدم های عادی رو داشته باشم که انگار هیچ اتفاقی براشون نیفتاده

می دونستم اگه کوچکترین حرفی بزنم اشکم در میاد

برای همون سکوت کردم و لبخند زدم

سعی می کردم خودم رو دلداری بدم که  خدا داره امتحانت می کنه

میخواد ببینه در مقابل این حرف ها چقدر طاقت داری

در مقابل این حرکات چقدر می تونی دوام  بیاری

ولی هر لحظه سخت تر از قبل بود

سخت تر از همه این بود که من تنها بودم حتی یک نفر هم نبود که حمایتم کنه

اونها هم از همین تنها بودن من داشتن استفاده می کردند

خدایا خودت میدونی که چقدر صبر کردم

ولی بازم بهم صبر بده

صبر بده تا این کوته فکری ها و کوته نظری ها رو بتونم تحمّل کنم

صبر بده تا بتونم در مقابلشون عملی انجام ندم که خوشحالشون کنه

خدایا کمکم کن ...............

پنج شنبه 29/2/1390 - 9:9
خاطرات و روز نوشت

دیروز روز معلّم بود

یه هفته قبلش توی  ستاد بزرگداشت مقام معلّم من و یکی از همکارا دبیر اجرایی شدیم

تصمیم به این بود که به گروههای مختلف تقسیم بشیم و هر گروه تعدادی از مدارس رو بازدید کنه

وحتما به همه مدارس سر زده بشه تا استثنائی وجود نداشته باشه

البتّه بگم همیشه مدارسی که مدیرانشون نفوذ بالای در سازمان دارن در اولویت هستند این یک اصل انگار ناپذیره متأسّفانه

خوب از اونجای که من دبیر اجرایی بودم تقریبا مجبور بودم همه گروهها رو همراهی کنم

و 17 تا مجتمع و آموزشگاه رو بازدید کردم یعنی از 8 صبح تا 9 شب

در یکی از بازدید ها از مجتمع شماره 7 که مقطع راهنمایی هم بودند

کلی بچّه های مجتمع تدارک دیده بودند

از برنامه هایی که اجرا کردند تا پذیرایی و هدیه هایی که برا معلّم هاشون آماده کرده بودند ، همه چیز عالی بود

یکی از بچّه های اوّل راهنمایی داشت یکی از خاطره هاش رو میخوند

خاطره قشنگی بود ولی خوب من احساس می کردم برای سالهای قبل هست

ولی خاطره اش برای همین امسال و معلّم یکی از کلاسهاش بود

و موضوعش این بود که برای اینکه خودش رو برای مادرش عزیز کنه در مورد معلّمش و رفتارهای معلّمش در کلاس دروغ گفته بود

و مادر  این دانش آموز اومده بود که با معلّمش در مورد رفتارش صحبت کنه

که معلّم متوجّه میشه این دانش‌آموز دروغ گفته

ولی معلّم شون چیزی به مادرش نگفته بود و به مادر این دانش آموز اطمینان داده بود که دیگه چنین اتفافی نمی افته

و دانش آموز هم  فکر کرده بوده مادرش همه چیز رو فهمیده ولی بعد متوجّه میشه که معلمشون چیزی نگفته کلی شرمنده میشه

و توی اون جمع از معلمشون عذر خواهی کرد و ازش خواست ببخشتش

راستش خیلی صحنه جالبی بود

معلمشون رفت و اونو بوسید و همدیگر رو بغل کردند

 خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم

کلی تشویقشون کردیم

تا شب فکرم مشغول این دانش آموز بود که چقدر شهامت داشت

شهامتی که آرزوی همه ماست.... 

چهارشنبه 14/2/1390 - 10:7
تبریک و تسلیت

تقدیم به همه معلمان دنیا:

You‘re my  midnight  sunshine  lady.

You‘re my  guiding  light.

You‘re the brightest star I’ll ever see.

And though the day is dark  and cloudy.

I’m going to  be all right

When my midnight sunshine teaches me!

تو خورشید درخشان نیمه شبم هستی

شمع فروزان راهنمای من

درخشان ترین ستاره هستی

حتی در روزهای تاریک و ابری، همه چیز رو به راه می شود.

وقتی که خورشید درخشان نیمه شب به من درس می آموزد.

این روز عزیز رو به همه معلمین گرامی تبریک میگم

و تبریک ویژه به خواهر عزیز و همکار گرامی و دوست مهربانم

آنیما

امیدوارم همیشه شاد و خندان باشی

دوشنبه 12/2/1390 - 7:56
شعر و قطعات ادبی

گاهی اوقات سکوت بهترین کار دنیاست

وقتی درک نمی کنند

وقتی نمی دانند

وقتی همراهت نیستند

هر چقدر هم که دلیل و برهان بیاری باز هم همون کاری رو انجام میدن که خودشون میخوان

پس بهتره سکوت کنی

سکوتی که گاهی اوقات اینقدر طولانی میشه که تبدیل به یه بغض میشه

یه بغض که با  کوچکترین بهانه می ترکه

امروز بغضم بعد از ماهها ترکید

خیلی دلم شکست

کاش کسی بود که درک میکرد ....

 

پنج شنبه 8/2/1390 - 10:13
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته