• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 459
تعداد نظرات : 265
زمان آخرین مطلب : 4699روز قبل
اهل بیت
  عنوان بصری و امام صادق(علیه السلام)
علاّ مه مجلسی در بحارالأنوار می گوید: این عبارت را به خط شیخ خود، شیخ بهایی دیده ام:
شیخ شمس الدین محمد بن مکی گفته است: از دستنوشته شیخ احمد فراهانی، از عنوان بصری که پیرمردی 94 ساله بود نقل می کنم که گفت:
سالها نزد مالک بن انس رفت و آمد داشتم. چون جعفر بن محمد به مدینه آمد، شروع به رفت و آمد نزد وی کردم و دوست می داشتم همچنان که از مالک کسب دانش می کردم، از وی نیز دانشی بیاموزم.
او روزی به من گفت: من از طرف حکومت تحت نظر هستم؛ در عین حال، در همه ساعات شب و روز اذکاری دارم؛ پس مرا از اذکار و اوراد خود باز مدار و دانش خود را چون گذشته از مالک بگیر و با وی رفت و آمد نما.
من از این واقعه غمگین شدم، و در حالی که از نزد وی بیرون می آمدم با خود می گفتم: اگر در من خیری دیده بود، از رفت و آمد با خود منعم نمی کرد. پس وارد مسجد پیامبر شده، سلامی داده، بازگشتم. فردای آن روز به حرم پیامبر رفته، دو رکعت نماز گزاردم و پس از نمازْ دست به دعا برداشتم و گفتم: خدایا، خداوندا! از تو می خواهم که قلب جعفر را با من مهربان کنی، و آن قدر از علم وی بهره مندم سازی که به راه راست هدایت شوم. بعد، غمگین به سوی خانؤ خود رفتم و به جهت محبتی که از جعفر در دل داشتم، دیگر نزد مالک نرفتم، و جز برای نماز واجب از خانه بیرون نیامدم. سرانجام صبرم به پایان رسید و دلم تنگ شد.
در این وقت که بعد از نماز عصر بود لباس پوشیده، به قصد دیدار جعفر بیرون رفتم. چون به در خانه اش رسیدم، اجازه خواستم. خادمی بیرون آمد و گفت: چه می خواهی؟ گفتم: عرض سلام بر شریف. گفت: او در محراب خود به نماز ایستاده است. من نیز در مقابل در خانه اش نشستم.
طولی نکشید که خادم بیرون آمد و گفت: به برکت خدا، داخل شو. من وارد شده، سلام کردم. او جواب سلام مرا داده، فرمود: «بنشین؛ خدا تو را رحمت کند.» نشستم، و او مدتی سر به زیر انداخت، سپس سر برداشت و فرمود: «کنیه ات چیست؟» گفتم: ابوعبداللّه. فرمود: «ای ابو عبداللّه، خداوند تو را بر کنیه ات ثابت کند و تو را توفیق دهد! چه می خواهی؟» در دل گفتم: اگر در این سلام و زیارت مرا جز این دعا بهره ای نباشد، برایم بسیار است.
او دوباره سر برداشت و فرمود: «چه سوءالی داری؟» گفتم: از خدا خواسته ام تا دلت را با من مهربان گرداند و از دانش تو بهره مندم سازد، و امیدوارم که خداوند دعایم را درباره شما مستجاب کرده باشد. فرمود: «ای ابا عبدالله، دانش با دانشجویی به دست نمی آید، بلکه نوری است که خداوند آن را در دل هر کس که هدایتش را بخواهد قرار می دهد. پس اگر طالب علم هستی، اول در وجود خود به دنبال حقیقت عبودیت باش، و با به کار بستن علم آن را بجوی، و از خدا طلب فهم کن تا تو را بفهماند.»
گفتم: ای شریف، فرمود: «بگو: ای ابا عبداللّه.» گفتم: ای ابا عبداللّه، حقیقت عبودیت چیست؟ فرمود: «سه چیز است: اینکه بنده خدا در آنچه خداوند به او ارزانی داشته، احساس مالکیت نداشته باشد؛ زیرا بندگان ملکیتی ندارند و مال را از آنِ خدا می دانند و آن را در جایی که او فرموده است، به مصرف می رسانند. دیگر اینکه برای خود تدبیر نکند و همؤ کارهایش در محدوده امر و نهی خداوند باشد.
پس وقتی عبد در آنچه خداوند به وی ارزانی داشته، احساس مالکیت نداشت، انفاق کردن، در آنچه خداوند امر به انفاق آن کرده است، بر او آسان می شود. و چون تدبیر و برنامه ریزی را به خداوند مدبر واگذاشت، بلاها و مصیبتهای دنیا بر وی آسان می شود. و چون تمام وقت و همه کارهایش را در محدوده اوامر و نواهی خداوند قرار داد، دیگر فراغتی برای جدال و مباهات بر مردم نخواهد داشت.
هنگامی که خداوند بنده خود را به این سه خصلت کرامت داد، امر دنیا و شیطان و مردم دنیا بر وی آسان می گردد و دیگر در پی زیاده خواهی و فخرفروشی در طلب دنیا برنمی آید و چشمش به دنبال مال مردم نخواهد بود و روزگار را به بطالت نخواهد گذراند، که این اولین درجه تقواست. خداوند متعال می فرماید: ساین سرای آخرت است. آن را برای کسانی که نمی خواهند در روی زمین سرکشی و تبهکاری کنند مقرر داشته ایم و سر انجامِ نیکِ آن (حسن عاقبت) از آن پرهیزکاران استز.»1 شخصیت عنوان بصری
در کتابهای رجالی و جرح و تعدیل از عنوان بصری یادی نشده است و ما جز آنچه در این روایت آمده، شناختی از این مرد نداریم. بنابر آنچه در این روایت آمده، او مردی در حدود 94 ساله بوده و در آن زمان از متقدمان به شمار می آمده، به طلب دانش علاقه مند بوده و ولع بسیار برای حضور در مجلس علمای زمان خود داشته است. شرح حدیث
اهم موارد مطرح شده در این حدیث، علم و معرفت و عبودیت و بندگی است. علم و معرفت
مراد از علم در این حدیث، معرفت است که معنایی متفاوت با معنای علم دارد. معرفت با سیر و سلوک و اخلاق انسان، رابطه ای تنگاتنگ دارد. اگر بخواهیم معنایی امروزی برای کلمه معرفت بیابیم، می توانیم از آن به فرهنگ تعبیر کنیم.رابطه بین دانش و فرهنگ همانند رابطه بین علم و معرفت در تاریخ فکری ماست.
رابطه بین معرفت و سلوک و اخلاق را می توان به صورت واضح در این آیه قرآن یافت:
از میان بندگان خدا فقط دانشمندان از او خوف و خشیت دارند.2
مراد از دانشمندان در این آیه عارفانند، و آیه به ارتباط بین معرفت و ترس از خدا اشاره دارد. می توان دریافت که بهره مندی انسان از خشیت و ترس خداوند به میزان بهره مندی او از معرفت و شناخت خداوند است و هرچه شناخت بیشتر باشد، ترس و خشیت نیز افزون تر خواهد بود. رابطه میان شناخت و ترس از خدا
قرآن کریم در دو جا بین ترس از خدا و شناخت، رابطه انحصاری برقرار کرده است؛ در یکی، ترس از خدا را در صاحبان شناخت منحصر می کند و در دیگری، ترس صاحبان شناخت را فقط به ترس از خدا محدود می سازد. این دو حصر با هم تفاوت دارند.
انحصار اول در این آیه است:
از میان بندگان خدا فقط دانشمندان از او خوف و خشیت دارند.3
این آیه ترس از خدا را به صاحبان شناخت منحصر می کند.
آیه دوم این است:
کسانی که پیامهای الهی را می رسانند و از او پروا دارند و از هیچ کس جز خداوند پروا ندارند.4
این آیه ترس و خشیت عارفان و صاحبان شناخت را در ترس از خدا منحصر کرده است؛ زیرا آنان که پیامهای خدا را می رسانند، دارای شناخت به شمار می آیند و هم آنانند که از خدا می ترسند و از هیچ کس دیگری جز خدا نمی هراسند.
علم و دانش هم گاه ممکن است در افرادی که ظرف وجودی گیرایی دارند به شناخت تبدیل شود.
عرب بیابانگردی نزد پیامبر(ص) آمد. حضرت(ص) به یکی از اصحاب خود فرمود تا به او قرآن بیاموزد. آن صحابی سوره زلزال را بر مرد عرب خواند تا به این آیات رسید:
پس هر کس هم ذره ای عمل خیر انجام داده باشد، (پاداش) آن را می بیند و هر کس هم ذره ای عمل ناشایست انجام داده باشد، (کیفر) آن را می بیند.5
اعرابی گفت: آنچه خواندی مرا بس است، و به راه خود رفت. مرد صحابی جریان را برای پیامبر اکرم(ص) نقل کرد. پیامبر(ص) چنان که در روایت آمده فرمود:
این مرد وقتی آمد بیابانی (اعرابی) بود، ولی اکنون که باز می گردد فقیه است.
فاصله بسیاری است میان کسی که با قبول و فهم یک آیه از قرآن به درجه تفقه و معرفت می رسد و کسانی که دانش فراوانی از پیامبران گذشته با خود دارند و در عین حال نه تنها به سوی حق هدایت نمی شوند، بلکه از رفتن دیگران به راه خدا نیز منع می کنند. قرآن کریم آنان را با این توصیف عجیب معرفی می کند:
حکایت اینان مانند چهارپایی است که باری از کتاب را حمل می کند.6 رابطه منطقی بین شناخت و سلوک
میان شناخت و سیر و سلوک به سوی خدا رابطه ای منطقی وجود دارد که قرآن به آن اشاره کرده است:
از میان بندگان خدا فقط دانشمندان از او خوف و خشیت دارند.7
بر اساس این آیه، خشیت الهی نتیجه شناخت است، و هر قدر که انسان شناخت بیشتری به خداوند داشته باشد، خداوند نیز ترس از خود را بیشتر به او می بخشد. عکس این قضیه هم صادق است. خداوند متعال می فرماید:
و از خداوند پروا کنید و خداوند (بدین گونه) به شما آموزش می دهد.8
قرآن در این آیه، رابطه بین سلوک و شناخت را توضیح داده است.
شیخ محمد عبده در تفسیر المنار چنین تفسیری از آیه را، علی رغم اینکه اولین معنایی است که به ذهن می رسد، انکار می کند و می گوید: این نوع تفسیر مطابق نظر صوفیه است و دانش جز با تحصیل به دست نمی آید و تقوا راه دانش آموزی نیست.
البته اگر علم را در این آیه به معنای دانش اصطلاحی در برابر شناخت و معرفت بدانیم، کلام عبده صحیح است؛ ولی اگر مراد از علم در آیه، شناخت و معرفت خداوند باشد که از فضای کلی آیه هم این گونه برمی آید ، آن گاه کلام شیخ خالی از اشکال نخواهد بود.
خداوند متعال می فرماید:
ای موءمنان، از خدا پروا کنید و به رسول او ایمان آورید تا بهره ای دو چندان از رحمت خویش بر شما ارزانی دارد و برای شما نوری قرار دهد تا با آن (به درستی) راه روید و شما را بیامرزد، و خداوند آمرزگار مهربان است.9
و فرموده است:
ای موءمنان، اگر از خداوند پروا کنید، برای شما (پدیده ای) جدا کننده حق از باطل پدید آورد.10
بدین ترتیب، خداوند این نور و قدرت تمیز بین حق و باطل را به واسطه تقوا به بندگان خود می بخشد.
خداوند می فرماید:
آیا کسی که مرده بود و زنده اش کردیم و نوری به او بخشیدیم که در پرتو آن در میان مردم راه می رود، همانند کسی است که گویی گرفتار ظلمات است و از آن بیرون آمدنی نیست؟ بدین سان در چشم کافران کردارشان آراسته شده است.11
این نور که خداوند در دل هر بنده ای که او را دوست داشته باشد قرار می دهد و نیکان در زندگی و سیر و سلوک خود از آن بهره می گیرند، همان معرفت و شناخت خداوند است. منابع معرفت
امام صادق(ع) در این حدیث برای عنوان بصری سه منبع معرفت را برمی شمارد:
1 . در وجود خود به دنبال حقیقت عبودیت باش.
2 . با به کاربستن علم، آن را بجوی.
3 . از خدا طلب فهم کن تا تو را بفهماند.
اکنون به همین ترتیب به شرح این سه منبع می پردازیم:
منبع اول، جستجوی حقیقت عبودیت در وجود خود
انسان با شناخت خداوند، شناخت خود و شناخت رابطه بین خود و خدا، می تواند حقیقت بندگی (عبودیت) خدا را درک کند؛ زیرا نفس انسان آفریده خدا و خدا آفریننده اوست، او مملوک خدا و خدا مالک اوست، و خداوند نگهبان و مراقب اوست، و یقین به همه این نکات همان عبودیت است. خداوند متعال می فرماید:
خداوند مثلی می زند به بنده مملوکی که توان انجام هیچ کاری ندارد.12
هنگامی که انسان حقیقت عبودیت را با درک رابطه خود و خدا دریابد، حقایقی را که بر این بندگی مترتب می شود نیز به همان وضوح و شفافیت درک خواهد کرد.
این حقایق دو جنبه دارند: یکی اینکه آدمی تمام آنها را برای خدا به انجام برساند، و دیگر اینکه بدون اجازه خدا هیچ کدام از این حقایق را برای غیر خدا به کار نبندد:
کسانی که...از او پروا دارند و از هیچ کس جز خداوند پروا ندارند.13
انسان برای درک این حقایق و معارف، تمام این حقایق را در کتاب نفس می خواند.
منبع دوم، علم جویی با به کاربستن آن
ممکن است کسی بپرسد که به کاربستن چه ارتباطی با آموختن دارد. جواب قرآن به این سوءال واضح و آشکار است:
و از خداوند پروا کنید و خداوند (بدین گونه) به شما آموزش می دهد.14
بدین معنا که عمل از سرچشمه های علم است.
شیخ محمد عبده در تفسیر المنار چنین تصور کرده است که چنین تفسیری از آیه، راه را برای جاهلانی که لباس صلاح پوشیده اند و بدون تحصیل علم و دانش، ادعای شناخت خداوند و فهم قرآن و حدیث و دانستن اسرار شریعت دارند، باز می کند و باعث تصدیق ایشان به وسیله عوام می شود.15
خود شیخ، آیه را این گونه تفسیر می کند:
عطف «یعلمکم» بر «اتقوا الله»، نفی کننده هرگونه رابطه ای بین علم و عمل است؛ زیرا معطوف و معطوف علیه باید با هم مغایر باشند.
این کلام، صحیح است و شکی در مغایرت بین «یعلمکم» و «اتقوا الله» نیست؛ ولی نکته ای که نباید پوشیده باشد، این است که عطف در عین حال مقتضی مناسبت میان معطوف و معطوف علیه نیز هست. این مناسبت چیست؟ شکی نیست که منظور از علم در جمله دوم علومی که در مدارس و کتابها یافت می شود نیست. همچنین تردیدی وجود ندارد که باید بین علم و تقوا مناسبتی باشد تا عطف آنها بر یکدیگر در آیه صحیح باشد. آموزش الهی در آیه نیز به این معنا نیست که تقوا انسان را از آموختن قرآن و حدیث و فقه بی نیاز می کند.
از جمع بندی این دانسته ها به نتیجه ای دست می یایم که با استنباط شیخ محمد عبده متفاوت است. آیه کریمه به حقیقتی از لطایف قرآن اشاره دارد و آن، این است که تقوا قلب انسان را برای دریافت حکمت از سوی خدا می گشاید. گاه دو نفر قرآن می خوانند، امّا تنها یکی از آنها دو تحت تأثیر واقع شده، از آن پند می گیرد و به سلوک إلی الله می پردازد. همه آدمیان می توانند به نشانه های تکوینی خداوند در جهان هستی بنگرند، امّا تنها برخی از آنان به مدد تفکر و تعمق به اندیشه توحیدی می رسند.
تقوا به انسان قدرت درک توحید و حکمت می بخشد و نوری در قلب او می افروزد که خداوند او را به واسطه آن از اشتباه باز می دارد.
او، خود، فرموده است:
ای موءمنان، اگر از خداوند پروا کنید، برای شما (پدیده ای) جدا کننده حق از باطل پدید آورد و سیئات شما را بزداید.16
در این آیه علم و تقوا به صورت شرط و جواب شرط آمده است و نه مثل آیه 282 سوره بقره، به صورت عطف.
در اینکه تقوا نیز با علم حاصل می شود، بحثی نیست. می دانیم که تقوا از ثمرات علم است و خدا فرموده است:
از میان بندگان خدا فقط دانشمندان از او خوف و خشیت دارند و کسانی که پیش از آن دانش یافتند، چون بر آنان خوانده شود، سجده کنان به رو درمی افتند و می گویند: پاک و منزه است پروردگار ما، وعده پروردگار ما شدنی است، و به رو درمی افتند و می گریند و بر خشوع و خشیت آنان می افزاید.17
ولی در عین حال، خود علم هم از ثمرات تقواست و میان این دو رابطه ای دو طرفه وجود دارد.18
از امام صادق(ع) روایت شده است:
علم با عمل همراه است؛ پس هر کس بداند به کار می بندد و هر کس به کار ببندد می داند.19
بار دیگر این مطلب را تکرار می کنیم که معنای سخن ما این نیست که تقوا به تنهایی انسان را از دانش آموزی بی نیاز می کند و آدمی به اتکای تقوا می تواند از مدرسه و کتاب و استاد بی نیاز شود.
در روایتی از پیامبر اکرم(ص) وارد شده است:
حضرت موسی خضر پیامبر را ملاقات کرد و به او گفت: به من توصیه ای کن.
خضر گفت: دلت را با تقوا پوشش ده تا به علم برسی.20
در مصباح الشریعة به نقل از امام صادق(ع)، تقوا ملاک و میزان هر علم و حکمتی دانسته شده است. ثقة الاسلام کلینی هم در الکافی این گونه نقل کرده است:
امام باقر(ع) به سعد الخیر نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
امّا بعد، تو را به تقوا و پرهیزگاری سفارش می کنم که در آن سلامتی از تلف، و سود و بهره مندی در قیامت است. خداوند عزوجل خطراتی را که به عقل بشر خطور نمی کند به واسطه تقوا از وی دور می سازد و کوری چشم باطن و نادانی را از وی برطرف می نماید.21
در روایات دیگری از پیامبر اکرم(ص) و اهل بیت او(ع) روایت شده است که هر کس به آنچه می داند عمل کند، خداوند آنچه را نمی داند به او می آموزد.
همچنین از پیامبر(ص) نقل شده است:
هر کس علم بیاموزد و برای خدا به علم خود عمل کند، خداوند ندانسته هایش را به او می آموزد.22
از امام باقر(ع) هم روایت شده است:
هر کس برای خدا به علم خود عمل کند، خداوند ندانسته هایش را به او می آموزد.23
منبع سوم، معرفت (دعا و درخواست از خدا)
امام صادق در این روایت به عنوان بصری می فرماید: «از خدا طلب فهم کن تا تو را بفهماند.»
بر اساس این روایت، دانش نوری است که خداوند آن را در دل هر کس که هدایتش را بخواهد قرار می دهد. این نور چنان که در ابتدای سخن گفتیم همان شناخت و معرفت خداوند است که فقط از جانب خدا به انسان می رسد. خداوند می فرماید:
و هر کس که خداوند برایش نوری مقرر نداشته باشد نوری ندارد.24
پس اگر انسانی شعله ای از این نور بخواهد، راهی جز درخواست از خدا ندارد؛ زیرا این نور جز نزد خدا در جای دیگری یافت نمی شود. ناگفته نماند که خواستن از خدا با سعی و کوشش منافاتی ندارد؛ زیرا هر پیروزی نیز بدون شک از جانب خداوند است، او، خود، فرموده است:
و پیروزی جز از سوی خداوند نیست.25
در زبان و ادبیات عربی، نفی و استثنا انحصار را می رساند، ولی خداوند در عین حال به ما می آموزد که برای به دست آوردن پیروزی باید به فراهم آوردن اسباب و لوازم آن بپردازیم.
خداوند فرموده است:
و در برابر آنان هر نیرویی که می توانید فراهم آورید.26
آری، آمادگی و تهیه لوازم کارزار، منافاتی با یقین به این که پیروزی از آن خداست ندارد.
علم (معرفت) نیز از جانب خداست و این نیز منافاتی با کوشش در راه آموختن و فراگیری دانش از دانشمندان نخواهد داشت. حقیقت بندگی
مهم ترین سوءالی که عنوان، پس از پرسش درباره حقیقت علم از امام می پرسد این است: «حقیقت بندگی خدا چیست؟» بندگی از سرچشمه های علم است و عنوان، ناگزیر به این پرسش می رسد.
امام(ع) در پاسخ به سه نکته اشاره می کند:
1 . بنده خدا در آنچه خداوند به او ارزانی فرموده، احساس مالکیت ندارد. بندگان حقیقی، مال را از آن خدا می دانند و آن را در جایی که او فرموده است به مصرف می رسانند.
2 . او برای خود تدبیر نمی کند.
3 . همه کارهای چنین بنده ای در محدوده امر و نهی خداوند است. خداوند مالک است
از جمله روشنگریهای قرآن این است که مالکیت در آسمانها و زمین، تنها از آن خداوند است. خداوند می فرماید:
آیا نمی دانی که فرمانروایی آسمانها و زمین از آن خداوند است؟27
بگو: خداوندا، ای فرمانروای هستی، به هر که بخواهی فرمانروایی می بخشی و از هر کس که بخواهی فرمانروایی بازستانی.28
و فرمانروایی آسمان و زمین از آن خداوند است و خدا بر هر کاری تواناست.29
و فرمانروایی آسمان و زمین از آن خداوند است و سیر بازگشت به سوی اوست.30
این روشنگری قرآن بر شیوه زندگی انسان تأثیر مستقیم دارد؛ چون وقتی آدمی به این باور دست یابد که خداوند مالک مطلق آسمانها و زمین است و هیچ مالک دیگری به جز او نیست، از تمایلات دنیوی خود می کاهد و از قید وابستگی به دنیا می رهد. این، همان چیزی است که علمای اخلاق آن را زهد می نامند که معنای مقابل آن وابستگی به دنیاست.
علی بن ابی طالب(ع) در جمله ای کوتاه، معنای زهد را چنان خلاصه کرده است که در تعریف زهد، جمله ای موجزتر و رساتر از آن نمی شناسیم:
زهد در قرآن در دو کلمه خلاصه شده است: «تا آنکه بر آنچه از دست شما می رود افسوس مخورید و بر آنچه به شما بخشد شادمانی مکنید.»31
آری، زاهد نه بر آنچه از دستش می رود افسوس می خورد و نه از آنچه به دست می آورد شادمان می شود. و دلبستگی به دنیا انسان را سنگین می کند و حس سبکیِ پرواز به سوی خدا را از وی سلب می کند و باعث به وجود آمدن حالت سستی و تنبلی می شود. این آیؤ، توصیف دقیقی از این حالت است:
چرا هنگامی که به شما گفته می شود در راه خدا رهسپار (جهاد) شوید، گرانجانی می کنید؟ آیا به زندگی دنیا به جای آخرت رضایت داده اید؟ متاع زندگی دنیا در جنب آخرت بس اندک است.32
حال، پرسش این است که انسان چگونه می تواند در آنچه خدا به وی ارزانی داشته، احساس مالکیتی نداشته باشد؟ در پاسخ باید گفت این امر هنگامی تحقق می یابد که انسان خود را بنده خداوند بداند. کیفیت استدلال نیز به صورت یک زنجیره به هم پیوسته در سخن امام(ع) آمده است.
اولین حلقه این زنجیره این است که انسان خود را بنده خدا بداند و معنای بندگی را مطابق این آیه درک کند:
بنده مملوکی که قدرت بر انجام هیچ کاری ندارد.
بنده باید بداند که بدون اعطای خداوند، مالک چیزی و جز با رضایت و اجازه او قادر بر انجام کاری نخواهد بود.
پس از گذر از این مرحله، دیگر بنده در آنچه خدا به او ارزانی داشته است، احساس مالکیتی ندارد. این حلقه دوم، نتیجه طبیعی حلقه اول است؛ زیرا با مالک دانستن خداوند، هرگونه احساس مالکیتی از میان می رود.
امام صادق(ع) در توجیه این مسئله به عنوان می فرماید: «بندگان مالکیتی ندارند، مال را از آن خدا می دانند و آن را در جایی که او فرموده است به مصرف می رسانند.»
سومین حلقه از این زنجیره، زهد در دنیاست. پس اعتقاد به اینکه مال از آن خداست و بنده خدا ملکیتی ندارد، لاجرم به تعدیل علاقه انسان به دنیا منجر می شود که همان زهد است.
چهارمین حلقه از این زنجیره، در حدیث امام(ع) به عنوان بصری این گونه بیان شده است: «پس وقتی عبد در آنچه خداوند به وی ارزانی داشته احساس مالکیت نداشت، انفاق کردن در آنچه خداوند امر به انفاق آن کرده است، بر او آسان می شود.»
این دلبستگی به دنیاست که موجب بخل و مانع از انفاق مال در راه خدا می شود. آری، با زایل شدن این دلبستگی، انفاق کردن بر آدمی آسان می نماید. رهایی از طرح و تدبیر
اگر خداوند امر مردم را به خود آنان واگذارده بود، سالها پیش انسان و تمدن بشری نابود می شد و بشر به بن بست می رسید؛ ولی خداوند، خود، امر تدبیر امور کوچک و بزرگ زندگی بشر را عهده دار شده است و هر کس چشم بصیرت داشته باشد، دست خدا را در تدبیر همه امور زندگی خود در هر آسایش و سختی می بیند. زندگی انسان و ادامه حیات جهان، بدون تدبیر و برنامه ریزی خدا ممکن نیست. بشر همان گونه که در اصل خلقت به خدا محتاج است، در ادامه زندگی نیز به او احتیاج مبرم دارد؛ ولی انسانها در درک این مطلب مساوی نیستند و عدّه اندکی از مردم قادرند این موضوع را ببینند. آری؛ پیروزی از خداست:
و پیروزی جز از سوی خداوند نیست.33
شکست از جانب خداست:
اگر شما را یاری نکند، پس کیست آن که پس از یاری نکردن او شما را یاری رساند.34
روزی از خداست:
جنبنده ای در زمین نیست، مگر آنکه روزی او بر خداست.35
خداست که روزی را بر بعضی از مردم گشاده و بر بعضی دیگر تنگ می گیرد:
خداوند روزی خود را بر هر که بخواهد گشایش می دهد یا تنگ و فروبسته می دارد؛36
بی گمان پروردگارت درهای روزی را بر هر کس که بخواهد می گشاید و فرومی بندد.37
خداست که هرکه را بخواهد عزت می دهد:
هر کس عزت می خواهد (بداند که) هرچه عزت است نزد خداوند است.38
خداست که هر کس را بخواهد خوار می گرداند:
و هر کس را که خواهی خوار می کنی.39
خداست که هر که را بخواهد فرمانروایی می بخشد و از هر که بخواهد فرمانروایی را سلب می کند:
بگو: خداوندا، ای فرمانروای هستی، به هر که بخواهی فرمانروایی می بخشی و از هر کس که خواهی فرمانروایی باز ستانی.40
و هم اوست که در دل هر کس بخواهد، نور هدایت را قرار می دهد و از قلب هر که بخواهد، نور هدایت را پنهان می کند:
بهره ای دو چندان از رحمت خویش بر شما ارزانی دارد و برای شما نوری قرار دهد تا با آن (به درستی) راه روید؛41
و هر کس که خداوند برایش نوری مقرر نداشته باشد، نوری ندارد.42
البته هر کدام از این تدابیر، دلیل خاص خود را دارد. اگر خداوند گروهی را یاری می رساند، این کار سببی در اعمال و زندگی خود آن گروه دارد و اگر گروهی را به شکست خوردن وا می نهد، آن هم به سبب اعمال و کارهای خود آنان است؛ اگر روزیِ قومی را گشاده می گرداند یا روزی را بر ایشان تنگ می گیرد، باز به جهت سببی در اعمال خود آنان است؛ و اگر نور هدایت را از قلب عده ای از بندگانش باز می ستاند، همه دلایل و اسباب خاصی از اعمال خود آنان دارد و به هیچ وجه از روی بی توجهی به امور بندگان نیست؛ که خداوند از چنین صفتی منزه است:
خداوند در سرنوشت هیچ گروهی تغییری ایجاد نمی کند مگر اینکه خود آنان به تغییر دادن اوضاع خود بپردازند؛43
و اگر اهل شهرها ایمان آورده، تقوا پیشه کرده بودند، بر آنها درهای برکات آسمان و زمین را می گشودیم، ولی (آیات و پیامهای ما را) دروغ انگاشتند، آن گاه به خاطر کار و کردارشان ایشان را فروگرفتیم.44
اگر آدمی این حقیقت را درک کند و دست خدا را در سخت و آسان زندگی خود ببیند و بداند که از تدبیر الهی بی نیاز نیست، همیشه تمام امور زندگی خود را به خدا واگذار می کند. از امام صادق(ع) روایت شده است:
از خدا توفیق بخواهید؛ که موسی در طلب شعله ای از آتش برآمد، ولی خداوند به او نبوت داد.45 تفویض
تفویض در فرهنگ دینی ما این است که انسان تمام امور خود را به خدا واگذار کند و برای خود هیچ نقش و اثری نبیند و بداند که سلطنتِ همه هستی از آن خداوند است؛ امرْ امر او و تدبیرْ تدبیر او و هر جنبش و آرامشی در این پهنه حیات با دستور و اجازه اوست.
تفویض، غیر از توکل است. در توکلْ بنده خدا در آنچه خود می خواهد و در عرصه های مختلف زندگی با آن روبه رو می شود و نیز در تدبیر امر خود، خداوند را وکیل خود می کند؛ زیرا:
خداوند ما را بس است و او بهترین وکیل است.46
ولی تفویض، چنان که عارف نامی، خواجه عبداللّه انصاری گفته است، معنایی لطیف تر و گسترده تر از توکل دارد؛ زیرا در تفویضْ بنده به جهت اعتمادی که به خدای خود دارد، برای خود هیچ توان و سلطه و تدبیری نمی بیند و همه کارها را یکسره به خدا واگذار می کند.
علامه طباطبایی می گوید:
تفویض این است که بنده اموری را که به او نسبت داده می شود، به خدا برگرداند و در این صورتْ حال کسی را دارد که هیچ کاره است و در هیچ کاری به او مراجعه نمی شود، و توکل این است که بنده، خدای خود را در تصرفاتش وکیل قرار دهد.
تسلیم این است که تمام آنچه را که خدای سبحان از وی و برای وی می خواهد، از جان و دل پذیرا بوده، اطاعت محض داشته باشد...که اینها سه مرحله از مراحل بندگی است که هر کدام از دیگری دقیق تر است؛ دقیق تر از توکلْ تفویض است و دقیق تر از آن دو تسلیم.47
در وکیل کردن خدا، بنده خود را غایب می بیند و خدا را به جای خود قرار می دهد، ولی در تفویضْ بنده وجود ندارد تا حاضر یا غایب باشد، و غیر از اراده و تدبیر سلطنت و توانایی او چیزی نمی بیند؛ پس همه چیز را به او برگشت می دهد؛ چنان که موءمن آل فرعون در حال دعوت قوم خود به سوی خداوند و تفویض همه امور خود به او گفته است:
و کارم را به خداوند واگذار می کنم؛ چرا که او به احوال بندگان بیناست.48
امّا تسلیمْ پذیرش محض اراده خدا در هر سختی و آسایشی است. مفهوم تسلیم لطیف تر و گسترده تر از معنای تفویض است.
چنین درکی از رابطه تکوینی میان بنده و خالق، حالت نفسانی عمیقی را به دنبال دارد که همان برگرداندن همه امور به اراده و خواست و حکمت خداوند است. در این حال، آدمی هیچ دلبستگی، دو دلی، ناراحتی و اضطرابی از مصایب و مشکلات و ابتلائات روزگار احساس نمی کند؛ زیرا هستی او در دست قدرت سلطانی است که از هر مهربانی مهربان تر و به بندگان خود بینا، حکیم و رئوف است:
همانا خداوند به بندگان خود بیناست.
سخن ما بدین معنا نیست که انسان فاقد اراده و اختیار است و در نتیجه مسئولیتی در قبال کارهای خود ندارد؛ چنان که به معنای این هم نیست که آدمی اراده و اختیار و تلاش و حرکت خود را در جهت مصالح دنیوی و اخروی کاملاً کنار گذارد. این هر دو اشتباهی است که از عدم تفکیک دقیق حد و مرز بخشهای مختلف این معارف و حقایق از یکدیگر ناشی می شود.
خداوند انسان را موجودی با اراده و اختیار و درک آفریده است. این مسئله بدیهی است و شکی در آن نیست و هر کس قرآن را با دقت بخواند، این نکته بدیهی را در خواهد یافت. بر انسان است که اراده و اختیار و درک خود را در راه صلاح دنیا و آخرت خود به کار بندد که:
و برای انسان هیچ چیز نیست مگر آنچه کوشیده است.49
قرآن به این دو نکته تصریح می کند، امّا از جمله چیزهایی که نمی توان در آن شک کرد این است که زندگی انسان به رغم همه درک و اراده و حرکت و تلاش او، دستخوش پیشامدهای خوش و ناخوش است ،که هر انسانی به ناچار با آن روبه رو می شود و در این مورد، نیکوکار یا زشت کردار با هم یکسانند. اینجاست که تفویض معنا می یابد. در این حال، انسان باید خود را به خواست و حکمت خداوند واگذارد و زندگی خود را به او تفویض کند و بداند که در دست قدرت خداوند سلطان و بینا و حکیم و ارحم الراحمین است و دستی که در امتحانات و بلایا قلب وی را می فشارد، همان دست ارحم الراحمین یا مهربان ترین مهربانان است. اگر بنده بداند، که همه توان و قوت و صاحب اختیاری او در امتداد قدرت و صاحب اختیاری خداوند است و او بنده مملوکی بیش نیست و بی اجازه خدا هیچ کاری از وی برنمی آید، تسلیم امر خدا می شود و به قضا و قدر خداوندی اطمینان پیدا می کند. این معنا در دعاهایی که از اهل بیت(ع) رسیده است، بسیار یافت می شود:
خداوندا، مرا به قسمت مقدر خود خشنود کن و در همه حال متواضعم گردان.
خداوندا، مرا به قَدَر خود مطمئن و از قضای خود خشنود گردان.
معنای تفویض این نیست که اگر موج دریا کسی را به دل آبهای دریا کشید، برای نجات خود تلاش نکند، فریاد نزند، کمک نخواهد و به درگاه خدا دعا نکند؛ بلکه معنای تفویض این است که بداند این سعی و تلاش و دعا و فریاد و کمک خواستن او، در امتداد قدرت خداوند است و اوست که اگر بخواهد نجاتش می دهد و اگر اراده کند، موج دریا او را خواهد بلعید؛ اگر بخواهد نجاتش دهد، صدای فریادش را به گوش مردم می رساند تا به نجاتش بشتابند و اگر نخواهد، فریادش را به گوش کسی نمی رساند تا به کمک او نیایند. معنای تفویض این است که نجات یافتن یا غرق شدن چنین کسی به دست خداست و خداوند در هر حالْ او را نجات بدهد یا غرق کند حکیم، بخشنده و بینای به بندگان صالح خویش است. در این وقت است که آدمی به تلاش و دعا و فریاد می پردازد؛ اگر خداوند نجاتش داد، حمد و شکر او را به جای می آورد و اگر تدبیر خدا در غرق شدن و هلاکت او بود، در حالی که به بصیر بالعباد و ارحم الراحمین بودن خدا و حکیم و بینا بودن او اطمینان دارد، تسلیم خواست و قضا و قدر خداوندی می شود. این، همان تفویض است و درک این حقیقت و تشخیص مرز بین این معارف و حقایق، از لطافتها و شفافیتهای قرآن و معارف آن است.
البته این نکته را باید اضافه کنیم که تمام این مسائل در امور غیر ارادی است که عمل آنها به عهده انسان نیست و در قبال آنها مسئولیتی ندارد؛ ولی در مواردی که خداوند او را مسئول قرار داده و امور را منوط به اراده و عمل او نموده است، بدیهی است که خودْ مسئول عمل خویش است:
خداوند در سرنوشت هیچ گروهی تغییری ایجاد نمی کند، مگر اینکه خود آنان به تغییر دادن اوضاع خود بپردازند.50 آغاز و پایان علم
از پیامبر اکرم(ص) چنین روایت شده است:
ابتدای علم شناسایی خداوند جبار است و پایان آن واگذاری (تفویض) کار به او.
به یاد می آورم که این روایت را در اوایل تحصیل خود در کتابهای مقدماتی می خواندم و در آن روزها به ژرفای آن پی نمی بردم. پس از مدتی طولانی فرصت تأمل و تفکر در این روایت برایم دست داد و دریافتم که این روایت دربردارنده همه سفر معرفت از ابتدا تا پایان آن است؛ سفری دشوار و سخت و دور و دراز که ابتدای آن شناخت خداوند جبار و پایان آن تفویض کار به اوست.
آغاز سفر این است که انسان بداند همه کار به دست خداست و این هستی پهناور از قبضه سلطنت، حکم و امر او خارج نیست و تنها او گیرنده و دهنده، زنده کننده و میراننده، عزت دهنده و خوار کننده، رفعت دهنده و پست کننده، خالق و مدبر، خسارت ده و منفعت رسان، روزی دهنده، چیره، بخشنده و مانع است:
خداوند سر رشته دار کار خویش است، به راستی که خداوند برای هر چیزی اندازه ای نهاده است.51
هم سنگ ذره ای در آسمانها و زمین از او پنهان نیست.52
بگو برای خود اختیار زیان و سودی ندارم.53
خداوند هر کس را بخواهد، مشمول رحمت خویش می گرداند.54
خداوند تنگنا و گشایش در زندگی مردم پدید می آورد و به سوی او باز خواهید گشت.55
بگو: خداوندا، ای فرمانروای هستی، به هر که بخواهی فرمانروایی می بخشی و از هر کس که خواهی فرمانروایی باز ستانی.56
پروردگارت هرچه خواهد تواند کرد.57
بگو: برای خود اختیار زیان و سودی ندارم.58
بی گمان پروردگارت درهای روزی را بر هر کس که بخواهد می گشاید و فرو می بندد؛ چرا که او به بندگانش بینا و داناست.59
و چیزی را به جای خداوند می پرستند که نه زیانی به آنان می رساند و نه سودی.60
بگو: آیا به چیزی را جای خداوند می پرستید که نه زیانی برای شما دارد و نه سودی؟61
هیچ مصیبتی (به کسی) نرسد، مگر به اذن الهی.62
و چیزی نخواهید، مگر آنکه خدا خواهد.63
این اولین مرحله معرفت، یعنی شناخت خداوند جبار است؛ امّا تفویض مرحله پایانی معرفت شمرده می شود. اگر انسان یقین کند که خداوند تدبیر امور او را به تنهایی در دست دارد و تنها او گیرنده و دهنده، بخشنده و مانع، خسارت ده و منفعت رسان است، بی شک امور خود را به او تفویض خواهد کرد. در اینجا تفویض، ایمان و تسلیم است؛ ایمان به اینکه همه امور بنده به دست خداست و تسلیم شدن در برابر حکم خداوند در همه حال.
پیامبر اکرم(ص) فرموده است:
از کار انسان موءمن در شگفتم که خداوند برایش قضایی مقدر نمی کند، مگر اینکه در آخر کار برایش موجب نیکویی است.64
و فرموده است:
هر کس از میان خلق خدا او را بیشتر بشناسد، به تسلیم در برابر قضای او سزاوارتر است.65
از امام صادق(ع) چنین نقل شده است:
از جمله آنچه که خداوند به موسی وحی کرد این بود: ای موسی، محبوب ترین خلق من در نزدم بنده موءمن من است. پس هرگاه بلایی به او رساندم، در جهت خیر او بوده و هرگاه چیزی به او دادم ،باز هم خیر او بوده است. پس باید بر بلایم صبر کند، نعمتم را شکر گزارد و از قضایم خشنود باشد. پس اگر در راه خشنودی من گام بردارد و از من اطاعت کند، نام او را نزد خود در زمره صدیقین بنویسم.66
و از همان حضرت است:
داناترین مردم خشنودترین آنها به قضای الهی است.67
ابن سنان از کسی نقل می کند که گفت: به امام صادق(ع) عرض کردم: چگونه می توان موءمن بودن موءمن را دریافت؟ حضرت فرمود:
با تسلیم شدن در برابر خدا در هرچه از خوش و ناخوش به او می رسد.68
و باز از آن حضرت نقل شده است:
هیچ گاه پیامبر(ص) درباره کاری که گذشته بود، نمی فرمود کاش جور دیگری می شد.69
انس بن مالک می گوید: ده سال خادم پیامبر(ص) بودم؛ هیچ گاه در کاری که کرده بودم نفرمود: «چرا کردی؟» و در کاری که نکرده بودم نفرمود: «چرا نکردی؟» و درباره هیچ چیزی نفرمود: «کاش می بود!» و هرگاه کسی از اهل بیت او با من تندی می کرد می فرمود: «رهایش کنید! اگر چیزی در قضای خداوند باشد، حتماً خواهد شد».70
در کتاب الکافی آمده است:
امام حسین(ع) عبدالله بن جعفر را ملاقات کرد و فرمود: ای عبدالله، چگونه موءمن ،موءمن است، در حالی که با توجه به اینکه خداوند مدبر اوست از قسمت خود ناراضی است و شأن خود را پست می کند؟ من ضمانت می کنم اگر در اندیشه کسی جز رضامندی از قضای خدا خطور نکند، مستجاب الدعوه شود.71
اینان صاحبان نفسهای مطمئنه اند که خدا درباره آنان فرموده است:
هان ای نفس مطمئنه، به سوی پروردگارت که تو از او خشنودی و او از تو خشنود، باز گرد.72
ابن سینا در اشارات، در مقامات العارفین، نیز به همین معنا اشاره دارد:
عارف، شاد و مسرور و خندان است. از روی تواضع، کوچک را چون بزرگ مورد احترام قرار می دهد و با کودن چون زیرک گشاده روست؛و چگونه شاد نباشد که خداوندْ شادمانی اوست و او در هر چیز خدای را می بیند.73 منازل راه
بین «معرفت جبار» و «تفویض کار به او»، مراحل میانی و منازل بسیاری است که شرح آن مجالی دیگر می طلبد. هنگامی که انسان دانست که خدا پروردگار جهانیان و بخشنده مهربان است، او را سپاس می گزارد و چون دانست او سرپرست و حاکم بر بندگان است، اطاعت و بندگی او را پیشه خود می کند و چون دریافت که خداوند دعای بندگان خود را مستجاب می کند، به درگاه او دست به دعا برمی دارد و وقتی فهمید که خداوند آمرزنده است، به استغفار و توبه می پردازد و هنگامی که دانست خدا شدید العقاب است، از مقام پروردگار خویش بیمناک می گردد و چون دانست خداوند دارای رحمت گسترده است، به او امیدوار می شود و وقتی فهمید که خداوند متعال بندگان خویش را دوست داشته، گرامی شان می دارد، خدا را دوست خواهد داشت.
بدین ترتیب، سلوک إلی الله راهی طولانی است که ابتدای آن شناخت خدا و انتهای آن تفویض کارها به اوست و بین این آغاز و پایان، مراحل بسیاری چون عبودیت، اطاعت، بیم، امید، اخلاص، محبت، تواضع، شکر، حمد و...است. در بسیاری از روایات اسلامی نیز به این معانی اشاره شده است که گلچینی از آنها را به قدری که مناسب این مقال باشد ذکر می کنیم:
پیامبر اکرم(ص) فرموده است:
هر که خدا را بشناسد، دهان خود را از سخنان بی مورد و شکم خود را از غذاهای ناپاک می بندد و با نماز و روزه خود را به عفت وا می دارد.
از امیرالموءمنین(ع) چنین نقل شده است:
از کسی که خدایش را می شناسد تعجب می کنم که چرا برای جایگاه ابدی خود تلاش نمی کند.
امام صادق(ع) فرموده است:
هر کس شناخت پیدا کند از خدا پروا می کند، و هر که از خدا پروا کرد، نفس او به راحتی از دنیا می گذرد.
این روایات را نیز از امیرموءمنان(ع) نقل کرده اند:
خداوندا، ما را از آنان قرار ده که یاد تو از شهوتها بازشان داشته است.
خداشناسی در قلب هر کس ساکن گردید، بی نیازی از خلق خدا نیز در قلب او ساکن می شود.
کسی که عظمت خداوند را شناخت، سزاوار نیست که احساس بزرگی کند.
هر که خداشناس تر باشد، خداترس تر نیز هست.
نهایت معرفت، ترس از خداست.
هایت علم، ترس از خداوند متعال است.
داناترین مردم به خدا کسی است که بیشتر از او طلب حاجت می کند.
از کسی که خدا را می شناسد و خداترسی او زیاد نمی شود تعجب می کنم.
سزاوار است که خداشناسان بر او توکل کنند.
کسی که خدا را می شناسد، سزاوار است دلش چشم بر هم زدنی از بیم و امید خدا خالی نباشد.
چهره عارفْ خندان و دلش محزون است.
عبادت عارفان از ترس خدا گریه کردن است.
هرچیز را معدنی است و معدن تقوا دلهای عارفان است.
کمترین حد معرفت، باعث زهد در دنیا می گردد.
میوه معرفت، بی میلی به دنیاست.
هرکه خداشناس شود، موحد می گردد.
هر کدام از این روایات، ایستگاههای تکامل بشر در معرفت خدا به شمار می آیند. معرفت چنان که در روایات آمده اساس حرکت به سوی آخرت، زهد در دنیا و بی میلی به آن، بی نیازی از مردم، تواضع، دعا، حاجت خواستن از خدا، توکل بر خدا، ترس و بیم از خدا، امید به خدا، حزن و اندوه و گریه، تقوا، توحید، و...است.
این بخشی از منازل تکاملی انسان در این سفر دور و دراز است که از معرفت آغاز شده و به تفویض ختم می شود. در پاسخ به این سوءال که چرا این سفر به تفویض پایان یافته است، باید گفت که آخرین مرحله این سفر این است که انسان در عالم وجود جز سلطنت خداوند متعال سلطنت دیگری نشناسد و در پی آن، اراده و رضایت او در اراده و رضای خداوند فانی گردد و دیگر اراده ای جز اراده خدا و رضایتی جز رضایت خدا نداشته باشد و تمام امور خود را به خدا تسلیم کند و از اوامر او خشنود باشد، در اراده و سلطه او فانی شود و از «من» خود حتی سایه ای هم حس نکند. این، پایان سفر است. در محدوده امر و نهی خداوند
این سومین علامت عبودیت در حدیث امام صادق(ع) خطاب به عنوان بصری است. همت بنده واقعی و آنچه شبانه روز فکرش را مشغول می کند، این است که آنچه را مولایش می خواهد انجام دهد و آنچه را مولا نمی خواهد ترک کند؛ چون هدف بنده در زندگی باید خشنودی مولا باشد که آن هم در مشغول بودن بنده به اوامر و نواهی مولاست. اگر انسان در ادعای عبودیت صادق باشد، اشتغالی که باید فکر و وقت او را به خود مشغول کند این است و حتی بهشت، با همه عرض و طول و نعمتهایی که خدا در آن برای بندگان صالح خود مهیا ساخته است، نباید ذهن او را به خود مشغول کند.
کسی که به این مقام دست یابد، هر قدر هم سعی و کوشش خود را در اطاعت از خدا به کار بندد، باز هم همواره خود را در برابر خدا مقصر و اهمال کار به شمار می آورد، و هرچه درک او از عبودیت بیشتر شود، احساس کوتاهی او در طاعت و ادای حق بندگی بیشتر خواهد شد؛ زیرا او هیچ گاه خود را در حد قیام به ادای حق بندگی به صورت کامل نمی بیند؛ پس هیچ گاه عجب و غرور او را فرا نمی گیرد و احساس کوتاهی و گناه در او قوی می شود؛ خنده اش کم و گریه اش بسیار می گردد: «از این پس اندکی بخندند و بسیار گریه کنند». غصه چنین کسی بسیار و خوشی و بازی او اندک است. تکبر و خودنمایی، زیادت طلبی، فخر فروشی، مجادله، مباهات کردن و هیچ شأنی از شئون دنیوی در او نیست و کار سختی که همان قیام به ادای حق بندگی خداست، او را از تمام این مسائل باز می دارد.
زیادت طلبی، فخر فروشی، مجادله، مباهات کردن و تکبر و خود نمایی از آثار بی قیدی در زندگی انسان است. بی قیدی و اشتغال، هر یک، عوارض و آثاری در زندگی بشر دارند. آثار بی قیدی عبارتند از: حرص و نزاع بر سر مال دنیا، تکبر و خودنمایی، شادمانی و خوشی و بازی، مجادله و دشمنی و نزاع و جدال بر سر امور دنیوی، و متکبرانه و از سر خودبزرگ بینی با مردم برخورد کردن.
آثار اشتغال نیز بدین قرار است: غصه و اندوه، غرق در بحر تفکر و تأمل شدن، احساس کوتاهی و گناه، پشتکار و دوراندیشی و اراده، برخورد قاطع با نفس و برخورد بدون تکبر و خودبزرگ بینی با مردم.
در خطبه صفات متقین در کلام امیر موءمنان، نمایش زیبایی از آثار اشتغال به بندگی خدا در زندگی انسان می یابیم:
دلهای پرهیزکاران اندوهگین، مردم از آزارشان در امان، تن هایشان لاغر و درخواستهایشان اندک، نفسشان عفیف و دامنشان پاک است...دنیا می خواست آنان را بفریبد، امّا عزم دنیا نکردند و می خواست آنان را اسیر خود گرداند که با فدا کردن جان، خود را آزاد ساختند...اعمال نیکو انجام می دهد و ترسان است. روز را با سپاس گذاری به شب می رساند و شب را با یاد خدا صبح می کند. شب، ترسان می خوابد و شادمان برمی خیزد ؛ ترس برای اینکه دچار غفلت نشود و شادمانی برای فضل و رحمتی که به او رسیده...روشنی چشمش در چیزی قرار دارد که جاودانه است و آنچه را که پایدار نیست ترک می کند...او را می بینی که، آرزویش نزدیک، لغزشهایش اندک، قلبش فروتن، نفسش قانع، خوراکش کم، کارش آسان، دینش حفظ شده، شهوتش در راه حرام مرده، و خشمش فرو خورده است...در کار ناروا دخالت نمی کند و از محدوده حق خارج نمی شود. اگر خاموش است، این خاموشی اندوهگینش نمی کند، و اگر بخندد، آواز خنده او بلند نمی شود. نفس او از او در زحمت، ولی مردم از او در آسایشند. برای قیامت خود را به زحمت می افکند، ولی مردم را به آسایش و رفاه می رساند. دوری او از بعضی مردم از روی زهد و پارسایی و نزدیک شدنش با بعض دیگر از روی مهربانی و نرمی است ؛ دوری او از روی تکبر و خودپسندی و نزدیکی او از روی حیله و نیرنگ نیست.
____________________________________
1. بحارالأنوار، ج 1، ص 224 226 .
2. سوره فاطر، آیه 28 : إنّما یخشی الله من عباده العلماء .
3. همان.
4. سوره احزاب، آیه 39 : الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لا یخشون أحداً إلاّ الله و کفی بالله حسیبا.
5. سوره زلزال، آیات 7 8 : فمن یعمل مثقال ذرةٍ خیراً یره و من یعمل مثقال ذرةٍ شراً یره.
6. سوره جمعه، آیه 5 : کمثل الحمار یحمل أسفاراً.
7. سوره فاطر، آیه 28 .
8. سوره بقره، آیه 282: واتقوا الله و یعلمکم الله.
9. سوره حدید، آیه 28: یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله یوءتکم کفلین من رحمته و یجعل لکم نوراً تمشون به.
10. سوره انفال، آیه 29: یا ایها الذین آمنوا ان تتقوا الله یجعل لکم فرقاناً.
11. سوره انعام، آیه 122: أو من کان میتاً فأحییناه و جعلنا له نوراً یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها کذلک زین للکافرین ما کانوا یعملون.
12. سوره نحل، آیه 75: ضرب الله مثلاً عبداً مملوکاً لا یقدر علی شی ء.
13. سوره احزاب، آیه 39: و یخشونه و لا یخشون أحداً إلا الله.
14. سوره بقره، آیه 282: واتقوا الله و یعلمکم الله.
15. تفسیر المنار، ج 3، ص 129 .
16. سوره انفال، آیه 29: یا ایها الذین آمنوا ان تتقوا الله یجعل لکم فرقاناً و یکفّر عنکم سیّئاتکم.
17. سوره اسراء، آیه 107 109: إنّ الذین أوتوا العلم من قبله إذا یتلی علیهم یخرّون للأذقان سجّداً.
18. فلسفه معاصر این نوع از رابطه را «رابطه جدلی» نامیده است. این مفهوم در فلسفه اسلامی به «دور معی» معروف است که غیر از دور محال است، زیرا هیچ کدام از این دو متوقف بر دیگری نیست.
19. بحارالأنوار، ج 2، ص 40: العلم مقرون بالعمل، فمن علم عمل، و من عمل علم.
20. همان، ج 1، ص 226؛ منیة المرید، شهید ثانی، ص 140: اشعر قلبک بالتقوی تنل العلم.
21. الکافی، ج 8، ص 52: امّا بعد فانی اوصیک بتقوی الله، فان فیها السلامة من التلف و الغنیمة فی المنقلب، ان الله عزوجل یقی بالتقوی عن العبد ما عزب عنه عقله، و یجلی بالتقوی عنه عماه و جهله.
22. کنز العمال، متقی هندی، ح 28661: من تعلم فعمل علمه الله ما لا یعلم.
23. بحارالانوار، ج 78، ص 189: من عمل بما یعلم علمه الله ما لا یعلم.
24. سوره نور، آیه 40: من لم یجعل الله له نوراً فما له من نور.
25. سوره آل عمران، آیه 126: و ما النصر الا من عندالله.
26. سوره انفال، آیه 60: واعدوا لهم ما استطعتم من قوة.
27. سوره بقره، آیه 107: الم تعلم ان الله له ملک السماوات والارض.
28. سوره آل عمران، آیه 26: قل اللهم مالک الملک توءتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء.
29. همان، آیه 189: و لله ملک السماوات والارض والله علی کل شی ء قدیر.
30. سوره مائده، آیه 18: و لله ملک السماوات والارض و ما بینهما و الیه المصیر.
31. سوره حدید، آیه 3 .
32. سوره توبه، آیه 38 .
33. سوره آل عمران، آیه 126 .
34. همان، آیه 160 .
35. سوره هود، آیه 6 .
36. سوره رعد، آیه 26 .
37. سوره اسراء، آیه 30 .
38. سوره فاطر، آیه 10.
39. سوره آل عمران، آیه 26 .
40. همان
41. سوره حدید، آیه 28 .
42. سوره نور، آیه 40 .
43. سوره رعد، آیه 11 .
44. سوره اعراف، آیه 96 .
45. نقل به مضمون.
46. سوره آل عمران، آیه 173 .
47. المیزان فی تفسیر القرآن، ج 17، ص 353 .
48. سوره غافر، آیه 44 .
49. سوره نجم، آیه 39.
50. سوره رعد، آیه 11.
51. سوره طلاق، آیه 3 .
52. سوره سبأ، آیه 3 .
53. سوره یونس، آیه 49 .
54. سوره بقره، آیه 105 .
55. همان، آیه 245 .
56. سوره آل عمران، آیه 26 .
57. سوره هود، آیه 107 .
58. سوره یونس، آیه 49 .
59. سوره اسراء، آیه 45 .
60. سوره یونس، آیه 18 .
61. سوره مائده، آیه 77 .
62. سوره تغابن، آیه 11 .
63. سوره انسان، آیه 31 .
64. التوحید، صدوق، ص 41 .
65. میزان الحکمة، ج 6 ، ص 157 .
66. بحارالأنوار، ج 71، ص 160.
67. میزان الحکمة، ج 6 ، ص 159 .
68. الکافی، ج 2، ص 63 .
69. همان، ص 63 .
70. مسند احمد حنبل، ج 3، ص 231 .
71. الکافی، ج 2، ص 63 .
72. سوره فجر، آیات 27 28 .
73. شرح اشارات، ج 3، ص 391 .
يکشنبه 10/11/1389 - 10:10
اهل بیت

نام و نسب(۱): نام او مختار ابن ابی عبید بن مسعود بن عمرو بن عوف بن عقده بن قسی بن منبه بن بکر بن هوازن است.(۲)
قبیله او: «قسی» «ثقیف» است و قبیله مشهور ثقیف، از اعراب منطقه طائف است که به این شخص منسوب می‌شود.
کنیه: در عرب رسم است که افراد خصوصاً شخصیت‌ها، علاوه بر داشتن اسم، کنیه‌ای نیز داشته باشند و کنیه مختار، «ابواسحاق» است.(۳)

لقب مختار
لقب او «کیسان»(۴) و فرقه «کیسانیه» منسوب به او است(۵). کیسان به معنای «زیرک و تیزهوش» است.
جوهری در «صحاح» می‌گوید: کیسان، لقب مختار است(۶). و از کیس، (بر وزن قیس) اشتفاق یافته و کیس، به معنای ظریف و زیرک آمده است(۷).

لقب اعطایی امیرمؤمنان(ع) به مختار
«اصبغ بن نباته»، از اصحاب وفادار و از شاگردان برجسته علی(ع) است، وی می‌گوید:
«روزی امیر مؤمنان(ع) را دیدم که مختار را (که طقلی کوچک بود) روی زانوی خود نشانیده (و با نوازش و محبت) دست روی سر او می‌کشید و می‌فرمود: «یا کیس، یا کیس»(۸) و بعضی، آن را با تشدید (کیّس: بسیار زیرک) خوانده‌اند.
و چون امیرمؤمنان(ع) دو بار کلمه «کیس» را بر زبان آورد وجه تثنیه آن نیز (کیسان) همین است و سپس لقب مختار گردید.
به احتمال قوی، علت آن که مختار به این لقب معروف شد، همین سخن امام علی(ع) می‌باشد. فقیه بزرگ شیعه علامه «ابن نما» و آیت‌الله «خوئی» این نظریه را اختیار کرده‌اند(۹).
و احتمال دیگر این که، چون نام یکی از مشاورین و دوستان برجسته مختار، «کیسان» بود، نام او، لقب مختار شد. و گویند او مختار را به قیام ترغیب می‌نمود و به ایشان خط می‌داد.
و خود کیسان، کنیه‌اش «ابوعمره» و رئیس پلیس مختار بود، و دمار از روزگار قاتلین امام حسین(ع) درآورد(۱۰).
ساحت مقدس مختار، از انتساب به این فرقه، دور است و او به امامت ائمه معصومین(ع) اقرار داشت.

پدر مختار
نام پدر وی ابوعبید فرزند مسعود ثقفی است.
او در ابتدای خلافت عمر، از طائف(۱۱) به مدینه آمد و در آنجا ساکن شد(۱۲).
لازم به توضیح است که آغاز خلافت عمر، روز مرگ ابوبکر بود. و آن، روز سه‌شنبه، بیست و دوم ماه جمادی الاولی، سال سیزدهم هـ.ق بود(۱۳).
با وجود آن که قبیله «ثقیف، مردمی سرکش و خودخواه بودند، لیکن افراد صالح و پاکی همچون «ابوعبید»، پدر مختار و «عروه بن مسعود» از میان آنان برخاستند(۱۴).

جنگجوی داوطلب
چهار روز از خلافت عمر نگذشته بود که خلیفه دستور اعزام نیرو به سرحدات ایران و عراق، برای جهاد و دعوت مردم «فُرس» به اسلام را صادر نمود.
اولین کسی که داوطلبانه، خود را معرفی کرد «ابوعبید» پدر مختار بود و دوم «سعد بن عباده انصاری» و سومین نفر «سلیط بن قیس» بود، سپس سایر مردم برای حرکت به سوی جبهه عراق و ایران، اعلام آمادگی کردند(۱۵).

فرماندهی «ابوعبید»
هنگامی که به دستور عمر، لشکر آماده حرکت به سمت مرز ایران و عراق شد؛ خلیفه در صدد بود که فرد لایقی به فرماندهی آنان منصوب کند و چون با اطرافیان مشورت کرد. مشاورین عمر گفتند: «اَمِّر عَلَیْهمْ رَجُلاً مِنَ السابقینِ مِنَ المهاجرینَ أوِالانصار؛ یکی از چهره‌های سابقه‌دار، از میان مهاجرین یا انصار انتخاب کن.»
عمر، در پاسخ آنان گفت: هرگز، هرگز، درست است که مهاجرین و انصار به خاطر سابقه خود در اسلام و مصاحبتشان با پیامبر و پیشی گرفتن در ایمان به خدا، بر سایرین امتیاز دارندع اما من تنها کسی را به فرماندهی نصب خواهم کرد که در این اعزامع اولین داوطلب برای جهاد باشد.
آنگاه، «ابوعبید» و «سعد» و «سلیط» را طلبید، و به سعد و سلیط، گفت: اگر شما زودتر داوطلب شده بودید، شما را به فرماندهی نیروها، منصوب می‌کردم. زیرا سابقه خوب شما را می‌دانم. سپس خطاب به ابوعبید گفت: تو فرمانده لشکر خواهی بود. و به او توصیه کرد که با اصحاب رسول خدا(ص) که در کنار اویند، مشورت نماید و سخنان آنان را بپذیرد و در امور، ایشان را با خود همراه کند.
«فکان بَعْثَ اَبی عُبَیْدِ اَوَّلُ جَیْشٍ سَیَّرهُ عُمَرْ»(۱۶)
و بدین ترتیب اولین اعزام نظامی عمر برای جهاد، لشکر تحت فرماندهی ابوعبید بود.

شهادت ابوعبید و واقعه «یوم الجسر»
در این جبهه ابوعبید با رشادت و سجاعت فوق‌العاده‌ای، با نیروهای فارس، جنگید و تلفات و ضایعات سختی بر مجوسیان وارد ساخت. در این نبرد چهارهزار نفر از مسلمین کشته شدند و سرانجام خود او نیز در کنار پلی که بر دجله بسته شده بود به شهادت رسید(۱۷). از آنجا که این نبرد در کنار پل «دجله» واقع شد آن را جنگ «یوم الجسر» نامیدند.

مادر مختار
نام مادر مختار «دَوْمَه» و از زنان باشخصیت تاریخ اسلام است و درباره او گفته‌اند:
«مِنْ رَبّات الفَصاحَهِ وَ الْبَلاغَهِ وَ الْرَأیِ وَ الْعَقل؛ وی، از زنان سخنور و باتدبیر و عاقله بود.»(۱۸)
«ابوعبید»، پدر مختار، قبل از ازدواجش بسیار مشکل‌پسند و در پی همسری ایده‌آل بود، او همسری می‌خواست که از نظر اصالت، نجابت، وجاهت، حسب و نسب، شایسته باشد و هرکسی که به او پیشنهاد می‌شد نمی‌پذیرفت. شبی در خواب می‌بیند که یک نفر به او می‌گوید: برو «دَومَه زیبا» را بگیر که پشیمانی ندارد و او همان است که می‌خواهی!
دومه، دختر «وهب بن عمر بن معیّب» بود و به خاطر وجاهت و دیگر محسناتش، او را «دومه الحسناء» لقب داده بودند.
او خواب خود را برای خانواده‌اش تعریف کرد، آنان گفتند: این خواب اعتباری ندارد ولی یکی از میان آنان گفت، این یک دستور است، تعجیل نما و با دَومه ازدواج کن. و بدین ترتیب، ابوعبید دل به دریا زد و با این دوشیزه که دلخواهش بود، ازدواج کرد و البته قبلاً نیز زنان خویشاوند او را به ابوعبید پیشنهاد کرده بودند و این خانم از شوهرش باردار شد.
دومَه می‌گویدک هنگامی که حامله بودم: شبی خواب دیدم که گوینده‌ای در عالم رؤیا، این سرود را برایم می‌خواند:
اَبشِری بالوَلَدِ
اَشَبَهُ شیٍءِ باَلاَمه
اِذ الرِجالُ فی کَبَد
تقَاولَوا علَی لَبَد
کانَ لَهُ حظُّ الأسَد
یعنی: مژده به یک پسر پسری مثل شی در گرما گرم نبرد او بهره کاملی از شجاعت دارد(۱۹).
و پس از چندی خداوند نوزادی پسر، به ابوعبید عطا فرمود و او نامش را «مختار» نهاد و خداوند، چند فرزند دیگر نیز از همین خانم، به ابوعبید داد که عبارتند ازک «جبر»، «اباجبر»، «ابوحکم»، «ابوامیه»، «اسید» و «صفیه» که این دختر بعدها همسر عبدالله بن عمر شد(۲۰).

مادر مختار تا شهادت او زنده و پیرزنی فرتوت بود که در جریان محاصره «دارالاماره» به دست نیروهای «مصعب بن زبیر» نیز حضور داشت و در محاصره بود.
«ابوعجین» می‌گوید: آن روز که تعدادی از یاران و نزدیکان مختار، در محاصره قصر کشته شد. و مردم هزیمت شدند، من به مادر مختار پیشنهاد کردم که، بیا تا تو را به دوش بگیرم و از معرکه نجات دهم، وی با شجاعت تمام این پیشنهاد را رد کرد و گفت: «به خدا قسم اگر دستگیرم کنند و اسیر شوم بهتر از آن است که مرا به دوش بگیری و نجاتم دهی.»(۲۱)

تولد و دوران کودکی مختار
او در سال اول هجرت، متولد شد، (وَ کانَ مَولدُهُ فی عام الهجره)(۲۲)
ابن اثیر می‌گوید: از نخستین نوزادان مسلمانی که در سال اول هجری به دنیا آمدند «مختار» و «زیاد بن ابیه» بودند.(۲۳)
آری، مختار در مدینه متولد گردید، زیرا پدر او پس از اسلام آوردن به مدینه هجرت کرد. مادر مختار می‌گوید:
«پس از تولد مختار، باز خواب دیدم کسی به من می‌گوید: این فرزند تو، پیش از آن که به سن بالا برسد، سرد و گرم زندگی را خواهد چشید و ترس او ریخته خواهد شد و پیروان زیادی پیدا خواهد کرد.»(۲۴)
صاحب تاریخ فخری گوید: «نشأ المختار، شریفاً فی نَفسِه عالی الهمه کریماً….؛ مختار، با شرافت نفس و علو همت و بزرگواری پرورش یافت.»(۲۵)
قبیله ثقیف یکی از قبایل اصیل و معروف عرب و در شجاعت، سلحشوری، سخاوت، جوانمردی و مهمان‌نوازی، ضرب‌المثل بودند، گرچه آنان نیز به سرکشی و خودخواهی شهرت داشتند(۲۶) ولی از این تیره و تبار شجاعان، ادبا، شعراء و علماء بزرگی از صحابه و تابعین و… برخاسته‌اند(۲۷). که مشهورترین آنان «ابراهیم ثقفی»، از بنی اعمام «مختار»، نویسنده کتاب معروف «الغارات» و از بزرگان علمای شیعه است. گرچه روایات و مطالبی نیز در مدح و نکوهش طایفه ثقیف رسیده که در کتب اهل سنت موجود است(۲۸).

شیربچه شجاع
او هنوز نوجوانی کم‌سن و سال بود و بیش از سیزده بهار از عمرش نگذشته بود که در جبهه جنگ بزرگی شرکت کرد. هنگامی که ارتش اسلام برای جنگ با ارتش کسری از مدینه به طرف سرحدات عراق و ایران حرکت کرد، فرماندهی این لشکر (همانطور که اشاره شد) به دستور خلیفه دوم به پدر مختار (ابوعبید) واگذار شده بود. ابوعبید فرزندش مختار را نیز برای جهاد در این بسیج شرکت داد و بدین وسیله مختار ۱۳ ساله از جمله رزمندگان شد که برای اولین بار در جنگی عظیم شرکت می‌کرد.
این جنگ به واقعه «قسّ ناطف»(۲۹) معروف است که بین نیروهای اسلام و فُرس به وقوع پیوست(۳۰).
لازم به توضیح است که «سعد بن مسعود»، عموی مختار که از شخصیت‌های بنام اسلام و از یاران مخلص امیر مؤمنان و ائمه اطهار(ع) بود نیز در این جنگ شرکت داشت(۳۱). مختار، در این جبهه به شدت فعالیت می‌کرد که از چنگ پدر بگریزد و وارد خط مقدم درگیری با دشمن شود اما عمویش «سعد بن مسعود» او را از این کار بازمی‌داشت(۳۲). این تجربه عملی، برای نوجوانی که در قبیله شجاع «ثقیف» پرورش یافته بود، اثر بسزایی در پرورش شهامت و شجاعت او داشت:
«فّنَشأ مِقْدامَا، شُجاعَاً، لا یَتَقّی شَیْئاً؛ و بدین ترتیب، او جنگجویی شجاع و بی‌پروا، از آب درآمد.»(۳۳)

*******

پانوشت:

۱و ۳ – تاریخ طبری، ج ۶ ص ۷ ؛ تاریخ یعقوبی و کامل ابن اثیر، ج ۴ ، ص۲۱۱؛ مروج الذهب: مسعودی، ج۳، چ بیروت؛ بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۳۵۰

۲- انساب الاشراف: بلاذری، ج۵، ص۲۱۴، چ مصر

۴-رجال کشی، ص۱۲۸، چ جدید

۵-قاموس: فیروزآبادی، به نقل از بحار، ج۴۵، ص۳۴۵ و ص۳۰، وفیات الاعیان: ابن خلکان، ج ۴، ص ض۷۲

۶-صحاح:جوهری، ج۲، ص۹۷۰، کلمه”کیس”

۷- المنجد کلمه “کیس”

۸- بحارالانوار:ج۴۵، ص۳۴۴؛ رجال کشی، ص۱۲۷

۹-معجم رجال الحدیث: آیت الله خویی، ج ۱۸، ص ۱۰۲، چ بیروت: رساله ذوب النضار:ابن نما.

۱۰- رجال کشی، ص۱۲۸، چ جدید، (اختیار معرفه الرجال) نقل از بحار، ج۴۵، ص۳۵۱

۱۱-طائف شهر خوش آب و هوای حجاز و منطقه ییلاقی قریش بود که در فاصله ۱۲۰ کیلومتری جنوب شرقی مکه واقع است. این شهر هم اکنون نیز از زیباترین و خوش آب و هواترین نقاط حجاز است.

۱۲ و ۱۵- کامل ابن اثیر، ج۲، ص۴۳۳، چ جدید؛ مروج الذهب: مسعودی، ج۲، ص۳۱۵، چ بیروت و انساب الاشراف:بلاذری، ج۵، ص۲۱۴، چ بیروت

۱۳- تاریخ الخلفاء: سیوطی، ص۱۳۱

۱۴- الغارات: ثقفی، ج۲،ص۵۱۷، چ جدید

۱۵-کامل: ابن اثیر، ج۲، ص۴۳۳، چ جدید و مروج الذهب: مسعودی، ج۲، ص۳۱۵ و غارات: ثقفی، ج۲، ص۵۱۷، چ جدید و انساب الاشراف: ج۵ و ص۲۱۴

۱۶-شرح مفصل ماجرای جنگ نیروهای اسلام به فرماندهی ابوعبید با لشکر فارس در تواریخ معتبر ثبت است و در مروج الذهب: ج۲، ص۳۱۵-۳۱۷ بطور مختصر و مفید، واقعه را نقل کرده است و تاریخ طبری و کامل: ابن اثیر، ج۲، ص۴۳۸

۱۷-اعلام النساء:عمر رضا کحاله، ج۱، ص۴۲۱، چ بیروت

۱۸ و ۱۹- بحارالانوار: مجلسی، ج ۴۵، ص۳۵۰، به نقل از رساله ذوب النضار: ابن نما و معارف: ابن قتیبه، ص۱۳۸

۲۰- اعلام النساء: کحاله، ج۱، ص۴۲۱، چ بیروت

۲۱- انساب الاشراف: بلاذری، ج۵، ص۲۱۴، چ بغداد و بحارالانوار: ج۴۵، ص۳۵۰- چ بیروت

۲۲-کامل: ابن اثیر، ج۲، ص۱۱۱، چ بیروت

۲۳- بحارالانوار، ج۴۵، ص۳۵۰ و انساب الاشراف: بلاذری، ج۵، ص۲۱۴ چ بیروت

۲۴- الفخری، ص۸۹

۲۵- الغارات: ابواسحاق ثقفی، ج۲، ص۵۱۷، چ جدید

۲۶-به کتاب الانساب سمعانی، ج۳، ص۴ و ۱۴۲ مراجعه شود

۲۷- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۸، ص ۳۰ و ج ۲۰، ص ۱۰۶

۲۸- “قس الناطف” نام موضعی در نزدیکی کوفه است که در آن محل برخورد شدیدی میان ارتش اسلام و ایران روی داد. به “ایام العرب فی الاسلام”: میدانی که در ذیل “مجمع الامثال” ج۲، ص۴۴۵ به چاپ رسیده مراجعه شود. “پاورقی بحار: ج۴۵، ص۳۵۰، چ بیروت”

شنبه 9/11/1389 - 11:32
سلامت و بهداشت جامعه

پیامبر خدا (ص):
دوست داشتنى ترین شما نزد خداوند، کم خوراک ترین و سبک بدن ترین شماست .

پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ):
برادرم عیسى، از شهرى گذر کرد که در آن، مرد و زنى به یکدیگر فریاد مى کشیدند. پرسید: ((شما را چه شده است ؟)).
(مرد) گفت: اى پیامبر خدا! این، زن من است و او را مشکلى نیست. زنى درستکار است؛ اما دوست دارم از او جدا شوم.

گفت: ((به هر حال، به من بگو که او را چه مى شود؟)).
(مرد) گفت: بى آن که کهن سال باشد، چهره اش بى طراوت است.
گفت: ((اى زن! آیا دوست دارى دیگر بار، چهره ات پرطراوت شود؟)).
(زن ) گفت: آرى.
به او گفت: چون غذا مى خورى، از سیر شدن حذر کن؛ زیرا اگر غذا بر سینه سنگینى کند و از اندازه افزون شود، طراوت چهره از میان مى رود)).
آن زن چنان کرد و دیگر بار، چهره اش طروات یافت.

لقمان (علیه السلام ):
اگر خوراک انسان اندک باشد، زیاد زنده مى ماند

پیامبر خدا (ص):
هر کس شکمش پر باشد، به ملکوت آسمان ها و زمین راه نمى یابد.

پیامبر خدا (ص):
دوست داشتنى ترین شما نزد خداوند، کم خوراک ترین و سبک بدن ترین شماست .

پیامبر خدا (ص):
هر کس خوراکش اندک باشد، تنش سلامت و دلش صفا مى یابد؛ و هر کس ‍ خوراکش فراوان باشد، تنش بیمار و دلش سخت می گردد.

امام على (علیه السلام):
هر کس در خوردن به کم بسنده کند، سلامتش بیشتر مى شود و اندیشه اش ‍ به سامان مى رسد.


امام على (علیه السلام ):

هر کس خوراکش کم باشد، دردهایش نیز کم است

پیامبر خدا (ص):
مادر همه داروها، کم خورى است.

شنبه 9/11/1389 - 11:29
شخصیت ها و بزرگان

+ پارادوکس سقراط +

نقل شده است که سقراط روزی گفته است :« چیزی که میدانم این است که
من چیزی نمیدانم »

+ پارادوکس بوچوفسکی +

فرض کنید که شما دو برادر دارید که هر دو از شما مسن تر هستند . دراین صورت جمله ی ظاهرا غلط زیر راست است
« برادر جوان ترم از من مسن تر است »

+ پارادوکس اژدها +

چگونه میتوانیم درباره ی چیزی وجود ندارد صحبت کنیم . وقتی که میگوییم :« اژدهای هفت سر وجود ندارد »

+ پارادوکس تابلو +

تابلویی داریم که در یک طرف ان جمله ی « جمله ی پشت این تابلو راست است » نوشته شده و در طرف دیگر ان جمله ی « جمله ی پشت این دیوار غلط است » نوشته شده است !

+ پارادوکس لامپ تامسون +

لامپی به مدت یک دوم دقیقه روشن میشود . سپس برای یک چهارم دقیقه خاموش میشود . سپس دوباره به مدت یک چهارم دقیقه روشم میشود .
حالا یک دقیقه ی بهد روشن اسن یا خاموش ؟؟
پاسخ : نه روشن است و نه خاموش چون طبق این دنباله یک دنباله ی هندسی است که مجموع ان برابر است با :
1 = (1/2) -1 ) / (1/2)
پس خاموش یا روشن بودن این لامپ هیچوقت از یک دقیقه عبور نمی کند و تنها قبل از یک دقیقه روشن و خاموش میشود .

+ پارادوکس خود ناتوصیف +

خود ناتوصیف کلمه ای است که خودش را توصیف نمی کند . پس کلمه ی « خودناتوصیف » خود ناتوصیف است اگر و فقط خود ناتوصیف نباشد .

+ پارادوکس دروغگو +

میگویند روزی ائوبولیدس ( متفکر یونانی ) گفت:« چیزی که الان میگویم دروغ است » . اگر گفته ی او درست باشد انگاه بنابه انچه که گفته است , باید گفته اش دروغ باشد و اگر گفته ی او دروغ باشد , دوباره بنابر انچه گفته است نتیجه میشود که گفته هایش راست بوده است
.
يکشنبه 3/11/1389 - 11:29
اخلاق


عظمت نماز و پیامدهاى سبك شمردن آن‏
با حذف اسناد از سرور زنان، فاطمه، دختر سرور پیامبران - كه درودهاى خداوند بر او و بر پدر بزرگوار و شوى گرامى و پسران اوصیاء او باد! - نقل مى‏كنم كه وى از پدر بزرگوارش حضرت محمّد (صلى الله على و آله و سلم) پرسید اى پدر جان! سزاى هر مرد و زنى كه نماز را سبك بشمارد، چیست؟ فرمود: اى فاطمه، هر كس چه مرد باشد و چه زن، نمازش را سبك بشمارد، خداوند او را به پانزده مصیبت گرفتار مى‏نماید: شش چیز در دار دنیا، و سه چیز هنگام مرگ، و سه چیز در قبرش، و سه چیز در قیامت هنگام بیرون آمدن از قبر.
امّا مصیبتهایى كه در دار دنیا بدان مبتلا مى‏گردد:
نخست اینكه: خداوند، خیر و بركت را از عمر او برمى‏دارد.
دوّم اینكه: خداوند، خیر و بركت را از روزى‏اش برمى‏دارد.
سوّم اینكه: خداوند - عزّوجلّ - نشانه‏ى صالحان را از چهره‏ى او محو مى‏فرماید.
چهارم اینكه: در برابر اعمالى كه انجام داده اجر و پاداش به او داده نمى‏شود.
پنجم اینكه: دعاى او به سوى آسمان بالا نمى‏رود و مستجاب نمى‏گردد.
ششم اینكه: هیچ بهره‏اى در دعاى بندگان شایسته‏ى خدا نداشته و مشمول دعاى آنان نخواهد بود.
و امّا مصائبى كه هنگام مرگ به او مى‏رسد:
نخست اینكه: با حالت خوارى و زبونى جان مى‏دهد.
دوّم اینكه: گرسنه مى‏میرد.
سوّم اینكه: تشنه جان مى‏سپارد، به گونه‏اى كه اگر آب تمام رودخانه‏هاى دنیا را به او بدهند، سیراب نگشته و تشنگى‏اش برطرف نخواهد شد.
و امّا مصیبتهایى كه در قبرش بدان گرفتار مى‏گردد:
اوّل اینكه: خداوند فرشته‏اى را بر او مى‏گمارد تا او را در قبر نگران و پریشان نموده و از جایش بركَنَد.
دوّم اینكه: خداوند گور را بر او تنگ مى‏گرداند.
سوّم اینكه: قبرش تاریك مى‏شود.
و امّا مصائبى كه در روز قیامت، هنگام بیرون آمدن از قبر، بدان مبتلا مى‏شود:
نخست اینكه: خداوند فرشته‏اى را بر او مى‏گمارد تا در حالى كه مردم به او مى‏نگرند، او را به رو بر زمین بِكَشَد.
دوّم اینكه: سخت از او حساب مى‏كشند.
سوّم اینكه: خداوند هرگز نظر [رحمت‏] به او ننموده و [از بدیها ]پاكیزه‏اش نمى‏گرداند، و براى او عذاب دردناكى خواهد بود.
ادب حضور (ترجمه فلاح السائل)
نویسنده : علاّمه بزرگوار سیّد بن طاووس
يکشنبه 3/11/1389 - 11:29
اخلاق


پس از آنكه حضرت نوح (ع ) به قوم گنهكار خود نفرین كرد، و طوفان همه آنها را از بین برد، ابلیس نزد نوح (ع ) آمد وگفت : ((تو برگردن من ، حقى دارى كه مى خواهم آن را ادا كنم )).
نوح (ع ) فرمود: ((چه حقى ؟، خیلى برایم سخت و ناگوار است كه تو بر من ، حقى داشته باشى ؟!)).
ابلیس گفت : همان كه تو بر قومت نفرین كردى ، و همه آنها به هلاكت رسیدند، و دیگر كسى نمانده كه من او را گمراه سازم ، بنابراین تا مدتى راحت هستم ، تا نسل دیگر بیاید.
نوح فرمود: حالا مى خواهى چه جبرانى كنى ؟
ابلیس گفت :
اذكرنى اذا غضبت ، و اذكرنى اذا حكمت بین اثنین ، و اذكرنى اذا كنت مع امرئة خالیا لیس معكما احد.

((در سه مورد متوجه باش كه من نزدیك ترین فاصله و مرز را با بندگان خدا دارم :
1- هنگامى كه خشمگین شدى بیاد من باش .
2- هنگامى كه قضاوت مى كنى ، بیاد من باش .
3- و هنگامى كه با زن بیگانه ، تنها هستى و هیچ كس در آنجا نیست ، به یاد من باش
))

يکشنبه 3/11/1389 - 11:23
خانواده



بسم رب الشهدا والصدیقین


یک روز عصر دلتان در خانه می گیرد و می خواهید به پارک شهر بروید. مثلا پارک ملت که چه عرض کنم؟! پارک ذلت! پارک لذت! بورس فروش غیرت! نکبت! نه سرسبز! از همه رنگ! رنگین از دخترکان ارزان قیمت. ولش کنید اصلا. ما می رویم برای هواخوری. نه خدایی نکرده برای امر به معروف و نهی از منکر! ما اهل این غلط ها نیستیم. ما هم مثل قرتی ها بی غیرتیم. این را گفتم که یک وقت فکر نکنند عطر ایمان می خواهد فضای جامعه را به گند بکشد. عطر هم فقط از آن عطرهایی که جنس مخالف را جذب می کند. گل یاس و محمدی برای مجلس ختم است که به بازماندگان آرامش بدهد. اگر جامعه متمدن ما را سیخ نزند از اینجا به بعد دیگر راجع به عطر و ادکلن حرف نمی زنم. می رسید سر کوچه و تابلوی کوچه را می بینید که روی آن بزرگ نوشته سی و پنج و زیرش کوچک نوشته "شهید عزیزی" ! برای اینکه یک وقت مردم راه را گم نکنند! شانس که نداریم! یکدفعه راه را گم می کنیم و می افتیم در صراط مستقیم! در راه شهدا و ضعفا و امام و رهبری. این ها دیگر نفسمان را می گیرد! دلمان برای ادکلن های play boy و سیگار مگنا تنگ می شود! شهرداری تو را به خدا تابلوهایت را درست بکار که توی هچل نیفتیم!

تا می رسید سر کوچه با مغازه لوازم آرایشی اول (طبقه همکف یک خانه ی جنوبی) مواجه می شوید. سر کوچه که رسیدید به سمت چپ می پیچید و وارد خیابان فرعی می شوید، دومین لوازم آرایشی؛ به سمت خیابان اصلی می روید و به محض اینکه وارد آن می شوید مغازه اول نه، ولی دومی لوازم آرایشیست؛ کمی جلوتر می روید و نگاهی به آن طرف خیابان می اندازید، باز هم لوازم آرایشی این بار یک فروشگاه بزرگ... .

تصمیم می گیرید با انگشتان دستتان تعداد فروشگاه های لوازم آرایشی را در مسیر رفتن به پارک ذلت، ببخشید ملت یا اصلا پارک عفت! را حساب کنید؛ خب، تا حالا که شده چهارتا، کمی جلوتر پنج ، شش ، هفت ، و یکی هم نزدیک چهارراه شد هشت تا؛ آن طرف چهارراه که پارک است، پس شمارش را در حالت توقف نگه می دارید! چون شمارنده ذهنتان هنگ کرده است! یک دفعه صدای خنده سه دخترخانم تو را به خودت می آورد و می بینی شماره انگشتانت رسیده به نه تا. خوشحال که نه، آنقدرها هم وضع این محله بد نشده و خدا را شکر هنوز یک انگشت برایمان باقی مانده که آن هم برای تفهیم اتهام به خودت و شهرداری و صدا و سیما و وزارت ارشاد و فتنه گر و آمریکا کافیست.
در مسیر برگشت با خودتان می گویید "این بار از خیابان دیگری به خانه برمی گردم، بهتر است...".

از پارک بیرون می آیید و به آن طرف خیابان که می روید دوباره شمارنده تان را فعال می کنید، صد متر اول که به سلامتی خبری نیست، چهارراه بعدی را رد می کنید، وای! سر و کله ی دهمی پیدا شد، انگشتان دستت هم کم آمد و یازده و دوازده و ... . اشکم در آمد و صدای خفه بغضم در خنده یک نیلوفرجون دیگر گم شده بود که دیدم آنجلینا جولی دارد از پشت ویترین مغازه سیزدهم به من پوزخند می زند.

به فکر فرو رفتم...
مگر در این محله چند زن و دختر زندگی می کنند که سرتاسر آن از فروشگاه لوازم آرایشی پر شده است؟ هر قدر هم که تراکم جمعیت زیاد باشد، آیا باید این وسایل آرایشی وسوسه انگیز هر چند متر در مقابل دید دختران جوان و نوجوان باشد؟ یا عکس های خانم های آرایش کرده ی اجنبی معلوم الحال روی شیشه های مغازه ها و فروشگاه ها در چشمان پسران جلوه نمایی کند؟ می دانید، چند وقتی هست که دلم برای بوی باران تازه و خاک لک زده است!؟

بگذارید از وضع داخل تعدادی از این فروشگاه ها هم کمی برایتان بگویم. البته نمی گویم تمامشان ولی باز هم خدا می داند! اصلا قضاوت را به عهده ی شما می گذارم؛ یعنی خودتان بروید و ببینید!

برخی فروشندگان که خود مانکن هایی شده اند و می شود به جای نگاه کردن به بروشورها و عکس ها و عروسک های پلاستیکی، آن ها را نمونه ی تبلیغات هر نوع آرایش و لوازم مورد نیاز آن دانست. فرقی نمی کند که پسر باشید یا دختر! در هر لوازم آرایشی هم برای خانم ها و هم برای آقایان مدلینگ وجود دارد؛ اگر این یکی تمام کرده باشد در فروشگاه بعدی موجود است! البته با رعایت کامل شئونات اسلامی از نوع آمریکایی!!!!!
ولی در اسلام آمریکایی که ما حکمی مبنی بر تماس بین بدن زن و مرد نداریم. اسلام آمریکایی همان اسلام خودمان است با درون مایه ی جدایی دین از سیاست! پس بعضی از این فروشندگان حتی مسلمان آمریکایی هم نیستند، وقتی با دو چشم خودم می بینم که فروشنده، کرم یا هر نوع ماده آرایشی را با انگشتانش بر روی دست جنس مخالف خود می کشد تا خریدار خوش غیرت کیفیتش را بسنجد!

شهدا می گفتند که دوست نداریم برویم شهر، آنجا بوی شیمیایی می آید. خیالتان را راحت کنم، در شعار آزادی بمب هسته ای بود! اینجا بمب هسته ای منفجر شده است و همه چیز را با خاک یکسان کرده! شلمچه بوی یاس می دهد. ولی اینجا بوی خون. یادم آمد. ما غرق شدگان کشتی تایتانیک نیستیم، ناو وینسنز ما را هدف قرار داده. فکر کنم صدام این دفعه بجای عامل اعصاب عامل هوش و حواس زده. انگار نمی فهمیم چه دارد به سرمان می آید؟! سر چهارراه آزادشهر (چهارراه نمونه شهر مشهد) جنازه صدها دختر و پسر دست و پا می زند. جالب اینکه آمبولانس هم نمی آید! می گویند این چه جنازه ایست که دارد راه می رود؟ می گویم دلشان خیلی وقت است که مرده! بیایید به دلشان تنفس مصنوعی بدهید. می گویند ما اهل دل نیستیم و تازه مرگ حق است! الجنّه و النّار حق! ربنا لا تزغ قلوبنا بعد جنگ سخت و هب لنا من لدنک رحمه در جنگ نرم، انّک انت الوهاب.

به جرأت می توان گفت که فروشگاه های لوازم آرایشی ، خاکریز جنگ نرم دشمن اند و برخی فروشندگان آن سربازانشان، حال می خواهد خوششان بیاید یا ما را متحجر بنامند! من در این مغازه های کوچک و در آن فروشگاه های بزرگ عطری از خدا را استشمام نمی کنم! مگر نمی گویند آزادی؟ من احساس خفگی می کنم! همه روزه در سطح خیابان و دانشگاه حس خفگی می کنم! کاش هر روز سه خرداد بود. نه اینکه هر روز دو خرداد باشد و فقط یک روز سه خرداد! تف بر اباحی گری! نیلوفرجون ها و سیخ سیخی ها بیماری نفهمی گرفته اند. آنها چه می دانند سکولاریزم چیست! این ها زیر سر آن طرف آبی هاست. تقصیر عبدالکریم است که گفت تساهل و تسامح. تقصیر آن شیرین ترش رو تلخ مزاج است که گفت نه روسری نه توسری! کسی به نیلوفرجون نگفت که اگر کنیز فاطمه زهرا(س) نباشی شیطان تو را به کنیزی می برد!
هرچه حساب کردم دیدم به نظر می رسد که تعداد مغازه های لوازم آرایشی در محله ی ما، بلکه در شهر ما، کم کم از سوپر مارکت ها هم بالا می زند! نمی دانم، شاید من بدبینم! شاید چون اینجا بالا شهر است، رنگ آمیزی برخی دختران (که محبت را بیرون از خانه گدایی می کنند) جزو زیباسازی شهر به حساب می آید؟ این را باید از مسئولان متعهد و متمدن شهر پرسید، آن هم چه شهری، مشهد الرضا(ع)...!!

هنوز از خاطرم نرفته عکس های تبلیغاتی سران فتنه را بر روی شیشه های فروشگاه های لوازم آرایشی در سال هشتاد و فتنه! عکس شیخنا کروبی و جناب میرچیز کنار مانکن های غربی! شأنشان همان بود.

باید پرسید صنف لوازم آرایشی هم شد صنف؟ برای مسئولان فرهنگی این کشور باید سوت و کف و هورا کشید! آنها صلوات می خواهند چکار؟ چه معنی دارد که کشور امام زمان (عج) بزرگترین مصرف کننده ی سرخآب و سفیدآب باشد!

شهدا شرمنده ایم... ، همه فکر می کنند چون شماها زنده اید ما نباید بجنگیم.
خدایا دریاب...
يکشنبه 3/11/1389 - 11:20
آلبوم تصاویر

 

http://marshal-modern.ir/Archive/17916.aspx

http://marshal-modern.ir/Archive/17917.aspx

http://marshal-modern.ir/Archive/17918.aspx

http://marshal-modern.ir/Archive/17912.aspx

http://marshal-modern.ir/Archive/17913.aspx

http://marshal-modern.ir/Archive/17909.aspx

http://marshal-modern.ir/Archive/17910.aspx

http://marshal-modern.ir/Archive/17924.aspx

http://marshal-modern.ir/Archive/17915.aspx

http://marshal-modern.ir/Archive/17919.aspx

http://marshal-modern.ir/Archive/17920.aspx

http://marshal-modern.ir/Archive/17921.aspx

http://marshal-modern.ir/Archive/17922.aspx

http://marshal-modern.ir/Archive/17923.aspx

http://marshal-modern.ir/Archive/17926.aspx

http://marshal-modern.ir/Archive/17925.aspx

http://marshal-modern.ir/Archive/17911.aspx

http://marshal-modern.ir/Archive/17914.aspx

يکشنبه 3/11/1389 - 10:56
ازدواج و همسرداری


امسال مردی را به سمت خودتان جذب کنید که بخاطر خودتان دوستتان دارد و رابطه ای مطمئن و صمیمی بسازید که همیشه آرزویش را داشته اید.

1. دریچه های قلبتان را باز کنید و شگفت زده شوید. اگر این مقاله را می خوانید یعنی درهای قلبتان را برای دریافت یک عشق جدید باز کرده اید. درست است؟ اما اینکه واقعاً دریچه های قلبتان را به روی عشق باز کنید یعنی حتی بااینکه دنبال آن فرد استثنایی برای خودتان هستید، عشق را از هر جایی که بیاید می پذیرید. مرد زندگیتان باید به طریقی که اصلاً انتظارش را ندارید از راه برسد و شکلی باشد که هیچوقت تصورش را نمی کردید. تنها راه پیدا کردن آن فرد این است که افراد گوناگونی را زیر نظر داشته باشید.

2. تازمانیکه متعهد نشده اید، خیلی امیدوار نباشید. مردی استثنایی را ملاقات کرده اید که اوقات بسیار زیادی را با او می گذرانید. به نظرتان می رسد که باید فقط روی او تمرکز کنید؟ نه، به هیچ وجه. راه انتخاب های دیگر را باز بگذارید مگراینکه او از شما بخواهد که به او متعهد شوید. مسئله پیچاندن او نیست، مسئله این است که حس خودتان بودن را حفظ کنید به جای اینکه یک مرد را مرکز زندگیتان کنید. همچنین باعث می شود خیلی نیازمند آن فرد به نظر نرسید و طوری به نظر او خواهد آمد که درخواست او بوده که به هم متعهد شوید.

3. زبان بدنتان را نرم تر کنید. دفعه بعدی که با مردی قرار می گذارید و بیرون می روید، لحظه ای صبر کنید و ببینید بدنتان چه می کند. این احتمال وجود دارد که اعصابتان باعث می شود شانه هایتان را سفت کنید یا دست هایتان را به هم قلاب کنید. ما زن ها اینقدر اسیر خودمان می شویم که فراموش می کنیم زنانگی که مردها اینقدر عاشقش هستند را نشان دهیم. پس به جای این، دست هایتان را آرام کنید، شانه هایتان را بیندازید و وقتی در حضور او هستید، پشتتان را صاف نگه دارید. بعد ببینید که چطور نرم نرمک به شما و دلتان نزدیک می شود.

4. خیلی به جلو نگاه نکنید. در آخرین قرار ملاقاتتان به چه فکر می کردید؟ اگر شما هم مثل اکثر زن ها باشید، احتمالاً می بینید که خیلی وقت ها این افکار ذهنتان را مشغول می کند: آیا دوستم دارد؟ آیا شوهر خوبی برایم می شود؟ آیا دوست دارد رابطه با من را ادامه دهد؟ تمرکز بر آینده و ای کاش ها نه تنها باعث می شود نتوانید از لحظاتتان لذت ببرید و کشف کنید که آن مرد واقعاً کیست، بلکه باعث می شود نتوانید هیچوقت با بخشی از او که بیشترین اهمیت را دارد یعنی دلش، ارتباط برقرار کنید.

5. بدون اینکه او را مسئول بدانید احساساتتان را با او درمیان بگذارید. باز دیر کرده است. حرف از رابطه قبلی اش به میان می کشد. یادش رفته است زنگ بزند. اینها همه داستان هایی است که بیشتر وقت ها پیش می آید�حتی بعد ازاینکه با هم ازدواج کنید. بیشتر زن ها فکر می کنند حرف زدن درمورد این چیزها فقط مرد را دورتر می کند اما رمز موفقیت این است که با بیان احساساتتان به طریقی واضح بدون متهم کردن او، به سمت خودتان بکشانیدش: "وقتی درمورد زن های دیگر حرف می زنی واقعاً حس بدی پیدا می کنم. دوست ندارم رمز و رازی بینمان به وجود بیاید. نظر تو چیست؟"

6. دست از تظاهر به آنچه که نیستید بردارید. چندبار تابحال شده وقتی با مردی هستید، خودِ واقعیتان را پنهان کنید؟ تصور می کنید اگر چیزهای عجیب درمورد خودتان را برملا کنید، او را بترساند یا اگر با نظر او مخالفت کنید، او را از خودتان دور کنید. اما هیچ چیز بهتر از حقیقت نیست. البته منظورمان این نیست که در همان جلسه اول همه چیز را بیرون بریزید. منظور این است که نیازی نیست آدم کاملی باشید تا بتوانید کسی را عاشق خودتان کنید. پس دست از خودسانسوری بردارید و اجازه بدهید شما را به خاطر آنچه که هستید دوست بدارد.

7. برای دریافت کردن کانال را عوض کنید. ممکن است تصور کنید که برای اینکه به مردی نشان دهید که موردی خوب و عالی هستید، باید برایش شام درست کنید، کارهایی برایش انجام دهید یا رابطه را جلو ببرید. اما واقعیت این است که مردها عاشق این می شوند که چقدر خودشان برای شما مایه بگذارند، نه برعکسش. یک مرد خوب دوست دارد که خوشحالتان کند و کارهای خوب برایتان انجام دهد. پس اجازه اینکار را به او بدهید!

8. همیشه خودتان را اول بگذارید. برای خانم ها طبیعی است که دیگران را به خودشان مقدم بدانند اما اگر می خواهید عشق را در مردی شعله ور کنید، اینکه نیازهای او را بر خودتان پیش بدانید کاملاً خلاف آنرا انجام می دهد. درست است که در هر رابطه ای باید دادن و گرفتن به یک اندازه وجود داشته باشد اما با این وجود لازم است که هوای خودتان را داشته باشید. وقتی مردی ببیند که با خودتان با مهربانی و احترام رفتار می کنید، زنی را با عزت نفس و اعتماد به نفسی سالم خواهد دید که هر دو ی آنها برای شاد کردن او بسیار جذاب هستند.

9. به طرفتان فرصت بدهید. آیا زیادی قد کوتاه است؟ سنگین وزن است؟ خیلی سنش پایین است؟ خیلی جدی است؟ یا به اندازه کافی جدی نیست؟ خیلی زن ها بودند که اوایل آشنایی شوهرانشان اصلاً برایشان قابل تحمل نبودند و الان حتی نمی توانند یک روز را بدون آنها سپری کنند. وقتی مردی وارد زندگیتان شد، آن را یک فرصت بدانید و حداقل تا 3 جلسه ملاقات به او فرصت دهید، مگر اینکه حسابی با دیدنش توی ذوقتان خورده باشد و اصلاً نتوانید با او بودن را تصور کنید. شاید آن مرد مرد ایدآل شما نباشد اما اگر بیشتر به او نزدیک شوید می توانید چیزهای بیشتری درموردش کشف کنید.

10. یادتان باشد، حرف نادرست را نباید به مرد درست بزنید. اگر حرفی که می زنید از ته دلتان باشد، مردی که قرار است عاشقتان شود نخواهد ترسید. او تلاش خواهد کرد مشکلات را از میان بردارد و اینکار باعث می شود به هم نزدیک تر شوید. البته، باید بگذارید او هم به همین اندازه احساس امنیت کند و حرفهایش را با شما درمیان بگذارد. وقتی پایه ای محکم از پذیرش و اطمینان متقابل برای رابطه تان ساختید، دیگر عشق منتظر نخواهد ماند و شعله ور خواهد شد.

تغییر عادت هایتان نیازمند زمان و تمرین است. مطمئنم اگر اینطور شود عشقی که همیشه آرزویش را داشتید در زندگیتان پدیدار می شود.

يکشنبه 3/11/1389 - 10:55
آلبوم تصاویر

يکشنبه 3/11/1389 - 10:51
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته