تبیان، دستیار زندگی
دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگ‌ریزه سیاه را بیرون آورد، باید همسر من بشود و بدهی‌ات بخشیده می‌شود. ولی اگر سنگ‌ریزه سفید را بیرون آورد، لازم نیست که با من ازدواج کند، اما بدهی تو نیز بخشیده خواهد شد. ولی اگر او حاضر به ا
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

داستان: ماجرای ازدواج دختر باهوش


دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگ‌ریزه سیاه را بیرون آورد، باید همسر من بشود و بدهی‌ات بخشیده می‌شود. ولی اگر سنگ‌ریزه سفید را بیرون آورد، لازم نیست که با من ازدواج کند، اما بدهی تو نیز بخشیده خواهد شد. ولی اگر او حاضر به انجام این کار نشود، باید پدر به زندان برود.


پیرمرد باهوش و کیسه ی طلا

روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می‌کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می‌داد. کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی‌ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمع‌کار متوجه شد کشاورز نمی‌تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند، بدهی او را می‌بخشد! دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد.

پیرمرد کلاه‌بردار نیز برای این‌که حسن نیت خود را نشان بدهد، گفت: اصلا یک کاری می‌کنیم؛ من یک سنگ‌ریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه‌ای خالی می‌اندازم. دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگ‌ریزه سیاه را بیرون آورد، باید همسر من بشود و بدهی‌ات بخشیده می‌شود. ولی اگر سنگ‌ریزه سفید را بیرون آورد، لازم نیست که با من ازدواج کند، اما بدهی تو نیز بخشیده خواهد شد. ولی اگر او حاضر به انجام این کار نشود، باید پدر به زندان برود.

این گفت‌و‌گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آن‌جا پر از سنگ‌ریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگ‌ریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت، متوجه شد او دو سنگ‌ریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت!

سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.

تصور کنید اگر شما آن‌جا بودید، چه کار می‌کردید؟ چه توصیه‌ای برای آن دختر داشتید؟

اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید، می‌بینید که سه امکان وجود دارد:

1ـ دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند.

2ـ هر دو سنگ‌ریزه را دربیاورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است.

3ـ یکی از آن سنگ‌ریزه‌های سیاه را بیرون بیاورد و با پیرمرد ازدواج کند تا پدرش به زندان نیفتد.

لحظه‌ای به این شرایط فکر کنید. هدف این حکایت ارزیابی تفاوت بین تفکر منطقی و تفکری است که اصطلاحا جنبی نامیده می‌شود. معضل این دختر جوان را نمی‌توان با تفکر منطقی حل کرد.

به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید. اگر شما بودید چه کار می‌کردید؟!

این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد:

دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگ‌ریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی‌بازی، بدون این‌که سنگ‌ریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده است. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگ‌ریزه‌های دیگر، غیر‌ممکن بود.

در همین لحظه دخترک گفت: آه! چه‌قدر من دست‌و‌پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگ‌ریزه‌ای را که داخل کیسه است دربیاوریم، معلوم می‌شود سنگ‌ریزه‌ای که از دست من افتاد، چه رنگی بوده است....

و چون سنگ‌ریزه‌ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگ‌ریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله‌گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود، به اجبار پذیرفت. دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است. نتیجه‌ای که صددرصد به نفع آنها بود.

1ـ همیشه یک راه‌حل برای مشکلات پیچیده وجود دارد.

2ـ این حقیقت دارد که ما همیشه از زاویه خوب به مسائل نگاه نمی‌کنیم.

3ـ هفته شما می‌تواند سرشار از افکار و ایده‌های مثبت و تصمیم‌های عاقلانه باشد.


باشگاه كاربران تبیان ـ ‌ارسالی از: mehran111