تبیان، دستیار زندگی
اتفاق عاشورا، یک اتفاق ساده و دم دستی نبود؛ از هر جهتی به این رویداد نگاه کنیم می بینیم که عاشورا یک استثناست؛ حتی وقتی به عنوان یک خانواده به امام حسین و خانواده ایشان و اتفاقی که برای این خانواده افتاد می نگریم.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

جمعه ظهرهای خانه امام حسین علیه السلام


 اتفاق عاشورا، یک اتفاق ساده و دم دستی نبود؛ از هر جهتی به این رویداد نگاه کنیم می بینیم که عاشورا یک استثناست؛ حتی وقتی به عنوان یک خانواده به امام حسین و خانواده ایشان و اتفاقی که برای این خانواده افتاد می نگریم....


امام حسین و زینب کبری

جمعه ظهر، در خانه ای که باز می شود ، چهره مادر بزرگی که با مهربانی پشت در ایستاده، بچه ای که از زیر دست بزرگترها که دارند با هم روبوسی می کنند رد می شود و خودش را خلاص می کند و می پیوندد به پسرعمو یا پسرخاله هایی که چند متر آن طرفتر با چند تا سنگ و آجر، دروازه ای ساخته اند و دارند با هم فوتبال بازی می کنند، بزرگترهایی که با هم روبوسی می کنند و با خنده و شادی کنار هم جمع می شوند، آشپزخانه ای که بوی مسحورکننده قورمه سبزی و احتمالاً یک غذای پلویی دارد از دل آن بیرون می زند و تمام حیاط را پر کرده، سر و صدای خنده مردهای خانواده به خاطر متلکی که احتمالاً نمی شود بلند تعریفش کرد و خنده های ریز ریز خانم های خانواده وقتی درمورد چیزهایی حرف می زنند که آن هم پر از اشاره های نگفتنی است؛ سفره ای که همه با هم پهنش می کنند و همه – بسختی البته – با هم جمعش می کنند، پدر خانواده هم به فرزندانش نگاه می کند و از بودن با آن ها لذت می برد؛ چایی بعد ازظهر و سنگینی اهل خانواده که دوست دارند چرتی بزنند و وقتی کم کم روز جمع می کند تا برود پرده جدیدی از شیطنت ها و شادی ها و خنده ها دوباره در جای جای خانه پر می شود...

چند نفر از ما این صحنه ها در خاطره هایمان هست؟ صحنه هایی شبیه آن چه در « یک حبه قند» دوست داشتنی به تصویر کشیده شده بود یا به قول خسرو شکیبایی نازنین در « خانه سبز»، همان معنای زندگی است که « بهش شادی سبز» می گوییم.

این شادی ها و این با هم بودن ها خیلی ارزشمندتر و دل انگیزتر از خیلی چیزهای دیگری است که ما در طول زندگی تجربه اش می کنیم؛ اما در عین حال همه ما هم در همان لحظه های شاد و دل انگیز، ترس و نگرانی غریبی را در درونمان حس می کنیم؛ ترس از تمام شدن این لحظه های خوش؛ نگرانی از روزهایی که این آدمها دیگر نیستند؛ روزهایی که مردها و خانم های این خانواده یکی یکی از دنیا می روند و شاید خانه کم کم خلوت می شود؛ کم کم کسی دل و دماغ خندیدن و متلک انداختن هم ندارد، کوچک ها بزرگ می شوند، بعضی ها برای تحصیل و کار از شهرشان فاصله می گیرند، بعضی ها ازدواج می کنند و همسرانشان از بودن در جمع خانوادگی خیلی کیف نمی کنند، فرهنگ ها از هم فاصله می گیرد، اما همه ما تایید می کنیم که روزی این خانه با این همه سر و صدا و شادی از هم می پاشد که آن پدر که بالای سفره می نشست و گاهی شوخی ای می کرد یا آن چهره مهربان مادر خانه که البته برای بعضی اعضا، مادربزرگ به شمار می رفت، از بین خانواده برود؛ دنیا انگار در آن روز می ایستد و از فردا به وضوح اتفاق دیگری در همان خانه پر سر و صدا و شاد رخ می دهد. همان مردها متلک هایشان معنا دار می شود و همان خنده های ریز ریز خانم ها یک دنیا گوشه و کنایه پیدا می کند، انگار یکهو همه تصمیم می گیرند که دور باشند از هم تا دوستی هایشان بماند؛ خانه را هم که بعد از انحصار وراثت می گذارند برای فروش و سهم هایشان را می گیرند؛ خریدار هم، همه آجرهایی که پر از سر و صدای یک نسل بود را به زمین می کوبد تا یک خانه را بکند صد خانه....

امام علیه السلام به عنوان یک پدر، هویت خانواده شان را با بودن دنیایی خودشان تعریف نکرده بودند که رفتن دنیایی شان، هویت خانواده شان را بهم بریزد؛ بلکه امام هم چنان که در شأن ولایی و امامتشان جاودانه اند، چنان این خانواده را با هم تعریف کرده بودند که پس از شهادتشان، هویت الهی و خدامحور و در عین حال عاطفی اعضای این خانواده همچنان پایدار ماند

در ذهن ما و روند زندگی ما، خانواده ها با بزرگترها شکل می گیرد و با رفتن آن ها تمام می شود؛ یک جورهایی هویت و ماندگاری یک صمیمیت معنادار در یک خانواده کاملاً به بودن فیزیکی پدر و مادر و بزرگتر خانواده وابسته است و خیلی سخت می شود باور کرد که یک بزرگتر طوری خودش را در خانواده تعریف کرده باشد که با نبودنش هم هویت آن خانواده، صمیمیت ها، همراهی ها، همدلی ها، پشت هم بودن ها و دوست داشتن ها همان طور محکم و مستحکم باقی بماند.

اتفاق عاشورا، یک اتفاق ساده و دم دستی نبود؛ از هر جهتی به این رویداد نگاه کنیم می بینیم که عاشورا یک استثناست؛ حتی وقتی به عنوان یک خانواده به امام حسین و خانواده ایشان و اتفاقی که برای این خانواده افتاد می نگریم.

خیمه گاه

خانواده ای که مهربانی و عواطف خانوادگی در تک تک اعضایش موج می زد به یکباره از هم پاشیده شده بود؛ رابطه عاطفی و هویتی اعضای خانواده امام حسین علیه السلام واقعاً مثال زدنی است؛ عشق امام به علی اکبر، عشق امام به علی اصغر که در آخرین لحظات امام فرزند شش ماه شان را طلب می کنند تا با او وداع کنند، عشق عبد الله ابن حسن به امام حسین به عنوان یک عمو، محبت سرشار سکینه بنت الحسین که در روز عاشورا حتماً بالای بیست سال داشته است به پدرش و لحن شاعرانه عاشقانه های این پدر و دختر، دلداگی عجیب امام و حضرت زینب به عنوان یک برادر و خواهر، ارادت و دلدادگی ای که حضرت عباس نسبت به امام به عنوان یک برادر داشتند و همه صحنه های عاطفی ای که در کربلا شکل گرفت؛ نشاندهنده اوج روابط عاطفی در خانواده امام بود؛ در چنین فضایی بناگاه و در طول یک روز بزرگتر این خانواده به همراه بیشتر مردان آن، کشته می شوند؛ اقتضای چنین اتفاقی آن است که - حتی اگر روح همدردی برای مدتی کوتاهی این خانواده را با هم نگاه دارد- هویت آن خانواده بعد از مدت کوتاهی از بین برود چرا که بزرگتر خانواده از میان رفته و اعضای آن مثل دانه های تسبیحی شدند که جداجدا هرکدام به گوشه ای افتاده اند؛ اما هنر حسین علیه السلام به عنوان یک بزرگتر واقعی در یک خانواده دقیقاً همین جا خود را نشان می دهد.

امام علیه السلام به عنوان یک پدر، هویت خانواده شان را با بودن دنیایی خودشان تعریف نکرده بودند که رفتن دنیایی شان، هویت خانواده شان را بهم بریزد؛ بلکه امام هم چنان که در شأن ولایی و امامتشان جاودانه اند، چنان این خانواده را با هم تعریف کرده بودند – و چه بسا به همین خاطر هم با خانواده شان به کربلا آمدند- که پس از شهادتشان، هویت الهی و خدامحور و در عین حال عاطفی اعضای این خانواده همچنان پایدار ماند و قضایای بعد از عاشورا تا اربعین و تا وفات حضرت زینب و شهادت امام سجاد و تا امروز در نسل مطهر امام حسین جاری و ساری است.

 شاید این عبارت امام عصر ارواحنا فداه در هنگامی که خود را برای مردم معرفی می کنند هم به همین هویت جاودان اشاره داشته باشد؛ امام صادق علیه السلام می فرمایند که ولی عصر (عج) به دیوار کعبه تکیه می زند و می فرماید: الا یا اهل العالم ان جدی الحسین قتلوه عطشانا...

دکتر محمدشیخ الاسلامی

سردبیر بخش تبیان


مقالات مرتبط:

خانه ای مخصوص امام زمان

عاطفه‌ها کجا گم می‌شوند

شب‌نشینی‌های فراموش شده