تبیان، دستیار زندگی
«ماهی و گربه» تجربه ای جدید در سینمای ایران است؛ فیلمی با فرم غیرمتعارف، پر از نشانه و نماد. شهرام مکری این تجربه را پیش تر در فیلم های کوتاهش استفاده کرده بود و حالا آن را در یک پلان سکانس دو ساعت و ده دقیقه ای تکرار کرده
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : احمد رنجبر
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نمادهای ماهی و گربه (مصاحبه)

گفت و گو با شهرام مکری درباره تجربه تازه اش در سینمای ایران


«ماهی و گربه» تجربه ای جدید در سینمای ایران است؛ فیلمی با فرم غیرمتعارف، پر از نشانه و نماد. شهرام مکری این تجربه را پیش تر در فیلم های کوتاهش استفاده کرده بود و حالا آن را در یک پلان سکانس دو ساعت و ده دقیقه ای تکرار کرده.

نمادهای ماهی و گربه)

در سه هفته ای که از اکران «ماهی و گربه» می گذرد، فیلم بشدت مورد توجه قرار گرفته اما خیلی ها هم این تجربه را نپسندیده اند. اگر علاقمند به فرم های غیر کلاسیک و داستان های پر رمز و راز هستید از این فیلم لذت می برید در غیر این صورت حتی ممکن است عصبی هم بشوید!

گفت و گو با شهرام مکری پیش روی شما است. گفت و گویی که حجمش بیش از آن چیزی است که می خوانید اما سعی کردیم با حذف سوالات و مسائل حاشیه ای تنها به «ماهی و گربه» بپردازیم.

جمع اضداد

«ماهی و گربه» سعی می كند چیزهایی كه ضد هم هستند را كنار هم بگذارد.فیلم با عنوان« براساس یك داستان واقعی» شروع می شود،‌پایانش هم رویای ذهنی آن دختر است. در واقع تمام فیلم این مسیر است كه چطور از عنوان اول فیلم به تصویر ذهنی و رویایی می رسیم. حرفی كه فیلم سعی دارد بزند طی كردن همین مسیر است. ح در این سیر ما با چند المان آشنا شروع می كنیم اما به تدریج از آن ها فاصله می گیریم. هر چه جلوتر می رویم متوجه می شویم با قوانین ژانر روبرو نیستیم. متوجه می شویم بیش تر از این كه فیلم درباره خون و خونریزی باشد درباره عاملی است به نام تهدید. درباره این كه ما منتظر وقوع اتفاقی هستیم اما آن اتفاق رخ نمی دهد.

10 دقیقه به اندازه 130 دقیقه

در فیلم های اسلشر(وحشتناک) در 10 دقیقه اول قاتلی دختری معصوم را می كشد و سپس داستان شروع می شود. در «ماهی و گربه » این 10 دقیقه را به اندازه 130 دقیقه گسترده كردیم. باز در فیلم های معمول اسلشر یك «final girl» وجود دارد. این دختر كسی است كه در پایان قصه از دست بدمن نجات پیدا می كند. در «ماهی و گربه» اگر بخواهیم به شكل داستان معمول اسلشر به فیلم نگاه كنیم احتمالا «final girl» دختری است كه بر می گردد و دوباره در دل داستان قرار می گیرد. فیلم‌های اسلشر دو جور مخاطب دارند. یكی مخاطبانی كه عشق فیلم و عشق ژانرند. دیگری مخاطبانی كه می‌روند تا فیلم سرگرم كننده ببینند. مخاطبی اگر از گروه دوم باشد با دیدن «ماهی و گربه» توی ذوقش می‌خورد ولی اگر در دسته اول باشد، اتفاقا متوجه بازی‌هایی كه فیلم دارد با ژانر می‌كند می‌شود.

فیلم درباره این است كه یك سری آدم در آرزو و رویای این هستند كه بادبادك هوا كنند ولی فیلم به واسطه قتلی كه پشت دوربین رخ می دهد جوری تمام می شود كه نشان می دهد این عملا یك رویای دست نیافتنی است.

درباره دخترچشم دو رنگ

فیلم درباره این است كه یك سری آدم در آرزو و رویای این هستند كه بادبادك هوا كنند ولی فیلم به واسطه قتلی كه پشت دوربین رخ می دهد جوری تمام می شود كه نشان می دهد این عملا یك رویای دست نیافتنی است. اما از آن طرف كاراكتری داریم كه این مرحله را گذرانده. ( دختر چشم دو رنگ) یعنی روزی بادبادكی هوا كرده ولی به خاطر سقوط و برخورد به چشمش چیزهایی می بیند كه بقیه آدم ها نمی توانند. كاركرد چنین كاركترهایی معنایی است نه حضور فیزیكی شان در داستان. این كاركتر در دایره های قصه ما قرار نمی گیرد و او را فقط یك بار در فیلم می بینیم . حتی درباره پدر كه اول فیلم می بینم ذهن مان كار می كند كه آیا كسی است كه كفشش آن جا است؟ آیا الان در گونی دست بابك است؟ آیا سعید او را كشته؟ می توانیم حدس هایی درباره سرنوشت این كاراكتر بزنیم اما دختری كه چشم دو رنگ دارد وارد قصه می شود و عبور می كند. به نظرم كاركرد او كمكی است برای رسیدن به یك معنا . در فیلم ها معمولا یك سكانس وجود دارد كه كل معنای فیلم را آن سكانس یا دیالوگ توضیح می دهد. اگر درباره «ماهی و گربه» چنین سكانسی را بخواهیم اسم ببریم صحنه مربوط به دختر چشم دو رنگ است.

نمادهای ماهی و گربه)

درباره دایره های ماهی وگربه

فیلم 3 دایره زمانی در دل خود دارد. یک دایره بزرگ و یک دایره کوچک و یک دایره کوچک‌تر. یعنی ما 3 دایره در فیلم می‌بینیم؛ یک مقدمه، 3 دایره و یک موخره. دایره اول بزرگ عمل می‌کند، دایره دوم کوچک و دایره سوم کوچک‌تر اما در هر 3 دایره، دور اتفاقات به صورت کامل در حال رخ دادن است. دایره اول از کامبیز (18 دقیقه و 42 ثانیه) تا برداشتن کوله. مقدمه فیلم تمام شده است، کامبیز وارد کمپ می‌شود، ما به یک دایره بزرگ می‌رسیم. پس دایره بزرگ از جایی آغاز می‌شود که پرویز کوله را برمی‌دارد. دایره بعدی، مجددا از جایی که پرویز کوله را برمی‌دارد آغاز می‌شود، دایره سوم هم از جایی که پرویز مجددا کوله را برمی‌دارد آغاز می‌شود. دایره اول 60 دقیقه، دایره دوم 40 دقیقه و دایره سوم 20 دقیقه است اما دور اتفاقات در هر کدام از این دایره‌ها کامل است، یعنی ما باید از خودمان بپرسیم چرا دایره‌ها در حال کوچک‌تر شدن است؟ نکته دیگر اینکه وقتی ما دنیای فیلم را دایره وار فرض کنیم چطور می‌توانیم مقدمه و موخره‌ای برای آنها بسازیم که خطی باشند؟ واقعیت این است که مقدمه و موخره فیلم، خودشان در یک دایره بزرگ‌تر قرار گرفته‌اند، یعنی چه؟ اگر دقت کرده باشید در ابتدای فیلم وقتی سعید و بابک در جنگل هستند، صدای سوت زدن کسی را می‌شنوند، به سمت صدا برمی‌گردند، سعید به بابک اشاره می‌کند که تو به سمت او برو و من هم نزد پدر و پسر می‌روم. کسی که در حال سوت زدن در جنگل است لادن است. همان دختری که هدفون قرمز دارد، یعنی فرض این نیست که حمید لادن را کشته است. فرض این است که بابک این کار را انجام داده است. در ابتدای فیلم سعید به بابک می‌گوید تو برو به سمت لادن و من به سمت کامبیز و پدرش می‌روم.

فیلم 3 دایره زمانی در دل خود دارد. یک دایره بزرگ و یک دایره کوچک و یک دایره کوچک‌تر. یعنی ما 3 دایره در فیلم می‌بینیم؛ یک مقدمه، 3 دایره و یک موخره. دایره اول بزرگ عمل می‌کند، دایره دوم کوچک و دایره سوم کوچک‌تر اما در هر 3 دایره، دور اتفاقات به صورت کامل در حال رخ دادن است.

اتفاقاتی که بیرون از دایره می افتد

کاری که فیلم چه در روایت و چه در میزانسن می‌خواهد انجام بدهد، گریز از مرکزیت است. بنابراین من به مدلی در فیلم نیاز دارم که غیر از این 3 دایره‌ای که از آن صحبت می‌کنم در خارج از این فضا اتفاق بیفتد. یک نشانه دیگر عرض می‌کنم؛ به لحاظ زمانی، وقتی بابک و پروانه همدیگر را می‌بینند، به جنگل رفته و برمی‌گردند آنچه اتفاق می‌افتد این است که بابک می‌گوید: «سعید دارد بار می‌آورد، من می‌روم کمک.» دوربین ما روی یک منظره خالی می‌ماند و بعد حرکت می‌کند و برمی‌گردد و در آن زمان ما می‌بینیم خون روی سر پرویز بیشتر شده است. گویی اتفاقی در فیلم جریان دارد که خارج از این دایره‌ها عمل می‌کند. بنابراین اضافه شدن خون روی سر پرویز، نشانگر اضافه شدن خشونت در فیلم است، منتها می‌دانید به لحاظ زمانی این کجای قصه است؟ زمانی که احتمالا حمید در حال کشتن مارال است، یعنی بابک و سعید و حمید در یک نقطه نیستند. بابک و سعید به هم می‌رسند. بابک می‌رود سراغ پروانه، سعید می‌رود داخل کلبه و حمید می‌رود سراغ مارال. وقتی حمید سراغ مارال می‌رود، بابک پروانه را می‌برد جنگل و بعد با هم می‌روند پیش پرویز. احتمالا موقعی که حمید در حال کشتن مارال است، از لحاظ زمانی، همان زمانی است که خون سر پرویز زیاد می‌شود و بابک می‌گوید: «من می‌روم تا به سعید کمک کنم تا بارش را بیاورد». می‌خواهم بگویم از نظر زمانی، من نشسته‌ام و این مسائل را شبیه به یک کار مهندسی روی کاغذ نوشته‌ام و یکی یکی آنها را شکل و شمایل داده‌ام. هدفون پایان قصه را اصولا در ابتدای قصه می‌بینیم که چگونه به داستان آورده شده است، یعنی 2 کاراکتر بابک و سعید در جنگل از هم جدا می‌شوند که یکی به سراغ لادن و دیگری به سراغ پدر کامبیز می‌رود و مدلی که می‌روند هم به نظرم تا حدی تهدیدآمیز است.

مصاحبه : احمد رنجبر

بخش سینما و تلویزیون تبیان


مطالب مرتبط:

گربه به ماهی چشم ندارد

ارتباط با بیننده در تلوزیون