ترس از سانسور= خودسانسوری
سخنان خجسته کیهان
خجسته کیهان در گفتوگویی، از علاقهاش به ترجمه، دشواریهای ترجمه، ممیزی و قانون کپی رایت گفته است که سخنان او در پی میآید.
خجسته كیهان یكی از پركارترین مترجمان حال حاضر در ایران است. لیسانس جامعه شناسی را از دانشگاه تهران و فوق لیسانس شهرسازی را از دانشگاهی در فرانسه دریافت كرده، از دو زبان فرانسوی و انگلیسی ترجمه می كند و تاكنون آثاری را از نویسندگانی چون ویرجینیا وولف، پل استر، ماریو بارگاس یوسا و ولادیمیر ناباكوف ترجمه كرده است.
چرا ترجمه
شهرسازی رشته مورد علاقه من بود و بعد از انقلاب هم روی این حوزه کار میکردم و بعد برای گرفتن دکترای شهرسازی به فرانسه رفتم، اما مدرکی گرفتم که دیپلمی است بین دکتری و فوق لیسانس که اگر تز بنویسی، دکتری محسوب میشود.
اما چون به ادبیات علاقه داشتم و زبان انگلیسی را میدانستم و چند سال انگلیس زندگی کرده بودم، فکر کردم بروم زبان و ادبیات انگلیسی بخوانم که کار پیدا کنم. دانشگاه سوربن ترجمه خواندم، اما باز هم با مدرک زبان کار پیدا نکردم. ولی کار ترجمه را جدی گرفتم و ایران هم که آمدم ترجمه را ادامه دادم.
ترجمه را از انگلیسی شروع کردم، ابتدا داستانهای کوتاه ترجمه میکردم که چند سال پیش هم مجموعهای از آن داستانها را چاپ کردم. بعد از آن هم داستانی از فرانسه ترجمه کردم. نویسندهای فرانسوی هست به نام مارگریت یورسنار که فکر میکنم یک کار از او به فارسی ترجمه شده است. یورسنار بسیار دشوار مینویسد. قبل از مارگریت دوراس که بسیار ساده و به سبک همینگوی مینویسد، در فرانسه نویسندگان به نوعی با متن زورآزمایی میکردند، من هم شاید برای اینکه خودم را امتحان کنم، داستانی از این نویسنده را ترجمه کردم؛ آنقدر سخت بود که هشت بار بازنویسیاش کردم.
بعد هم به ترجمه رمان پرداختم و با استر شروع کردم. با آثارش در فرانسه آشنا شده بودم. کارهای او را دوست داشتم و خوشبختانه آدم همسلیقه من هم زیاد بود و خیلیها از آثار او استقبال کردند.
احساس میکنم باید به ترجمه علاقه داشت. کار ادبی به علاقه بستگی دارد. من ترجمه را به خاطر علاقه خودم به ادبیات دنبال میکنم. میگویند برای نزدیک شدن به یک نویسنده باید کارش را ترجمه کرد. من این را قبول دارم.
معیارم برای انتخاب نویسنده و کتاب
من سعی میکنم همیشه در جریان باشم. حالا که اینترنت هم هست برای همه آسان است. من هم سعی میکنم در جریان کتابهای مطرح و جایزهها باشم. از راه آمازون هم میشود کتابها را گرفت و خواند. اما جایزهها معیار من نیست. بیشتر معیار من سلیقه شخصی خودم است و یکسری معیارهای ادبی و ذهنی دارم. همیشه هم وقتی کاری را شروع میکنم تردید دارم که مورد توجه مخاطب قرار میگیرد یا نه، اما با وجود این جلو میروم.
الآن دارم رمانی ترجمه میکنم که بسیار دشوار است و تازه میفهمم که با وجود اینکه رمانی قدیمی است چرا تاکنون ترجمه نشده است. رمان سختی است که من به آن علاقه دارم، برنده جایزه گنکور هم هست، اما نمیدانم مورد توجه مخاطب قرار میگیرد یا نه، هیچ نمیدانم چه بازخوردی خواهد داشت، چون رمان برای برخی ممکن است کسلکننده باشد. هیج اتفاقی در رمان نمیافتد و تنها یکسری آدم در دژی منتظرند که دشمن حمله میکند یا نه. و اصلا مشخص نیست که دشمنی وجود دارد یا نه. به هر حال من این رمان را ادامه میدهم و امیدوارم خوانندهها هم به آن علاقه داشته باشند. برای همین میگویم که معیارهایم بیشتر شخصی است.
قانون کپیرایت
قانون کپیرایت قانون خوبی است و باید هم رعایت شود، اما یک مسائلی هست.
من موقعی که شروع کردم آثار استر را ترجمه کنم، برای او یک نامه نوشتم و «کشور آخرینها» را برایش فرستادم. توی نامه هم توضیح دادم که اولا ما به قانون کپیرایت نپیوستهایم، همچنین گفتم قیمت دلار در ایران چقدر است، قیمت کتاب و تیراژ کتاب را نوشتم و شرایط ناشرها در ایران را توضیح دادم که ناشرهای ایران خصوصی هستند و شرایط مساعدی ندارند. بعدا هم نشر افق با او قراردادی امضا کرد، اما به هر حال مبلغی که او دریافت کرد بر اساس شرایط نشر کتاب در ایران است. اما اگر ناشرهای ما بخواهند به همه نویسندهها کپیرایت بپردازند، واقعا نمیتوانند کار کنند. من نمیدانم شرایط در صورت وجود این قانون چه میشود؟ ما الآن راحتیم و هرچه بخواهیم ترجمه میکنیم. اینجور که تیراژ کتاب هم نشان میدهد، طرفداران کتاب زیاد نیستند و معلوم نیست با پیوستن به قانون کپیرایت چه بلایی سر ما میآید. همین الآن هم قیمت کتاب برای اکثر مردم خیلی زیاد است.
ممیزی در ایران
این یک مساله فرهنگی است، از زمان رنسانس به این سو در فرهنگ غرب اتفاقات زیادی رخ داده، به جایی رسیده که خیلی حرفها راحت زده میشود، در ادبیات که جای خود دارد. من آثار هنری میلر را خیلی دوست دارم، اما چطور ما میتوانیم آثار او را ترجمه کنیم؟ رمان «مدار رأس السرطان» او یکی از بهترین رمانهایی است که خواندهام و متأسفم که نمیتوانم ترجمهاش کنم.
اما میخواهم بگویم اگر سانسور هم نباشد، شاید آن پذیرش فرهنگی در کشور ما وجود ندارد و شاید برخی مسائل هرزهنگاری به نظر بیاید. چون عادتی که کمکم در غرب پیش آمده در کشور ما ایجاد نشده است. فقط در ادبیات هم نیست و در هنرهای دیگر هم آنها تجربههای متفاوتی داشتهاند.
یکی از رمانهای مورد علاقه من «معشوق لیدی چترلی» است که دی. اچ. لارنس آن را نوشته، میگویند این رمان پدیده نادری است که یک مرد (لارنس) در این رمان احساسات عاشقانه زنانه را بهتر از خود زنان توصیف کرده است. خود لارنس هم سه بار این رمان را نوشته، یک بار بیپرده و دو بار به گونه سربستهتری، اما هیچکدام از این سه نسخه در ایران قابل ترجمه نیست.
حتی من احساس میکنم در ادبیات قدیم ما هم شرایط به گونه دیگری بوده، در داستان «امیرارسلان نامدار» بخشی از توصیفات کتاب الآن مستهجن محسوب میشود یا «رستمالتواریخ». به هرحال زمان قاجاریه گویا بیپردگی بیشتر بوده است.
ادبیات تالیفی امروز ایران ادبیات با ادبیات روز دنیا قابل مقایسه نیست
ما استعداد کم نداریم، در هر زمینهای استعداد داریم. اما چیزی که منتشر و خوانده میشود، با ادبیات جهان قابل مقایسه نیست. از سوی دیگر شرایط هم در این وضعیت موثر است. یکی از نویسندگانی که من به آثارش علاقه دارم، امیرحسن چهلتن است، اما او نتواسته در سالهای اخیر کتابی چاپ کند. این داستانهای آپارتمانی و حدیث نفس هم همه شبیه به هم هستند. من که وسط خواندن این آثار خسته میشوم و کتاب را کنار میگذارم.
فکر میکنم مشکل بسته بودن فضاست، ترس از سانسور است که خودسانسوری را به وجود میآورد. از سوی دیگر در دنیایی که همه چیز تخصصی شده، چیزی که به انسان و زندگی او به صورت کلی میپردازد، ادبیات است. در نوشتن چنین چیزی باید دست نویسنده باز باشد که همه چیز را بگوید. اگر ما بخواهیم جلوی نوشتن چیزهایی را ببندیم، نویسنده آنجوری که باید و شاید، نمیتواند حرفش را بزند. استعداد و دانش وجود دارد؛ مسأله باز بودن دست نویسنده است.
شاید جهانبینی نویسنده هم مهم باشد، اما من آن را کمتر مهم میدانم. من اکنون رمانی از ژولین گراد ترجمه میکنم که تا پایان مرگ از فرانسه خارج نشده، اما رمان یونیورسالی نوشته که همیشه میتوان آن را خواند. همچنین با اینترنت هم دیگر لازم نیست جایی رفت تا جهانبینی گسترده داشت.
فکر میکنم استقبال از «کشور آخرینها» به نسبت دیگر کارهای دیگر من بیشتر بود
فکر میکنم استقبال از «کشور آخرینها» به نسبت دیگر کارهای دیگر من بیشتر بود، همچنین رمان «دختری از پرو» با اینکه میگویند بدترین رمان یوساست، اما استقبال خوبی از آن شد. خود من هم این رمان را خیلی دوست دارم. اما پل استر رمانی به نام «موسیقی شانس» دارد که من فکر میکردم باید بیشتر مورد استقبال قرار میگرفت. از «شب پیشگویی» استر هم استقبال خوبی شد. رمان مورد علاقه خود من هم هست.
منابع: ایسنا، اعتماد