عشق آن سالها، بی قراری این سال ها
«چهار سال قبل با خانمی آشنا شدم و خیلی زود با هم دوست شدیم. او اولین دختری بود که وارد زندگی من شده بود، عاشقانه دوستش داشتم و ایام خوبی با هم داشتیم؛ تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم، من و آن خانم قبلاً بیشتر حرفهایمان را خودمان با هم زده بودیم، مانده بود خانوادهام که به هر ترتیب بود آنهارا هم برای خواستگاری متقاعد کردم و یا بهتر بگویم مجبور کردم و انصافاً آنها هم خیلی سعی میکردند برخورد منطقی با این موضوع داشته باشند.
بالاخره مجلس خواستگاری برپا شد و... همه چیز داشت به خوبی پیش میرفت تا اینکه در جریان تحقیقات مفصل پدرم از محله قدیم این دختر خانم مشخص شد او قبلاً با پسر یکی از همسایهها که با او نیز مدتی رابطه دوستی داشته عقد کرده بوده و پس از چند ماه با بهانه عدم علاقه و با گرفتن مقداری از مهریه از او جدا شده است. من که نمیتوانستم باور کنم او مسئلهای به این مهمی را از من مخفی کرده تصمیم گرفتم با او صحبت کنم. اول انکار کرد ولی با سماجت زیاد متوجه شدم که من سومین نفری هستم که به این شکل وارد زندگی او میشوم. از این که سر صداقت او با خانوادهام شرط بسته بودم شرمنده شدم.
حالا نه فقط خانوادهام صد در صد مخالف بودند بلکه خودم هم مایل نبودم حتی برای یک لحظه او را ببینم. رابطه ما همان جا تمام شد. شش ماه بعد توانستم کار خوبی پیدا کنم. حالا نزدیک به دو سال است که ازدواج کردهام و پسر سه ماههای دارم. با همسرم همکارم. زندگی ساده و آرامی داریم. چند هفتهای است که مسئلهای ذهن مرا مشغول کرده و آرامش روانم را به هم زده است. مشکل از وقتی شروع شد که بعد از سه سال و اندی اتفاقی همان خانم را دوباره دیدم، من میخواستم زود از او بگذرم و به کارم برگردم اما به اصرار و خواهش او لحظاتی به حرفهای نادمانه و گریههایش گوش دادم. به دلیل عجله کاری از او جدا شدم و راه افتادم.
بعداً متوجه شدم که او شماره تماسش را در جیب کتم انداخته است. راستش در این چند سال مطمئن بودم که با آن اتفاقات اگر روزی دوباره ببینمش بی تفاوت از کنارش خواهم گذشت اما واقعیت این است که با دیدن او دوباره احساسی در من زنده شده، میدانم که او معیارهای من را برای ازدواج نداشت، میدانم که رفتار بد و زنندهای داشت، میدانم که همسرم صد سرو گردن از او شایستهتر و بهتر است همه چیز را میدانم اما نمیدانم چرا بیش از قبل روزهای خوب و شیرینی که با هم داشتیم برایم زنده میشود، همسرم خانم خوب و سازگاری است واقعاً او و زندگیام را دوست دارم و برای آن حاضرم جانم را هم بدهم، اما نمیدانم با این احساسم چه کنم. هر اندازه بیشتر تلاش میکنم آن را از خودم دور کنم بیشتر گرفتارش میشوم. واقعاً دارم اذیت میشوم، چطور میتوانم از این وضعیت خلاص شوم؟»
هر قدر هم دلایلی که فرد برای پایان دادن به یک رابطه عاطفی دارد محکم و منطقی باشد و هر قدر هم که او بعد از پایان یک رابطه سعی کند تصمیمی متقن و دائمی برای فراموش کردن یا درس گرفتن از رابطه اتخاذ کند اما باز هم مواقعی پیش میآید که او به سرزمین خاطرات گذشته سفر کند. فرد ممکن است حتی گاهی احساس کند که دلش برای آن رابطه و فردی که آن همه به او بد کرده تنگ شده است. مسلماً این عدم هماهنگی بین آنچه که رابطه را به سمت نابودی کشانده و احساسی که فرد را به سمت یادآوری خاطرات شیرین روزهای خوش آن رابطه میکشاند بسیار آزار دهنده است. چه باید کرد؟
- قبل از هر چیز یادتان باشد که احساس را نمیشود احساس نکرد. شما میدانید که آنچه احساس میکنید درست نیست اما آیا میتوانید آن را احساس نکنید؟ پس پیشنهاد میکنیم به جای انکار و سرکوب احساساتتان آنها رابپذیرید، منظور این نیست که تسلیم احساستان شوید یا نمره مثبت به آنها بدهید بلکه منظور آن است که احساساتتان را ثبت کنید و سعی کنیدآنها راخوب بشناسید. به نظر میرسد با این روش بتوانید از قدرت راجعه (بازگشتی) احساسات بکاهید و باعث شوید که آنها کمتر مزاحم آرامش خاطرتان شوند.
- به خاطر داشته باشید که احساسات با اینکه بخشی از وجود شما هستند اما در اکثر قریب به اتفاق موارد منطقی نیستند. بله، احساسات منطقی نیستند. با تکرار این جمله که «احساسات منطقی نیستند» میتوانید از ارزش آنها کاسته و احتمال وقوع رفتارهای ناشی از احساسات را تا حد زیادی کاهش دهید.
- سعی کنید ظرفیت خود را برای تحمل ناراحتی ناشی از وجود این تناقضات بالا ببرید. شما این قدرت را داریدکه بر مبنای احساسات تصمیم نگیرید و با خیالی آسوده از این وضعیت خارج شوید.
- به تفاوتی که بین «احساس» و «رفتار» وجود دارد توجه کنید. شما در طول روز احساسات متفاوتی را تجربه میکنید اما آیا همه آنها به رفتار منجر میشوند؟ برای مثال اگر شما در زمان رانندگی از بی مبالاتی چند راننده یا عابر پیاده احساس خشم کنید آیا هر بار پیاده میشوید و با آنها درگیر میشوید و احساستان را عملی میکنید؟ یقیناً خیر. پس تا زمانی که احساس به رفتار نیانجامیده است فقط یک احساس است و هیچ فعلی صورت نگرفته است. بنابراین دلیلی برای احساس گناه وجود ندارد. مضاف بر اینکه احساس گناه (البته منظور از احساس گناه محدود به مواردی مشابه با دوستی است که شرح آن گذشت) شما را به زیر شاخههای دیگری از احساسات میکشاند و این وضعیت احتمال رفتارهای برآمده از احساسات را افزایش میدهد. با خودتان صادق باشید، چطور میتوان برای رفتار انجام نشده احساس گناه کرد؟
- فکر کردن به کسی که شماقبلاً اورادوست داشتهاید اتفاقی طبیعی است. پیشنهاد میکنیم اگر گاهی برای کسی که به او علاقمند بودهاید و با شما بدرفتاری کرده احساس دلتنگی میکنید از این احساس نترسید، بلکه همانطور که گفتیم آن را ثبت کنید و با خود بگویید «این فقط یک احساس است، احساسات منطقی نیستند و از آنجا که من احساساتم را به عنوان یک استدلال منطقی نمیپذیرم، تصمیمات پشیمان کننده نخواهم گرفت و رفتار اشتباهی انجام نخواهم داد».
- هر وقت احساسات به سراغ شما آمد فرصت کوتاهی به خودتان بدهید. خود را در حال رفتار کردن بر مبنای آن احساس تصور کنید و نتایج ناشی از آن رفتار را هم ببینید. آیا نتایج، همان مقصود مطلوب شماست؟
-از فردی که رابطهتان را با او قطع کردهاید فاصله بگیرید. هر قدر فاصله شما از او بیشتر باشد آرامش بیشتری خواهید داشت همچنین فرصت بیشتری خواهید داشت تا احساسات و رفتارهای خود را بهتر رصد کنید. سرنخ هایی راکه خاطره رابطه قبلی را برای شما زنده میکندبشناسید. ممکن است این سرنخها نامه یا ایمیلی مربوط به گذشته باشد.سرنخهای مخصوص به خودتان را شناسایی کنید و آنها را در دستتان بگیرید. در اینجا فاصله یعنی فرصت!
راحله فلاح
بخش خانواده ایرانی تبیان