تبیان، دستیار زندگی
نمی دونم شماها از این لیست ها تو جیبتون دارین یا نه ولی پیشنهادم اینه که داشته باشین تا وقتی ...
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

یک جیب و یک لیست


نمی‌دونم شماها از این لیست‌ها تو جیبتون دارین یا نه ولی پیشنهادم اینه که داشته باشین تا وقتی ....


گل

پدرم که دانش و ادب و فرهنگ رو از او دارم، مادرم که عشق رو از او یاد گرفتم، پدر بزرگم، مادر بزرگم، خواهرم، برادرم، همسرم که این همه منو تحمل می کنه و تو خونه کارهایی می کنه که هیچکدوم وظیفه‌اش نیست، بچه‌هام که من بزرگ شدن و بالغ‌شدن رو یاددادن، همون دوستم که جای من تو صف بوفه  مدرسه وایساد تا من برم یه کمی بیشتر بازی کنم، خاله ام که به من یه کمی قرآن یاد داد، اون یکی دوستم که یه ثلث باهام ریاضی کار کرد تا نمره‌م خوب بشه، اون معلم ورزشمون که وقتی دید من دارم سعی می کنم، نمره‌ی کامل دراز و نشست بهم داد تا معدلم بره بالا، معلم سال اول دبستان، معلم سال دوم دبستان، دبیر قرآنمون، دبیر دینی سال اول راهنمایی که اسمش آقای نکویی بود و رفت و شهید شد، دبیر ریاضی سال سوممون که خیلی خوب به ما ریاضی یاد داد و البته بعدش چندبار سعی کرد نماینده‌ی مجلس بشه و نشد!، آقای قرائتی که من خیلی وقت ها استفاده از قرآن رو ازش یاد گرفتم، معلم اخلاق دبیرستان که نمی‌خوام اسمش رو بیارم، اما جماعت مدرسه‌مون که به ما احکام یاد داد و الآن رییس یه سازمان بزرگ و مهمه، دبیر ادبیات فارسی دبیرستانمون که واقعاً جدی و بداخلاق بود ولی خیلی فارسی به ما یاد داد، معلم خحمون که کلی زحمت کشید تا ما خوش‌نویسی یاد بگیریم، اون بنده‌خدایی که اون روز که من داشتم تو خیابون جردن – ببخشید آفریقا- دنبال جای پارک می‌گشتم در حیاط خونه‌اش رو باز کرد تا من بتونم به جلسه‌ام برسم و از کلافگی در بیام، اون بنده‌خدایی که اون روز تو صف تاکسی وقتی فهمید من دیرم شده، جاش رو به من داد تا من طودتر به کارم برسم، اون هم‌کلاسیم که یه سری کتاب برای من آورد تا من کلی چیز که در مورد تاریخ نمی‌دونستم یاد بگیرم و بعدش هم مریض شد و از دنیا رفت و من نتونستم کتاب‌هاش رو برگردونم بهش، اون مسجدی‌هایی که بار اولی که من براشون سخنرانی کردم تو ذوقم نزدند و نشستند تا آخر گوش کردند و تازه ازم تعریف هم کردند، اون همکارهایی که بار اول که مدیر شدم، تحویلم گرفتن تا فک نکنم مدیریت بلد نیستم، دانش‌آموزای اون مدرسه‌ای که بار اول که سر کلاسشون رفتم چون فهمیدن که من هول کردم آروم نشستن تا من بتونم به کلاس یه نظمی بدم، به اون مدیری که بهم فرصت داد تا بتونم درس بدم، به اون همکارم که روز اول که وارد صداوسیما شدم و نمی‌دونستم اصلاً کار اداری چیه بهم یاد داد که رفتار اداری یعنی چی، به اون راننده‌هایی که روز اولی که من تنهایی داشتم رانندگی می‌کردم بهم راه دادن تا بتونم کم‌کم اعتماد به نفس پیدا کنم و راننده بشم و ...

ای خدای من!!! به من چند نفر تو این عالم مدیونم؟! خدایا! می‌دونم که تو همه‌ی این‌ها رو فرستادی تا من بتونم زندگی کنم ولی به هر حال من تو این چهل سال به این همه آدم مدیونم

امام خمینی که اسلام رو دوباره زنده کرد، تک‌تک شهدا، شهدای انقلاب، شهدای جنگ، شهید همت، شهید باکری، شهدای هسته‌ای، شهدای ترور، همه‌ی سرداران جنگ – که بعضی‌هاشون امروز از طرف بعضی از تازه‌انقلابی‌شده‌ها به « ضدانقلابی بودن» هم متهم می‌شن- شهید چمران، شهید بهشتی، شهید رجایی، همه‌ی جامبازها، اون جانبازهایی که الآن نفسشون هم بسختی بالا میاد، جانبازی که سال‌هاست از روی تخت بیماریش بلند نشده، جانبازی که چشمش رو داده، خانواده‌ی این جانبازها که هر لحظه زندگیشون یه مجاهدت بزرگه، اون جانبازی که دیوانه‌وار دوستش دارم و دست راستش رو تو مسجد ابوذر تهران از کار انداختن تا همه بفهمن که یه دست هم صدا داره و یه مرد اگه مرد باشه می‌تونه با یه دست چپ هم همه‌ی دنیا رو رو انگشتش بچرخونه و براش دعا می‌کنم که همیشه زنده باشه و پایدار باشه و سایه‌اش رو سر ما مستدام باشه، اون‌هایی که تو فضای سیاست، مرد اخلاق بودن و به مردم خدمت کردن و حاضر نشدن به خاطر موندنشون به این و اون فحش بدن و خواستن به همه اخلاق یاد بدن، به اون حوونمردهای بزرگی که براشون مدیربودن و مدیرکل‌ بودن مهم نیست و دارن به فرهنگ این مملکت خدمت می‌کنن، علما و مراجع شیعه که پرچم شیعه رو با سختی‌های طاقت‌فرسا بالای دست نگه‌داشتن تا به ما برسه، روضه‌خوان‌هایی که گریه به امام حسین رو به ما یاد دادن، زنان و مادران ایران بزرگ که فرهنگ ایران رو به من رسوندن، اون روزایی که چادر به سر داشتن، کتک و زندان داشت و این روزایی که بعضی جاها چادر و حجاب مسخره و خنده داره، چادر رو رو سر خودشون و بچه‌هاشون حفظ کردن و ....

اون بزرگ‌مردی که خیابون‌های شهر ما رو تمیز می‌کنه، اونی که مرده‌هامون رو می‌شوره، اونی که مواظب امنیتمونه، اونی که برامون نون درست می‌کنه از اون کشاورز که گندم می‌کاره تا نونوایی که نون می‌پزه و تو این ماه رمضون گرم دست و من تو می‌رسونه، اونی که ماشینمون رو درست می‌کنه، پزشکی که بهمون سلامتی تعارف می‌کنه، مهندسی که بهمون نظم هدیه می‌کنه، کارگری که هیچ‌کجای عالم دیده نمی‌شه و ....

اوووووووووووووووه! ای خدای من !!!!! به من چند نفر تو این عالم مدیونم؟! خدایا! می‌دونم که تو همه‌ی این‌ها رو فرستادی تا من بتونم زندگی کنم ولی به هر حال من تو این چهل سال به این همه آدم مدیونم. نمی‌دونم شماها از این لیست‌ها تو جیبتون دارین یا نه ولی پیشنهادم اینه که داشته باشین تا وقتی تو ماه رمضون می‌خونین: اللهم اقض عنا الدین بتونین عمق فاجعه رو ادراک کنین و از ته دل بخونین تا خدا هم بار این همه دین کوچیک و بزرگ رو از شونه‌تون برداره...

محمد شیخ الاسلامی

سردبیر سایت تبیان


مطالب مرتبط :

شادی بودن با تو

بگذار در آغوشت آرام بگیرم....

خدا در کنار قابلمه ی قورمه سبزی

پوشیده برهنه ها

خواهش می‌کنم نبینید

یک بوسه بدهکاری

بدجوری گرفتارتم

خیانت به همسر؛ از سر دلسوزی

از وسط پاساژ تندیس تا...

ازدواج موقت؛ دختربازی نیست 

می‌خواهم تو را بکُشم

مریضی مرد بودن

هم مذاکره، هم دعا

مَحرم شدن به دو جمله

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.