تبیان، دستیار زندگی
بت نَهم خداوندگار خاندان ما بود. هر روز به دیدنش می رفتم و او را می پرستیدم. یک روز یک ظرف شیر برایش بردم و آن را روی سرش ریختم و رفتم.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

یار با وفای پیامبر (ص)
ابوذر

بت نَهم خداوندگار خاندان ما بود. هر روز به دیدنش می رفتم و او را می پرستیدم.  یک روز یک ظرف شیر برایش بردم و آن را روی سرش ریختم و رفتم. ناگهان برگشتم سگی را دیدم که از آن بت بالا رفته و آن را لیس می زند. شیرها را که خورد پایش را بالا گرفت و به بت ادرار کرد.

با دیدن این صحنه حالم بد شد و گفتم:

الا یانهم، انی قدبدالی

مدی شرف یبعد منك قربا

رایت الكب سامك حظ جید

فلم یمنع قفاك الیوم كلبا

ای بت نَهم امروز برایم روشن شد

که تو بی ارزش و پست هستی

و همین باعث شد از تو دور شوم.

تو نتوانستی سگی را از خودت دور کنی تا بر گردنت ادرار نکند

بعد از این ماجرا دست از بت پرستی برداشتم. ماجرا را برای همسرم تعریف کردم او هم از پرستش بت دلسرد شد و گفت باید خدای بهتر و با شرافتی پیدا کنیم. بعد از آن روی به خدای یگانه آوردیم و مدتی بعد با اسلام آشنا شدیم و مسلمان شدیم.

این داستان، داستان ابوذر غفاری است که گاهگاهی به دستور پیامبر تعریف می کرد و پیامبر لبخند می زد.

ابوذر یکی از بهترین و وفادار ترین یاران پیامبر و امیرالمومنین علیهما السلام است. او کسی است که  پیامبر خدا درباره اش فرموده است:آسمان بر کسی سایه نیفکند، و زمین کسی را بر پشت خود قرار نداد، که راستگوتر از ابوذر باشد.

نام او جندب پسر جناده است. ابوذر کنیه اوست. او جزء چند نفری بود که حضرت زهرا اجازه داد در مراسم تشییعش حاضر شود و بر جنازه ی آن بانوی بزرگوار نماز بخواند.

او بسیار مومن و شجاع و راستگو بود و به دلیل حق گویی زیاد مورد ستم ،حاکمان ستمگر قرار می گرفت. در اواخر عمرش به دستور عثمان به بیابان گرم و داغ ربذه تبعید شد. آنجا در تنهایی زندگی سختی داشت و در همان سختی و تنهایی به شهادت رسید.

انسیه نوش آبادی

بخش کودک و نوجوان تبیان


مطالب مرتبط:

پرنده‌ات را قربانی کن

ملاقات با امام

مادر پیامبر

مهمانی فقیران

بزرگ مرد کوچک

یک شب ظلمانی در قصر

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.