تبیان، دستیار زندگی
این روزها شاعران کشورمان هم در واکنش به جنایات اسرائیل در غزه اشعاری سرودند که در ادامه برخی از آنها را می آوریم .
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

و غزه ... آه غزه...

این روزها شاعران کشورمان هم در واکنش به جنایات اسرائیل در غزه اشعاری سرودند که در ادامه برخی از آنها را می آوریم .

فرآوری: رضایی -بخش ادبیات تبیان
غزه

جلیل صفربیگی: و غزه ... آه غزه...

خاورمیانه‌ی همه مان به هم خورده

جابه جا

ترور ایست و بازرسی گذاشته‌اند

بغداد و بیداد از عراق

قاهره ابوالهول کرده

دمشق سوریه‌هایش می‌سوزد

و غزه

آه غزه

خاورمیانه‌ی همه مان به هم خورده

دموکراستی این حرف‌ها یعنی چی؟

حمید شکارسری: درشت‌ترین تیتر روزنامه‌ها/ درشت‌تر از اخبار غزه...

از این همه «دیگه چه خبر؟» خسته نیستم

از این خسته‌ام که خبر تازه‌ای نیست

حتی سر متلاشی کودکان غزه تکانم نمی‌دهد

مگر چیز تازه‌ای ست؟

مگر چیز عجیبی ست؟

مگر چیز نامنتظره‌ای ست؟

غزه تکراری ست

غزه کهنه ست

غزه کلیشه‌ای ست...

من خبری تازه می‌خواهم

سر متلاشی کودکان تل آویو نه!

«جمعه‌ای خبرساز و جنجالی»

درشت ترین تیتر روزنامه‌ها

درشت تر از اخبار غزه...

سیاوش امیری: نمیرد «فلسطین» به این سادگی

به حیــرت درافتاده کل جهـان

ز غوغـای کُشـتـار صهیـونیان

همه جای «غـزّه» به ویرانه‌ها

پُــر از آتـش و دودِ «دیـوانه»ها

ببین «حَرمَلِه» در میان آمده

به جنـگِ زن و کودکــان آمده

و فـرمان بگیرد ز «کـاخ سفیـد»

اَیا «خلق عالم» همه بشنوید:

به نسل شقـایق ستم می‌شود

به گل‌های عاشق ستم می‌شود

ز دریا و خشکی، هم از آسمان

ببـارد به جان آتــــش بـی‌امــان

«حقوق بشر» بی کم و کاستی

رعایت شود بی‌گمان راستی!!

پیـاپی کشــد زوزه خُمپــاره‌ها

شود کشته - پُشته ز بیچاره‌ها

هـزاران زن و کـودک و نـوجـوان

همه زخـمـی از کین ِ دَجّـالیان

به نسل شقـایق ستم می‌شود

به گلهای عاشق ستم می‌شود

نه دارو نه دکُـتــر نه بـــرق و نه آب

نه درمان لازم نه خورد و نه خواب

ز آدمکشی‌ها چنان و چنین

ندیده بشــر تاکنون در زمیـن

نمیرد «فلسطین» به این سادگی

که «نـسـل شـقــایـق» به آزادگی

ز بُن بَرکـَـنَد ریشه‌ی دشمنان

به آتــش کِـشَـد نام اهــریمنان

به نسل شقـایق ستم می‌شود

به گل‌های عاشق ستم می‌شود

محمد حسین کلهر : حماسه سنگ

مردی نمِ اشکی چکاند

از پی دستان ملتمس دانه‌های تسبیح

در فصل هجوم بی‌امان باد و باران

و غارت وحشیانه شرک و شب

* * *

مردی فریاد برآورد

آن هنگام که تپش نبض زمین

در نای زمان باز ایستاد

در پی مرگ صدا، نور و شاید هم... خدا!

* * *

مردی در خون خود غلتید

با سنگی در مشت

چشمانی بسته

و زبانی بسته‌تر

و در آن هنگام

رگ‌هایش پر از ابدیت شد


منبع: فارس