تبیان، دستیار زندگی
اگر کتب تاریخ هنر جهان را ورق بزنیم، انسان محوری بخش های مهمی از تاریخ تولید آثار هنری ، از دوران گذشته تا کنون را به خود اختصاص داده است.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ریشه های انسان محوری در هنر


اگر کتب تاریخ هنر جهان را ورق بزنیم، "انسان محوری" بخش های مهمی از تاریخ تولید آثار هنری ، از دوران گذشته تا کنون را به خود اختصاص داده است.

انسان محوری در هنر

با ایجاد تمدن در جوامع ابتدایی بشری، هنر جایگاه تجلیات آیین ها و عقاید و باورهای مذهبی شد. انسان که همواره خود را در مواجهه با انواع بلایای طبیعی می دید ، برای هر یک از قوای طبیعی ، خدایی در نظر می گرفت و آن را می پرستید. شاید بتوان گفت خورشید، شناخته شده ترین خدای اولیه در میان انسان های بدوی است و نقش آن را می توان در بسیاری از آثار آیینی و نقوش ادوار کهن بازیافت.

بعد از گذشت از این مرحله، و با گسترش ذهن و عقل بشری از یک سو و ظهور پیامبران از سوی دیگر، یکتاپرستی در جوامع کهن گسترش یافت، اما همچنان هنر جایگاه تجلی حضور و ظهور خداوند باقی ماند.

چه شد که بشر به اومانیسم و انسان محوری روی آورد؟

دلیل این چنین تفکری را باید در ظهور اندیشه های یونانی باز جست.در تمدن یونانی، خدایان همواره در هیات انسانی تجسم می شدند و به جای آنکه انسان، از خداوند الگو بگیرد این خدایان یونانی بودند که مانند انسان ها رفتار می کردند، به همین دلیل در اساطیر یونانی با خدایان و الاهگانی روبه رو می شویم که مانند انسانها خطا می کنند، حسد می ورزند، عصبانی می شوند و تصمیم اشتباه می گیرند!

در چنین بستری، بالطبع انسان مجالی برای تفکر به عالم قدسی و موجودی برتر که خالق اوست و لایق پرستش و تمسک جستن است را نمی یافت؛ پس غریب نیست که در این آشفته بازار، انسان تنها به خود اعتماد داشته باشد و تمام تلاشش این باشد که جهان را و هر آنچه در آن است با "محوریت خود " تفسیر و تعبیر کند.

در تمدن یونانی" هنر" یکی از انواع "تخنه" محسوب می شد که در ریشه به معنای "شناسایی" و "ساختنِ" توامان است. پس اثر هنری جولانگاه تفسیر و تعبیر انسان از محیط طبیعت (ساخته خدایان) شد و هرگونه تفحص و شناخت در این حوزه، در ساخت اثر هنری از مجسمه معبد گرفته تا نقاشی تجلی یافت.

با گسترش دین مسیحیت ، جانی تازه بر پیکره تفکر غربی دمیده شد، خدایان هزار رنگ یونانی ، که بعدها به تفکر رومی نیز راه یافته بودند ، رنگ باختند و کنار گذاشته شدند و "خدامحوری" نقشی اساسی را در اندیشه غربی بر عهده گرفت.

انسان محوری در هنر

نقش و تاثیر تفکر اسلامی

دین مسیحیت در حدود 350 سال اولیه ظهور خود ، به دلیل سختگیری های حکومت رومی، بصورت مخفیانه گسترش یافت و تنها پس از پذیرش مسیحیت توسط کنستانتین کبیر ، پادشاه رومی بود که به صورت علنی در آمد. پس از کنستانتین، قلمرو رومی تازه مسیحی شده، در گیر جنگ های داخلی گشت که این جنگ ها نهایتا با تفکیک امپراتوری روم به روم شرقی(بیزانس) و روم غربی(رومانسک) پایان یافت. روم غربی وارد دوران سیاه قرون وسطی و جنگ های صلیبی شد ، در این میان تمدن روم شرقی یعنی بیزانس که هم مرز با کشورهای مسلمانی چون ایران، عراق و سوریه بود، مجالی برای گسترش تفکر و اندیشه های بنیادین دینی پیدا کرد.

در همین بستر بود که دوران طلایی بیزانس آغاز گشت: به دلیل تقبیح مسلمانان از تجسم پیکره خداوند در کالبد انسانی، این اندیشه به تمدن بیزانس نیز راه یافت؛ فلاسفه و اندیشمندان مسیحی، این اندیشه ها را گسترش دادند به همین دلیل در تمدن بیزانسی از تجسم رئالیستی خداوند و اولیا و پیامبران دوری جسته می شد و در بسیاری موارد به صورت نمادین در نقاشی و ... متجلی می گشت.

هرچند اگر به هنر بجای مانده از ادوار رنسانس بنگریم، تمامی تابلوها و مجسمه ها مربوط به اندیشه های مذهبی و تجلی روایات کتاب مقدس است، اما تمامی پیکره ها رنگ و بوی زمینی دارند تا آسمانی!

حضور "عنصر مقدس" در اندیشه های عصر بیزانس و در تجلیات هنری ادامه داشت تا آنکه با ورود به قرن 14 و 15 میلادی تحولاتی عظیم در مباحث علمی و دینی پدید آمد:

بر طبق گفته های کتاب مقدس زمین مرکز جهان بود و خورشید و دیگر سیارات به دور آن می چرخیدند، این اندیشه با ظهور "گالیله" منسوخ شد، و جایگاه کلیسا در اذهان عمومی با شک روبرو گشت.

انسان محوری در هنر

از سوی دیگر مارتین لوتر برای اولین بار و پس از گذشت قریب به 15 قرن از شروع مسیحیت، کتاب مقدس را از زبان لاتین به زبان آلمانی ترجمه کرد و بار دیگر اقتدار کلیسا دچار تزلزل شد، چراکه تا پیش از آن تنها کشیش بود که بر زبان لاتین تسلط داشت و به همین دلیل در مذهب کاتولیک ، واسط میان خدا و انسان شمرده می شد، اما با ظهور مذهب ارتدکس، نقش کلیسا و کشیش به عنوان شفاعت دهنده کنار رفت و انسان به صورت شخصی می توانست با پروردگار خود ارتباط داشته باشد.

همزمان با تمامی موارد فوق، جدایی کلیسا از دولت نیز باعث بوجود آمدن موجی از قدرت برای انسان به عنوان "محور عالم" شد. تمامی اینها زمینه را برای ظهور دوران رنسانس و امانیسم و انسان محوری در تفکر و اندیشه بشری فراهم کرد.

هرچند اگر به هنر بجای مانده از ادوار رنسانس بنگریم، تمامی تابلوها و مجسمه ها مربوط به اندیشه های مذهبی و تجلی روایات کتاب مقدس است، اما تمامی پیکره ها رنگ و بوی زمینی دارند تا آسمانی!

گویی خدایان از آسمان به زمین آورده شده اند و تجسد یافتند.

ریشه تمامی این تحولات را باید در رجعت به اندیشه های یونانی یافت؛ هنر که در روزگار یونانی جولانگاه "شناخت انسانی" و تجلی گاه "ساخت" و قدرت تجسم و تکنیک بشری بود ، اینبار عرصه تفکر انسان محور به اندیشه های مسیحی و برداشتها و تفاسیر عقلی او گشت.

انسان محوری در هنر

در این موج تازه ظهور، بسیاری از متفکران و هنرمندان ، مخالفت خود را با تفاسیر مذهبی و دینی از آثار هنری اعلام کردند و موج تازه ی چنین تفکری، تمامی نمادها و معانی قدسی را از پیکره هنر غربی شست و پاک کرد.

به همین دلیل تمامی دستاوردهای غرب در زمینه های هنر برای روح محدود انسانی ما آشناست چرا که مبدا و منشا تولید آن، همین روح انسانی است؛

اما تفکر شرقی خصوصا اسلامی، هیچگاه به این ورطه نیفتاد؛ و همیشه تلاش کرد در هنر و ادب خود، ذره ای از عالم قدسی و ناسوتی را تجسم بخشد و چون آن عالمِ بالا در کالبد جهان محسوس (جهان مادی) نمی گنجد، همواره از نماد و سمبل برای تجلی تفکرات بلند عرفانی سود جست؛

به همین دلیل خوانش هنر اسلامی و شرقی به آسانی هنر غربی نیست، هنر شرقی تجسم عالمی غریب است. ریشه در عالم بالا دارد و از آنجا آغاز می شود پس دور از ذهن نیست که تفسیر و تعبیر آن ، فقط با شناخت انسانی از عالم ماده ممکن نیست؛ باید اهل دل باشی تا بتوانی جرعه ای از چشمه زلال آن را بنوشی.

انسان محوری در هنر

در این قلمرو، قبل از آنکه هنرمند باشی و مفسر هنری، باید با معانی دینی و عرفانی و جهان بینی اسلامی همراه شده باشی و چنین ورطه ای ، جای ورود هر تازه وارد و ناآگاهی نیست.

هنر حضور حضرت حق است ؛ انسان گریز است چراکه عقل محدود بشری را راهی به مرتبه حضور حق نیست. تنها با حضور خداوند در روح و دل می توان به عالم راه یافت.

کوتاه سخن آنکه اگر هنرمندان شرقی هیچ گاه پیکره و اثر هنری با قدرت های تکنیک و رئالیستی غربی خلق نکردند، نه اینکه قدرت چنین خلاقیتی را نداشتند بلکه از چنین تخیلی گریزان بودند و این ، از نوع تفکر و اندیشه های "امانیسم گریز" ایشان ریشه می گرفت؛ و نبود آثار به شدت رئالیستی در تمدن ما ، حُسن این تمدن است و نباید دلیلی بر ضعف هنری آن انگاشته شود.

سمیه رمضان ماهی

بخش هنری تبیان


مطالب مرتبط:

حضور حق در هنر دینی

تجلی نور در هنر اسلامی

ارزش هنرمندی در عالم اسلام