تبیان، دستیار زندگی
پروژه ی داستان کوتاه از این مدرسه جزء برترین سمینارهای این دوره از جشنواره شد. پرستو منتظری پژوهشگر عزیزی هستند که این پروژه را با راهنمایی سرکار خانم لعیا پورنعمان انجام داده اند...
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دستاورد برتر متوسطه 2 زهره

در نهمین جشنواره پروژه های دانش آموزی تبیان

کودک و کتاب

پژوهشگران جوان متوسطه 2 زهره به مدیریت سرکار خانم زهرا ابطحی در نهمین دوره جشنواره پروژه‌های دانش آموزی تبیان حضور داشتند.

پروژه ی داستان کوتاه از این مدرسه جزء برترین سمینارهای این دوره از جشنواره شد. پرستو منتظری پژوهشگر عزیزی هستند که این پروژه را با راهنمایی سرکار خانم لعیا پورنعمان انجام داده اند. در زیر خلاصه ای از این پژوهش ارایه می گردد.

مجموعه داستان های کوتاه

زندگی آن قدر زیبایی و زشتی دارد که همگی درش غرق شویم. آن قدر شلوغی هست که گم شویم آن قدر دروغ هست که صداقت بی معنا شود و آن قدر خوبی هست که بدی کم رنگ شود داستان های کوتاه من داستان های زندگی انسان هاست با تمام گمشده هایشان.

تاثیرگذاری داستان کوتاه و داستانک

تا به حال به آمارفروش مجلات اس مسی توجه کردید ؟!!

خجالت آور نیست که آمار فروش مجلات اس مسی از آمار فروش مجلات فرهنگی، بیشتر باشد ؟!!!

راستش باید قبول کنیم که نسل جوان ما از طرفی پر مشغله شده و از طرفی تنبل، این روزها دیگه کمتر کسی به دنبال داستان ها و رمان های سیصد صفحه ای می گردد، الان آنقدر شلوغی ها زیاد شده که وقت فقط برای خواندن یک داستان دو صفحه ای باشد حالا اگر کمتر باشد که چه بهتر. برای همین است که امروزه بیشتر نوجوانان و جوانان و حتی افراد میان سال، به سمت داستان های کوتاه و داستانک ها کشیده می شوند.

کتاب

بنابراین وقتی تقاضا به سمت داستان کوتاه است و الان بیشتر نویسنده ها به این سبک رو آورده اند، باید تلاش کنیم داستان کوتاهی در اختیار قشر خواننده قرار دهیم که به سمت مجله های اس مسی نرود یا هوس خواندن جملات قصار در اینترنت به سرش نزند، بلکه به سراغ داستان هایی برود که با فرهنگ و اعتقادات سرزمینش جور دربیاید.

هرچقدر نویسنده خلق قسمت هایی از داستان را بیشتر بر عهده ی خواننده بگذارد؛ آن داستان یا داستانک جذاب تر می شود. در درازگویی هاست که خواننده از خواندن ادامه ی داستان دلزده می شود. داستان کوتاه یعنی : « حداکثر زندگی در حداقل فضا »، به عبارت ساده تر نویسنده باید بتواند بار بیشتری را در بسته بندی کوچک تر قرار دهد تا راحت تر به مقصد برسد.

نویسنده ی داستان کوتاه، برای توصیف آدم ها و اشیا و لحظه ها باید با کم ترین کلمات بیش ترین معنا را القا کند، و صحنه را از طریق چنین رویکردی فراروی چشمان خوانند قرار دهد.

نویسنده، باید حرف های اضافی را دور بریزد. در توصیف طبیعت، باید به جزییات کوچک بچسبد و آنها را به شیوه ای پهلوی هم قرار دهد که خواننده پس آن که آن ها را خواند، چشمانش را ببندد و همه ی آنها را پیش خود مجسم کند.

برای نمونه: آنتوان چخوف، شب مهتابی را این طور ترسیم کند: روی سد آسیای آبی، تکه شیشه ای مثل یک ستاره برّاق چشمک می زد، و سایه ی سیاه سگی یا شایدم گرگی همچون توپی غلتان گذر می کرد و ـ مانند اینها.

طبیعت آنگاه زنده و سرشار جلوه می کند که انسان کسر شأن خود نداند که دست به سنجش پدیده های طبیعی با پدیده های مربوط به رفتار آدمی بزند. همین حکم در عالم روانشناسی هم بی گمان مصداق پیدا می کند.

همه و همه ی این عوامل دست به دست هم می دهند تا بتوانیم تأثیر گذاری داستان ها و داستانک ها را بیشتر کنیم و کاری کنیم تا دیگر هیچ کسی به قصد خواندن داستانک های بیگانه به سراغ فضای مجازی نرود.

مجموعه داستانک "گاهی خوب گاهی بد" تلاش می کند تا رسالت خویش را در جهت همراه کردن مخاطب پر مشغله امروز که هم نیاز به خواندن دارد و هم وقت خواندن کتاب های قطور چند جلدی را ندارد، انجام بدهد.

کتاب و کودک

یکی از داستانک های این مجموعه، "عملیات" است:

عملیات ساعت شیشه

قبل طلوع آفتابه، همیشه همین ساعت برای نماز پا می‌شدیم؛ اما این بار اوضاع فرق داره! خیلی وقته که نمازامونو خواندیم!!! امروز یه روز دیگه است!!!

رو به کوهی که همیشه خورشید از پشتش بهمون صبح بخیر میگه، روی زمین سرد خاکی نشستم. زانو هامو گرفتم تو بغلمو گوشه‌ی انگشت اشارم، یه تسبیح عقیق جا خوش کرده، که بی اختیار می‌چرخونمش. مال عزیزه، خدا بیامورز تو بمب بارون پارسال شهید شد.

عزیز، دلم برای صدای ذکرگفتنت تنگ شده، همون ذکرایی که صبحای زود، بلند بلند می‌گفتی؛ یادمه بعد از اذون صبح تو خونه، صدای تو می‌اومد و جیک جیک گنجشکای روی درخت هلوی حیاط که الان ازش فقط یه مشت ذغال باقی مونده...و بوی عطر مشهدی... همون که تو جانماز بود...

با دستی که تسبیحو می‌چرخوندم، خیسی کنار چشمم رو پاک کردم، آره هنوزم بوی عطر مشهدی تو رو میده...

از نگاه کردن به خورشید دست کشیدم؛ انگار خورشید دلش نمی‌خواست طلوع کنه!!! برگشتمو دیدم؛ همه نگاها به فرمانده است!!! امروز هوا سرده، خیلی سرد... طوری که گرم کردن دست با بخار دهنم فایده نداره، اما می‌دونم که شوق شروع عملیات، همه رو گرم کرده... از هیچ کسی هیچ صدایی نمی‌یومد؛ انگارهمه دهنا رو به هم دوختن!!! همه نگاها به فرمانده بود.... فرمانده سر از خاک برداشت وگفت: «به اذن خدا، همین حالا عملیاتو شروع می‌کنیم». حالادیگه خورشیدم، طلوع کرده....

منابع جهت بررسی:

کتاب کوچک داستان نویسی از فریدون عموزاده خلیلی

مجله ی راز

سایت: شش اصل داستان کوتاه نویسی از دیدگاه آنتوان چخوف

آهسته آهسته به سوی خدا از مصطفی عاقله

بخش پژوهش های دانش آموزی تبیان - تهیه سارا خرّمی نژاد

تنظیم: نسرین صادقی