داستان مغروری که به آینه نگاه می کند
ما مثل بچههایی که میخواهند خدا را در برگ گلها و بال پروانهها و حرکت سریع سنجاقکها غافلگیر کنند، میخواهیم با اینها خدا را ببینیم. ما اینها را شهید و گواه خدا میگیریم، در حالی که او گواه تمامی پدیدههاست. او بر هر چیزی گواه است «وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَىءٍ شَهید».
شَهِدَ اللَّهُ انَّه لا الهَ الّا هُو وَالْمَلائِکَةُ وَ اولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْط...(آل عمران/18)
کی بودهای نهان که هویدا کنم تو را
ما میخواهیم خدا را ببینیم و یا او را در آثار او بیابیم و در آینه ی آثار، رخسارش را تماشا کنیم، در حالی که ما با او میبینیم.
داستان ما داستان مغروری است که به آینه نگاه میکند و رخسارش را میبیند، آنگاه با غرور میگوید: من فقط خودم را میبینم، چه کسی میتواند نور را نشان بدهد؟ غافل از آن که او با نور میبیند. بدون نور، خودش انعکاس و ظهوری ندارد. این ضعف ماست که میخواهیم خدا را در آثارش جستوجو کنیم، در حالی که آثار خدا با او به ظهور رسیدهاند و نمیتوانند ظاهر کننده ی او باشند.
ما مثل بچههایی که میخواهند خدا را در برگ گلها و بال پروانهها و حرکت سریع سنجاقکها غافلگیر کنند، میخواهیم با اینها خدا را ببینیم. ما اینها را شهید و گواه خدا میگیریم، در حالی که او گواه تمامی پدیدههاست. او بر هر چیزی گواه است «وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَىءٍ شَهید».
«شَهِدَ اللَّهُ انَّه لا الهَ الّا هُو وَالْمَلائِكَةُ وَ اولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْط».
او نور هستی و روشنگر تمامی جهان است؛ «اللَّهُ نُورُ السَمواتِ وَالْارضِ».
سید الشهداء در بیابان عرفه میخواهد که: «خداى من! مرا به آثار خودت حوالت مده»؛ «الهى تَرَدُّدى فِى الْاثارِ یُوجِبُ بُعْدالْمَزار»، که گشت و گذار من، رفت و آمد من در آثار تو باعث دوری دیدار توست. «فَارْجِعْنى عَلَیْكَ بِخِدْمَةٍ تُوصِلُنى الَیْك»؛ تو وجود پراکنده ی من را بر خودت جمع کن، آن هم با خدمتی که مرا به تو پیوند بزند.
«كَیْفَ یُسْتَدَلُّ عَلَیْكَ بِما هُوَ فى وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ الَیْك»؛ چگونه بر تو استدلال میشود به آنچه که هستیاش محتاج توست؟
«ایَكُونُ لِغَیْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَیْسَ لَكَ حَتّى یَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرُ لَك»؛ آیا غیر از تو، از تو آشکارتر است تا آشکار کننده ی تو باشد؟ آیا ظهور دیگران پیش از توست که نماینده ی تو باشند؟
«مَتى غِبْتَ حَتّى تَحْتاجَ الى دَلیلٍ یَدُلُّ عَلَیْكَ وَ مَتى بَعُدْتَ حَتى تَكْونَ الْاثارُ هِىَ الَّتى تُوصِلُ الَیْك ...»؛ تو چه وقت غایب شدهای تا نیاز به دلیلی داشته باشی که بر تو دلالت کند و چه وقت دور بودهای تا آثار تو همان باشد که به تو پیوند بزند و به تو راه نشان بدهد؟
کی بودهای نهان که هویدا کنم تو را کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
«عَمِیَتْ عَیْنٌ لاتَراك عَلَیْها رَقیباً، وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصیباً»؛ کور شده آن چشمی که تو را همراه و مسلط بر خودش نمیبیند و زیان دیده تجارت کسی که تو از عشق خودت برایش سهمی نگذاشتهای.
«الهى امَرْتَ بِالرُّجُوِع الىَ الْاثارِ، فَارجِعْنى الَیكَ بِكِسْوَةِ الْانْوارِ وَ هِدایَةِ الْاسْتِبْصار»؛ خدای من تو دستور دادهای که به آثار تو رجوع کنم و تو را در آثار ببینم، پس تو من را از این آثار به خودت باز گردان تا در اینجا نمانم و همراه لباسهای نور و هدایت روشن به سوی تو باز گردم؛ «حتّى ارْجِعَ الَیْكَ مِنْها كَما دَخَلْتُ الَیْكَ مِنْها، مَصُونَ السِّرِ عَنِ النَظَرِ الَیْها وَ مَرْفُوعَ الْهِمَّة عَنِ الْاعْتِمادِ عَلَیْها»؛ تا از اینها به سوی تو باز گردم، همان طور که از اینها به سوی تو آمدم. نهان من از نگاه به خود اینها آزاد باشد و همت من از تکیه بر آنها بالاتر، که تو توانایی.
«الهى هذا ذُلّى ظاهِرٌ بَیْنَ یَدَیْكَ، وَ هذا حالى لایَخْفى عَلَیْكَ، مِنْكَ اطْلُبُ الوُصُولَ الَیْك، وَ بِك اسْتَدِلُّ عَلَیْكَ فَاهْدِنى بِنُورِكَ الَیْك ...»؛ این ذلت من است که تو میبینی و این حالت من که از تو پوشیده نیست. این ذلتی که در این رفت و آمدها دارم و این عطشی که به قرب و لقاء تو دارم. من از تو، تنها از تو میخواهم که به تو راه بیابم. و از خود تو بر تو استدلال کنم. تو مرا با نور خودت به خودت برسان و برای عبودیت صادق بر پا بدار، که تحمل این همه فراق در من نیست و کشش این همه ذلت و گرفتاری در آثار را ندارم، که از غیر تو به تو رسیدن ذلت است و از غیر تو بر تو استدلال کردن، شرک.
با این بینش دیگر آن بحثها که خدا را چگونه میتوان دید بر باد میرود، که تو با او میبینی و با نور میبینی، ولی در غفلت نشستهای و از نور بیخبری.
پدیدهها از حدود و از وجود برخوردارند. وجودی که حد مشترک تمامی پدیدههاست و حدودی که حد فاصل آنهاست و ماهیت آنهاست. و خدا با تمامی پدیدهها حضور دارد. نه در حدود آنها که با وجود آنها همراه است. «هُوَ مَعَكُم ایْنَما كُنْتُمُ».
«داخِلٌ فِى الْاشْیاءِ لابِمُمازَجَةٍ. وَ خارِجٌ عَنْها لا بِمُفارَقَة ...»[ نهج البلاغه، خطبه های 65،186 با تفاوت در الفاظ]
با این دید، هر کس که به هستی خودش یا هستی هر چیزی معتقد باشد و خودش یا سنگ و دیواری را قبول کرده باشد در واقع خدا را باور کرده و پذیرفته است؛ چون او با وجود هر پدیدهای همراه است؛ چون با اوست که پدیدهها به ظهور میرسند. و ما با اوست که میبینیم. و این خداست که نور هستی است. و این خداست که روشنگر پدیدههاست. و این اوست که بر تمامی خلقت گواه است.
«اوَلَمْ یَكْفِ بِرَبِّكَ انَّه عَلى كُلِّ شَیْءٍ شَهید ...»
«شَهِدَ اللَّهُ انَّهُ لا اله الَّا هُوَ ...»
اینها که به این سطح رسیدهاند، اگر چه به آثار نگاه کنند، در آثار نمیمانند. نگاهشان در پدیدهها نگاه عالم و دانشمند نیست که نگاه عارف است، که در نگاه دانشمند تو از یک کفش به اجزا و عناصر و کیفیت ترکیب آن پی میبری و در آنها میمانی، در حالی که با نگاه عارف تو از کفش به صاحب کفش و محبوب و دلدار راه میبری و از این به آن همه تداعی و همخوانی و احساس میرسی.[ تطهیر با جاری قرآن (2)، ص: 117 تا 120]
بخش قرآن تبیان
منبع: سایت لیلة القدر، حجت الاسلام سید عبدالمجید فلسفیان